دکتور زمان ستانیزی

تناقض در استدلال آقای سیستانی


بخش پنجم

آزادی جغرافیای افغانستان؟

آقای سیستانی در رابطه با پشتونهای آن طرف سرحد می نویسند که: «از داکتر ستانيزی وامثال وی می پرسم که آيا جنگ سوم افغان وانگليس بخاطر حصول استقلال جغرافيای موجودۀ افغانستان آغاز شده بود يا بخاطر استرداد سرزمين پشتونستان ؟ معلومدار بخاطر آزادی جغرافيای افغانستان موجوده سازمان يافته بود و در نتيجۀ جان بازی ھای فرزندان دلير کشور،اين ھدف برآورده شد.» 

این مسأله آنقدر هم «معلومدار» نیست که صراحت پیشفرض خودمحورئ آقای سیستانی به آن اشاره میکند. می بینیم زمانیکه آقای سیستایی از آزادی یا اسارت افغانستان سخن می زند تنها حکومت افغانستان نزد شان مطرح است و نقش ملت و خاک را در کلیت دولت افغانستان نادیده می گیرند. حالا بدون آن که متوجه شده باشند حقیقت به دنبال تصحیح اشتباه شان می آید و او از «آزادی جغرافیای افغانستان» صحبت میکنند.

از قرینهٔ استدلال آقای سیستانی بر می آید که احتمالاً کاربرد عبارت «آزادی جغرافیای افغانستان» به خاطر آنست که گویا پشتونهای ورای خط دیورند شامل معادلهٔ آزدی نیستند و اصرار میکنند که جنگ سوم افغان و انگلیس تنها «بخاطر آزادی جغرافیای افغانستان موجوده سازمان یافته بود.» ولی باز در غفلت حافظه فراموش میکنند که در صفحات قبلی برضد همین فرضیهٔ خود شواهدی ارایه کرده که چند مثال آنرا نقلاً تقدیم میکنیم:

در قسمتی می نویسند: «درحالی که انگليسھا، ھيئت افغانی را با نامه حاوی استقلال سياسی دلشاد ساخته بودند ،از واگذاری قبايل به افغانستان تذکری نداده بودند. ھمان است که شاه امان الله و وزيرخارجه محمودطرزی پس از مطالعه متن قردارد، بخصوص ماده پنجم آن خشمگين گرديدند وعلی احمدخان را محکوم کردند.»

و بعداً از نویسندهٔ امریکایی ریه تالی ستوارت اقتباس کرده مینویسند که طرزی به علی احمدخان گفت: «شما حق اين را نداشتيد که خاک افغانستان رابدھيد که برتانويھا سرحدات را نشانی کنند وخود توسط يک کلمۀ آزادی ھمه چيز را از دست داديد! وامان الله خان دستورداد که علی احمدخان بعد ازاين از خانه خود بر آمده نميتواند و تحت نظارت قرارداده شود.» 

این تناقض صریح در استدلال آقای سیستانی و ارایهٔ فرضیهٔ تضاد با نوشتهٔ خود اوست که سؤوالات ذیل را متوجهٔ آقای سیستانی می سازد: 

۱-اینکه آقای سیستانی به گفتار محمود طرزی که به علی احمدخان میگوید «شما حق اين را نداشتيد که خاک افغانستان رابدھيد»  آیا کلمهٔ «خاک افغانستان» جز خاک آنطرف خط دیورند به چیزی دیگری دلالت کرده میتواند؟ پس تنها چیزی که در اینجا «معلومدار» است همانا شامل بودن خاک آنطرف خط دیورند است که آقای سیستانی از واقعیت آن انکار میکنند. 

۲- در رابطهٔ با مفهوم «خاک افغانستان را بدهید» بین آنچه من در مصاحبه گفته ام و آنچه محمود طرزی فرموده اند و امیر امان الله خان به تأئید آن علی احمد خان را تحت نظار قرار داده اند  در معنی هیچ تفاوتی نیست جز استعمال کلمات مترادف. پس از آقای سیستانی باید پرسید که آیا محمود طرزی، یعنی ورزیده ترین دیپلومات دورهٔ امانیه هم مثل من به افتخارات افغانستان توهین کرده اند؟

۳- اگر توقیف والی احمدخان به خاطر «واگذاری» خاک ورای خط دیورند به انگلیسها نبود، پس یگانه مسأله قابل اعتراض در معاهدهٔ راولپندی همانا قطع معاش مستمری به امیر بود. مگر میتوان ادعا کرد که امیرامان الله خان او را به خاطر پول مستمری انگلیس توقیف کرد؟ از این هم اهانت بزرگتر به امیر آمان الله خان شده میتواند؟

۴- اگر جنگ صرف به خاطر «آزادی جغرافیای افغانستان» موجوده سازمان یافته بود، پس چرا والی علی احمد خان قرار نوشتهٔ خود آقای سیستانی در مادهٔ سوم گفتارش به گرنت نمایندهٔ انگلیس در راولپندی گفت که «تمام قلمرو قبايل برای افغانستان واگذاشته شود…»؟ غیبت حافظه یا تناقض استدلال؟

۵- علاوتاً اگر چنین نبود، پس تمام اعتراضات بالای معاهدهٔ راولپندی خصوصاً به رسمیت شناختن خط دیورند در مادهٔ پنجم آن محض برای شوخی و مزاح بود؟

۶- اگر جنگ محض برای آزادی جغرافیایی افغانستان موجوده بود، پس چرا امیر امان الله خان سران قومی و موسفیدان را برای قیام عمومی و اعلان جهاد به آنسوی خط دیورند فرستادند؟

۷- از تناقضات منطقی مورخ چیره دست چنین بر می آید که گویا جنگ سوم افغان و انگلیس تنها «بخاطر آزادی جغرافيای افغانستان موجوده سازمان يافته بود»، یعنی آمیر امان الله خان جغرافیای افغانستان موجوده را پذیرفته بود یا به عبارت دیگر خط دیورند را به رسمیت شناخته بود؟ 

۸- اینجاست که تناقض استدلال آقای سیستانی به اوجش میرسد زیرا اگر امیر امان الله خان خط دیورند را پذیرفته بود، پس تنها جنجال سیاسی او با انگلیسها همانا اجازه داشتن روابط با کشورهای خارجی (یعنی روسیهٔ شوروی) بود. 

۹- متن اعلامیه های مکرر استقلال از طرف امیر امان الله خان (مطابق تعریف آزادئ آقای سیستانی) به استقلال داخلی و خارجی اشاره میکند. وقتیکه امیر امان الله خان استقلال کامل داخلی و خارجی افغانستان را اعلان میکند، او در واقع دو هدف عمدهٔ سیاست خود را نشانی میکند: 

الف- منظور از آزادی کامل در امور خارجی همانا استرداد حاکمیت بر سیاست خارجی است خاصتاً در رابطه با تحکیم مناسبات دیپلوماتیک با کشورهای دیگر.

ب- در شرایط مسلط وقت عبارت «آزادئ داخلی» هیچ مفهوم دیگر را افاده نمیکند جز الغای قرارداد دیورند. چون سرزمین آن طرف خط دیورند جز لایتجزای افغانستان کامل شناخته میشد و معاهدهٔ دیورند صرف عملیات امیر افغانستان را در آن مناطق در مقابل معاش مستمری برای یک میعاد موقت قبول کرده بودند. انگلیسها بعد از تغییر هر حکومت در کابل متوقع تجدید این قرارداد بودند. در واقع امیر امان الله خان با رویکار آمدنش به رآس صحنهٔ سیاست افغانستان این توقع انگلیسها را رد کرد. استدلال متناقض آقای سیستانی به هیچ مفهوم دیگر نمیتواند عبارت «آزادئ داخلی» را تعبیر کند، جز آنکه ادعا کنند که انگلیسها نظام امور داخلی افغانستان را اداره میکردند، که هرگز چنین نبود. 

ولی باز هم لغزش قلمی ضعف استدلال آقای سیستانی را برملا میسازد. من معاهدهٔ راولپندی را از جهتی مضرترین معاهدات خواندم که به معاهدهٔ دیورند ابدیت بخشید. آقای سیستانی و پیروانش نظرم را رد کرده مرا به خیانت متهم کردند، ولی زمانیکه آقای سیستانی بالای کتاب آقای مصداق تبصره میکنند، در تائید اینکه معاهدهٔ دیورند موقتی بود موقف مرا تائید میکنند، همان موقف که بر حسب آن مرا خائین قلمداد کرده بودند. آقای کاندید اکادمیسین در مورد به زبان مادری خویش چنین قلم فرسایی میکنند: «عبالرحمن خان پخپل ژوندلیک کی په وار وار سره واړی: چی ده هیڅکله نه وه ګنلی، چی کومه پښتنی سیمه دی په همیشنی توګه برتانویانو ته ور پریښودل سی. آن پخپله سر مورډیورند د هند خارجه سکرتر چی همدا کرښه یی وایستله، د الحاق پیش بینی نه وه کړی. «ډیورند... د اتکل نه درلود چی د هند حکومتی پولی مخته ورټپل وهی، بلکی هغه یی صرف د سیاسی کنترول په خاطر ورپوری وهلی» نوشتهٔ آقای سیستانی را با همهٔ اغلاط املایی، انشايي، نقطه گذاری، و دستوری آن اینجا بدون تصرف نقل کردیم تا دیده شود که این کاندید اکادمیسین پشتون که دیگران را به حفظ ارزشهای ملی ترغیب مینمایند، خود به ارزش دانستن زبان ملی خود واقف نیست، و در تمام نوشتهٔ او یک جمله بی عیب و نقص به نظر نمی خورد. این مرد به کدام زبان از زبان پشتو و پشتون بودن خود دفاع میکند؟

۱۰- آقای سیستانی مدعی اند که جنگ به خاطر «آزادی جغرافیای افغانستان موجوده سازمان یافته بود» ولی فراموش میکنند که فتوحات آن رویهمرفته از طرف قبایل پشتونهای آن طرف خط دیورند صورت گرفت!؟!؟!؟   و فراموش میکنند که علت اصلی ظفر بر انگلیس پیوستن ده ها هزار پشتونها ورای خط بود که هم در اعاشه و اباتهٔ عساکر و لشکریان قومی سهم گرفتند و هم با آنها سیل آسا پیوستند و آنگلیسها را از قلعه ها و حصارهی سرزمین خود راندند. آیا همهٔ این سرزمین که از پشین و کلات و ژوب، تا وانه و تل و اټک از سلطهٔ انگلیس آزاد ساخته شد داخل جغرافیای افغانستان موجوده بود؟ یگانه چیزی که در اینجا «معلومدار» است این است که تاریخدان شهیر ما این بار با مشکل استثنای جغرافیه مواجه میشود.

از افتخارات فتوحات جنگ سوم افغان و انگلیس تاریخ از پکتیا، و تورخم و سپین بولدک یاد نمیکند، بلکه دو نام که افتخار فتح آن بر سر زبان هر افغان است عبارت اند از وانه و تل که فتح اولی کاملاً از طرف پشتونهای آن طرف خط صورت گرفت و در فتح دومی هم آنها سهم بارز داشتند. ولی در مقابل قرار نوشتهٔ خود آقای سیستانی در سه جبههٔ به جز زد و خورد کوچک در سپین بولدک و حملهٔ عجولانهٔ صالح محمدخان به تاریخ ۳ می در کمکی خیبر که آن هم به شکست مواجه شد هیچ تحرکی در محاذهای جنگی افغانستان رخ نداد. اوضاع دربار کابل به اثر افواهات تاکتیکئ جاسوسان انگلیس آنقدر متشنج شده بود که قرار نوشتهٔ خود آقای سیستانی، «در کابل ، نیز بمباردمان طیارات انگلیس این تشویش را ایجاد کرده بود تا شاه و کابینه و خانواده های شان به دره پنجشیر پناه ببرند.»

۱۱- روی کدام منطق میتوان گفت که مؤثرترین قوای جنگی علیه انگلیس یعنی پشتونهای آنسوی خط دیورند برای افغانستان جغرافیایی که آزاد بود می جنگیدند، ولی برای سرزمین خود شان که تحت سلطهٔ انگلیس قرار داشت نمی جنگیدند؟ مگر تناقض استدلال باید شاخ یا دم داشته باشد تا به آن متوجه شد؟

مورخ ما همچنان فراموش می کنند که با آنکه اعلان جهاد در کابل «سازمان یافته بود،» ولی آغاز موفقانهٔ جهاد در وزیرستان سر و صورت گرفت که لشکرهای وزیری و مسعودی به سرکردگی شاه دوله خان  به تاریخ ۲۰ می ۱۹۱۹ قلعهٔ وانه را به محاصره کشیدند و به تاریخ ۲۴ می بالای آن حمله کرده انگلیسها را به فرار مجبور ساختند و مهمات و اسلحهٔ ثیقل آنها را به شمول شش عراده توپ به غنیمت گرفتند. آقای سیستانی همچنان فراموش میکنند که روز ۶ جوزا یعنی روز فتح وانه در طول ده های متواتر در افغانستان تجلیل میشد. و این همه از فتوحات مسعودی و وزیری بود زیرا نادر خان در آن زمان در سپین وام بود وبعد از فتح آن به وانه رسید و سپس با همراهی لشکرهای مسعود و وزیر به طرف تل تاخت. 

گزارش چشمدید مجاهدین در صحنه چنین است که نادرخان محض دیدن گریز عساکر انگلیس به آنسوی اټک عزم بازگشت کابل کرد. نورالمشایخ او را از آستینش گرفته گفت «برادر، جهاد تمام نشده، دشمن او طرف رفت {تو این طرف میروی}». پشتونهای آنطرف خط این پس گشت آنئ نادر خان را به طور طنز وجیزه در آورده میگفتند:  اووله مینه تونده   نادرخان ګرځی په پونده

اینجاست که اشتباهات بزرگ در بخش عملیات نظامی رخ داد که مسؤولیت مستقیم آن به نادرخان و مسؤولیت نهایی آن به امیر امان الله خان متوجه میشود: سپه سالار نادرخان باید به استحکام مواضع در جناح راست دریای سند می پرداخت و تا اعلان متارکه یک قدم به عقب بر نمی گشت. اگر انگلیسها را تعقیب نمیکرد اقلاً با استفاده از قوت لشکرهای قومی و سپاه افغانی به حفاظت مناطق مفتوحه ادامه میداد. اگر نادرخان از تاکتیکهای نظامی مؤثر و تدبیر سیاسی کار میگرفت، رویداد وقایع متارکه کاملاً متفاوت میبود. انگلیسها جرأت برگشت به مناطق قبایل پشتون را نداشتند جائیکه به گفتهٔ مرحوم غبار به مجمر آتش مبارزات در آمده بود. ولی بازگشت پیش از وقت نادرخان به امر امان الله خان باعث شد که انگلیسها مناطق مفتوحه را دوباره تصاحب کنند و به اساس آن در معاهدهٔ راولپندی بر ادعای مالکیت بر آن اصرار کنند.

در نتیجه فعالیت جاسوسان انگلیس داخل دربا نتنها عملیات نظامی امیر امان الله خان برای آزادی خاک آنسوی خط دیورند با رکود مواجه شد، بلکه زمانیکه خود پشتونهای آنسوی خط دیورند انگلیسها را شکست دادند و خاک خود را آزاد ساختند، امیر امان الله خان آنها را واداشت تا مناطق مفتوحه خود را دوباره به انگلیسها واگذار شوند. علی الرغم همهٔ این وقایع انکار ناپذیر مورخ پشتون ما جرأت میکنند و میفرمایند، «من به صفت يک افغان منسوب بقوم پشتون که در وطن خواھی ووطن دوستی خود را از ھيچ پشتون ديگر کمتر نمی شمارم... لازم ميدانم بگويم که بايد در فکرحفظ وسلامت تماميت ارضی افغانستان موجوده باشيم و سرزمينھای آنسوی خط ديورند(پشتونستان) را به خود مردمان آنسوی خط بگذاريم تا خود سرنوشت خويش را آنطور که ميخواھند رقم بزنند.» تاریخدان از واقعیت تاریخ چشم میپوشد و فراموش میکنند که پشتونهای آنسوی خط دیورند سرنوشت خویش را تعیین کرده بودند، ولی ما که در«فکر حفظ و سلامت…» هستیم اشتباه نابخشودنی تاریخ را مرتکب شدیم.

مسؤولیت نهایی به امیر امان الله خان راجع میشود: اعلیحضرت امان الله خان زمانی پیشنهاد متارکهٔ انگلیس را پذیرفت که افغانها در میدان مبارزه دست برتر داشتند. امیر عوض آنکه پیشنهاد متارکهٔ انگلیس را بعد از بررسئ گزارشات محاذات جنگی از طرف مشاورین نظامی اش و بعد از مشوره با سرلشکران داخل جبهات اعلان میکرد، احتمالاً به مشورهٔ جاسوسان انگلیس داخل دربار پیشنهاد متارکه یک جانبه انگلیس را در زمان حساسترین نقطهٔ ضعف نظامی انگلیسها پذیرفت. در واقع به اثر این اعلان متارکه انگلیسها از یک اغتشاش سراسری در شمالغرب هند نجات یافتند. اگر امیر امان الله خان وسایل مخابراتی برای بررسی جبهات جنگ در دسترس نداشت، اقلاً از این درایت کار گرفته میتوانست که حدس بزند که علت پیشنهاد متارکه از طرف انگلیس به ذات خود نشانهٔ ضعف وضع نظامی آنها را نشان میداد و پذیرفتن یا عدم پذیرفتن آن در اختیار او است.

رمز این واقعیت تلخ را از قلم جنرال یارمحمدخان وزیری میخوانیم که در زمان جنگ سوم رتبهٔ غونډمشری داشت: «ما غازیان وزیرستان، گومل و ژوب انتقام شکست افغانها در ننگرهار و قندهار را از انگلیسها گرفتیم. تنها قبیلهٔ من بیش از دو هزار شهید داد. ما گزارش فتوحات خود را از طریق محمد نادرخان و شاه ولیخان به آمیر امان الله خان میفرستادیم. اینکه این دو برادر گزارشات فتوحات ما را به کدام اندازه و چه شکل به امان الله خان می رسانیدند هیچ اطلاعی نداشتیم…. غازیان در حیرت بودند که چرا امان الله خان با دشمن مغلوب موافقتنامهٔ متارکه را قبول کرد؟! وچرا پیشنهاد متارکه بدون مصلحت و مشورهٔ ما پذیرفته شد که دشمن را مجبور به تقاضای متارکه ساخته بودیم. (ډاکتر رحمت ربی ځیرکیار - د اور بند تړون د جنرال یارمحّمد خان وزیري له نظره (د چاپ ټول حقوق خوندي دي،  ۲۵ اګست  ۲۰۱۳)

امیر امان الله خان همچنان سرلشکر مجاهدینی که قوای انگلیس را به سوی ژوب و قلعهٔ نظامی سندمان دنبال میکردند،از تعقیب باز داشتند و به آنها نوشت که چون متارکه صورت گرفته، پس در تعقیب قوای انگلیس جهاد ایشان قبول نمیشود. (داکتر میرکی)

مرحوم غبار به عبارات مشابه ناعاقبت اندیشئ پذیرفتن پیش از وقت متارکه را چنین بیان میکند: «اشتباه دوم امیر امان الله خان در قبولی مندرجات متارکه بود که واگذارئ ده ها قلعه، و تهانه، و مراکز نظامی مفتوحهٔ را قبول کرد بدون آنکه از انگلیسها تقاضای متقابل کند که دکه در تورخم را تخلیه کنند. و چون در تقاضای اصلی متارکه نبود انگلیسها بر حفظ دکه اصرار میکردند. باز هم درایت اقوام مسعودی و وزیری این نقیصه را تلافی کرد بر خلاف فرمان متارکهٔ امیر امان الله خان بار دوم بر قلعهٔ وانه حمله کردند، و آنرا تا زمانی واگذار نشدند که انگلیسها دکه را تخلیه نکردند.» و آن هم به اثر اصرار امیر امان الله خان که شاه دوله خان فرماندهٔ لشکرهای مسعود و وزیر را وادار ساخت تا قلعهٔ وانه را بعد از فتح دوم به تاریخ ۱۴ نوامبر ۱۹۱۹ به انگلیسها واگذار شوند و انگلیسها یک بار دیگر بر اطراف وانه سرازیر شدند. انگلیسها خوشخبری این سازش امیر امان الله خان را در تلگرافی به کنایه شکست افغانی خوانده و  در اسرع وقت آنرا به این عبارت مخابره کردند:

”THE AFGHAN CRUX. ALLAHABAD, Nov. 14. (Received 9.50 a.m.)  The Kochi column moved out from Dardoni on the 12th for Datta Khel.  The first echelon reached Boya without opposition.  Afghan irregulars are still in Wana, but their commander, Shah Daula, is reported to have left.“

آقای سیستانی با موضعگیری سیاسی خود چنین درایت مردانگی مؤثر و به وقت مردم آن سوی خط دیورند را نادیده گرفته مینویسد: «من به صفت يک افغان منسوب بقوم پشتون که در وطن خواھی ووطن دوستی خود را از ھيچ پشتون ديگر کمتر نمی شمارم ، ميگويم که بدون شبھه سرزمين ھای قبايلی آنسوی خط ديورند،از لحاظ نژادی وسوابق تاريخی متعلق به افغانستان می باشد ،ولی در شرايطی که افغانستان توانائی دوباره بدست آوردن آن سرزمينھا را نداشته باشد و احتمال آن موجود باشد که ممکن است دشمن آنچه در دست ماھست آنرا نيز از ما بگيرد، لازم ميدانم بگويم که بايد در فکرحفظ وسلامت تماميت ارضی افغانستان موجوده باشيم و سرزمينھای آنسوی خط ديورند(پشتونستان) را به خود مردمان آنسوی خط بگذاريم تا خود سرنوشت خويش را آنطور که ميخواھند رقم بزنند.»

این فقرهٔ تمام نقابها را از چهرهٔ هویت و شخصت آقای سیستانی درهم میپاشد زیرا در نوشتهٔ او جز ترس و ناامنی دیده نمیشود و تحلیلی هم اگر داشت در همین نقطه به صفر تقرب میکند. او فراموش میکند که انگلیسها که بارها زور شمشیر افغانها را دیده بود هرگز عزم و ارادهٔ تجاوز بر خاک افغانستان را نداشتند. انگلیسها نتنها در جنگ اول جهانی ضعیف شده بودند، بلکه از جنبش آزادیخواهئ هندوستان در تشویش بودند. انگلیسها برای حمله به سرحدات افغانستان نیامده بودند بلکه به دفاع از هند (و پشتونستان که در اجاره شان قرار داشت) در برابر اعلان جنگ اعلیحضرت امان الله خان سفربرئ نظامی دفاعی کرده بودند. این موضعگیری انگلیسها نتنها از فحوای اظهارات سیاسی شان هویدا بود، بلکه در ساحهٔ عملیات نظامئ شان دیده شد که علی الرغم حملهٔ عجولانهٔ صالح محمد خان انگلیسها جرات و اجازهٔ پیشرفت تعرضی را نداشتند و صرف با اشغال ستراتیژیک دکه را در حومهٔ کمکی خیبر موضع دفاعی اختیار کردند. زیرا پلانهای نظامئ قوای انگلیس دفاعی بود، نه تعرضی. بمباردمان طیارات انگلیس در کابل و جلال آباد بیشتر هدف جنگ روانی داشت تا روحیهٔ مقاومت افغانها را تضعیف کند. برعکس پلانهای نظامئ امیر امان الله خان به مفهوم آزاد ساختن خاک آنطرف دیورند از نگاه سیاسی دفاعی و از نگاه عملیات نظامی تعرضی بود. پس به کدام قوهٔ تحلیل آقای سیستانی مینویسند که «افغانستان توانائی دوباره بدست آوردن آن سرزمينھا را نداشته باشد و احتمال آن موجود باشد که ممکن است دشمن آنچه در دست ماھست آنرا نيز از ما بگيرد». از صیغهٔ کلام شان چنین به نظر میرسد که هدف او در شرایط کنونی است، ولی چون از آزادساختن خطهٔ ورای خط دیورند حتی در زمان امیر امان الله خان هم انکار میکنند، پس آقای سیستانی در کلیت از آزادئ پشتونها و پشتونستان منکر است و آن هم احتمالاً به سبب همان بچه ترسانک های که امان الله خان را به فرار به پنجشیر ترغیب میکردند.

لازم به یاد آوری است که در جنگ سوم افغان و انگلیس مردم صدها قوم و قبیله از هر دو جناح خط دیورند فداکاری و سربازی کردند، خون ریختند، و جان دادند. ما به پاس سربازی و جانبازی همهٔ مبارزین تمام جبهات سر تعظیم پائین می کنیم. اصرار بالای سهمگیری دلیرمردان آنسوی دیورند صرف در رد استدلال ارتجاعی آقای سیستانی بیان گردید که وی از حق بودن داعیهٔ آنها انکار میکنند.

نشانهٔ ناسپاسئ‌ و حق ناشناسئ آقای سیستانی در این است که به آزادئ که تا اندازهٔ زیاد ماحصل جانبازیهای مردان آن سوی خط دیورند بود می نازد، ولی شهدای که در این راه خون ریختند و اخلاف آنها که همین اکنون تحت حملات هوایی و زمینی جان میدهند بیتفاوتی کامل نشان داده میگویند ضرور نیست ادای دین کنیم. ولی حق گفتن نباید مشروط به امکان حصول حق باشد. طبق سنن محمدی دفاع از حق باید در کردار، گفتار، و پندار باشد. اگر آزاد ساختن مناطق ورای خط دیورند در توان نظامئ ما نیست، اقلاً اظهار حق بودن داعیه شان باید در توان قلم فرسایی ما باشد. «که غاپی نه، نو څک خو شه.» 

تعجب در این است که آقای کاندید اکادمیسین با چنین طرز دید ناسپاسی گفتار مصاحبه مرا عمداً تحریف و توریه کرده با لحن حق به جانب مینویسند: « لعنت باد بر چنین پشتون بی وجدان که نه تنها به استقلال افغانستان اهانت میکند، بلکه برای تفرقه و جدائی اقوام افغانستان مذبوحانه تلاش میکند.» ولی خود مدعی است که ما باید در غم خود باشیم و مردمان آنسوی خط دیورند باید خود غم خود را بخورند. مگر این جدائی اقوام نیست؟ این است پشتونی که نتنها از جانساریهای پشتونها چشم می پوشد، بلکه از داعیهٔ آزادی خواهی شان هم انکار کرده در فرط ناسپاسی پشتونهای آنسوی خط دیورند را که حسب ادعای خودش برای آزادئ جغرافیای افغانستان خون ریخته اند، مستحق حمایت اخلاقی نمیدانند.

حس بشر دوستی امر میکند که صرفنظر از روابط قوم و زبان، و دین و آئین باید از داعیهٔ آزادیخوای هر قوم و ملت و گروهی در هر نقطه دنیا دفاع کنیم چون انسان آزاد خلق شده، باید آزاد زیست کند. ولی آقای کاندید اکادمیسین سیستانی آنقدر در خودمحوری نفسانی خویش غرق است که از داعیه مشروع مردم هم زبان، هم کیش، و همجوار خود منکر است. اگر در خود جسارت سیاسی و شهامت افغانی نمی بیند که از داعیهٔ برحق پشتونها پشتیبانئ سیاسی کند، باید از حقوق آنها اقلاً حمایت اخلاقی کند، مگر آنکه حس افغانیت و انسانیت او هم زیر شعاع دفاع از مشروطیت امانی قرار گرفته باشد.

کسی که به دیگران لعنت میفرستد و کودن خائین و ده ها ناسزای دیگر میگوید با چنین اعتراف تحت شعوری Freudian slip خود را سزاوار همه آن یاوه گوئیها میکند. اگر شمهٔ از شهامت افغانی در خون شان بود با چنین بی غیرتی از ناتوانی در دفاع از حق صحبت نمی کردند. از بد بدتر اینکه کاندید اکادمیسین سیستانی با القاب علمی از کلمهٔ «بی وجدان» هم با فهم عامیانه استفاده میکند و آنرا به سطح بازاری به کار میبرند. این کار نتنها از سویهٔ پائین اخلاقی شان نمایندگی میکند، بلکه تناقض در تعریف و توصیف هویت شان را نشان میدهد یعنی او را عالم نمای بی ادب قلمداد میکند. زیرا از دیدگاه هستی شناسی و عرفان بی وجدان بودن محال است، زیرا در سطح شعورناآگاه دلالت بر ذات لایزال میکند که لامکان هر مکان است. ولی با خلاهای که در روش علمی، ضعف قوهٔ تحلیل، فقدان استدلال و منطق، درک جغرافیایی، حتی برداشت درست از وقایع تاریخ کاندید اکادمیسین آقای سیستانی نمایان است نباید توقع این را داشت که او از عرفان و هستی شناسی چیزی بفهمند.

سؤوال اصلی در این است که چرا آقای سیستانی چنین استدلال متناقض میکند؟ به خاطر اینکه او نمیخواهد مسؤولیتی به امیر امان الله خان راجع شود. زیرا اگر بگویند که مقصود امیر امان الله خان از «آزادئ داخلی» آزاد ساختن مناطق آن طرف خط دیورند بود، پس باید به شکست امیر در مورد اعتراف کنند. زیرا مردم دو طرف خط دیورند در میدان مبارزه شجاعت، مردانگی، و جانبازی بی شایبهٔ نشان دادند، ولی زعامت ملی در طلاطم و تشویش با غیبت درایت دوچار بود و عقبکشی قوای فاتح خود را در اوج حملات ظفرمندانه به نام متارکه پذیرفت. این کار به معنئ تسلیم و واگذاری حین ظفر است در تاریخ جنگهای جهانی نظیری از آن دیده نشده. اعلیحضرت امیر امان الله خان را باید به لحاظ خدماتش دوست داشت، ولی اشتباهاتش را نباید نادیده گرفت. (به بحث گسترده روی این موضوع برمی گردیم)

ولی آقای سیستانی از روی احساسات مدعی است که امیر امان الله خان هیچ اشتباه نکرده است. مثال دیگری از قضاوت متکی بر احساسات او مسألهٔ تفاوت میان محبوبیت شهزاده امان الله خان و سردار نصرالله خان است.  اشتباه آقای سیستانی در این است که وی محبوبیت را بر معیار کیفیت تعریف می کنند، در حالیکه محبوبیت بر معیار کمیت و مقدار تخمین و تعین میگردد. محبوبیت آمان الله خان تنها در میان قشر محدود روشنفکران و مشروطه خواهان بود، ولی در کشوری که در مجموع جز چهار پنج مکتب احدادیه و رشدیه و یک «کالج» حبیبیه بیش نداشت و شمار روشنفکران و مشروطه خواهان از پنج درصد تجاوز نمی کرد، باید در اقلیت میبود. در مقابل ذهنیت و خصلت محافظه کار دیانتی و عقبگرای ۹۵ در صد مردم افغانستان در عبارت «تخت و بختت بر قرار» خلاصه میشد که آن وجه مشترک محبوبیت سردار نصرالله خان و اکثریت قاطع ملت افغانستان بود. در نهایت دیده شد که عقبگرایی همین قشر محافظه کار، در پهلوی عوامل دیگر، سبب سقوط امیر امان الله خان گردید. 

اکثراً فعالیتهای مشروطه خواهئ سردارنصرالله خان را به خاطر ترفیع امیر امان الله خان نادیده میگیرند. سردارنصرالله خان اگر از نگاه طرز دید دیانتی محافظه کار بود، ولی در رابطه با پیشرفت و ترقی کشور از مشروطه خواهان طراز اول بود. او از زمانی همکار نزدیک محمود طرزی بود که امان الله خان هنوز به جوانی نرسیده بود. در واقع سردارنصرالله خان بود که به همکاری محمود طرزی بنیاد مشروطه خواهی و بنیاد حزب سری را گذاشت. قرانی که در حاشیهٔ آن طرفداران حزب سِری إمضا کرده بودند مربوط به شخص نصرالله خان بود. وی در اولین فرصت نیابت سلطنت خود که امیر حبیب الله خان در ۱۹۰۸ به سفر هند رفته بود هیئت ترکان مشروطه خواه به قیادت محمد فضلی را از قاهره به افغانستان دعوت کرد. این هیئت مخفیانه و بدون اطلاع امیر از راه بخارست، مسکو، و مشهد به افغانستان رسید و در تنظیم و رهنمایئ جنبش مشروطه خواهی به صفت معلمین و مربیان مکاتب نقش فعال داشت میکردند.

نقش نصرالله خان در نهضت مشروطه خواهی، سابقه کار او با محمود طرزی، و رابطه نزدیک او با المانها و ترکها که به دعوت او به افغانستان آمده بودند، انگلیسها را مشوش ساخته بودند. با آنکه انگلیسها از رویکار آمدن امان الله خان در تشویش بودند، ولی هراس بیشتر آنها از به قدرت رسیدن نصرالله خان بود زیرا نصرالله خان همچنان در بین قشر محافظه کار بدوی خصلت در هر دوطرف خط دیورند محبوبیت داشت و با درنظرداشت تمایل مذهبی اش میتوانست مردم را به سهولت به جهاد علیه انگلیس بگمارد. و چون نسبت به امان الله خان سرد و گرم روزگار را بیشتر دیده بود، و با حیله گرئ انگلیسا بلدیت بیشتر داشت، احتمال داشت که او مثل آمان الله خان پیشنهاد متارکهٔ انگلیسها را بدون مشورهٔ سران اقوام درگیر جهاد به آسانی نمی پذیرفت. طوریکه از یادداشتها و نوشته های تاریخی بعد از جنگ می یابیم، علت عمدهٔ شکست سیاسي امیر امان الله خان ناتوانی او در استحکام رابطه با اقوام سرحدی خصوصاً لشکریان مجاهد بود. زیرا علی الرغم هیجان و شور و شعف لشکرهای مجاهدین موضع دربار کابل از ضعف و نابسامانی حکایت میکرد.

در اینجاست که سؤوال خانم زهره یوسف داود مطرح بحث است که گفتند: «ما چرا همیشه جنگ را می بریم و صلح را می بازیم.» تحلیل درست این سؤوال ایجاب میکند که کلمهٔ «ما» را فاعل دو عبارت متفاوت بدانیم. یعنی اینکه برندگان جنگ با بازندگان صلح به دو گروه مغایر اشاره و دلالت میکنند. به شهادت تاریخ جنگهای افغانستان را معمولاً قشر محافظه کار بدوی خصلت شمشیر بدست می برند، ولی صلح را قشر روشنفکران قلم بدست می بازند. روشنفکران نتنها از جملهٔ بازندگان صلح اند، بلکه بازندگان جنگ هم هستند. عبدالقدوس خان، صالح محمدخان و نادرخان مثالهای زندهٔ قشر روشنفکر و تعلیم یافته جنگ سوم افغان و نگلیس اند.

این بدان معنی نیست که جانفشانیهای روشنفکران را در تعریف افغانیت قدر نکنیم، بلکه از نگاه مطالعات روانئ ذهنیتهای جمعئ جوامع بر می آید که با آنکه هرکس حیاتش را دوست دارد، ولی در انتها انگیزهٔ زنده ماندن در زندگئ مرفه، آسوده، راحت و پرآسایش بیشتر است؛ برعکس در زندگئ پرمشقت حس امرار حیات به بیتفاوتی تقرب میکند، که سربازی، یعنی با سر بازی، و حتی انتحار از سطح امکان به سوی احتمال می گراید. ابعاد منفئ این پدیدهٔ جامعه شناسی را گاه گاهی در خُم ایدیولوژیهای مذهبی و ملیگرایی در عبارات چون «شهید راه آزادی» رنگ مثبت میدهند. ولی کمتر کس میپرسد که چرا اکثر شهیدان راه آزادی کسبه کار، مزدور، و دهقان و دهنشین اند، در حالیکه مدالهای قهرمانی زینتبخش سینه های روشنفگران شهرنشین میگردند.