آه  شب گر خلوتی در دل گل گزیده باشد

در حریم ناز گلبرگ تاسحر خسبیده باشد


چنان ناله ها شنیدم همه شب ز بلبل زار

که تو گویی ناخن گل بر دلش خلیده باشد


صبحدم که اشک گل چون شبنمی در آب بیند

دانهٔ ز آب رویش ز خجلت چکیده باشد


پرتوی ز روی مهر بر روی آب به مهر تابد

کز نوازشش غباری بال و پر کشیده باشد


بیاراید خلعت حلهٔ حریر سحابی

یا که خرقهٔ فلک با زر ناب پوشیده باشد


سرشک باران رحمت چو روی دریا ببوسد

شود حلقهٔ مواجی که ز خود رمیده باشد


برویاند گل سرخ و دامن سبز بهاری 

کین قبای گل و برگ از چه نخی تنیده باشد


سایهٔ جنون فتد اندر چمن ز بید مجنون

گوی خطش با خیالی سر به پا خمیده باشد

 

تهمت اسارت من مبندید  به دام زلفش

کین افسانهٔ فسون از نرگس نیم خفته باشد


بشارت دهد «زمان» از آن فروغ جاودان لیک

نشنود گم کرده راهی که به سر دویده باشد

۱۰۰۴۲۳ - ۱۱۰۱۱۱