آیا افغانستان یک کشور همیشه آزاد بود؟

نوشتهٔ دکتور زمان ستانیزی - استاد علوم سیاسی در پوهنتون دولتی کلیفورنیا


آیا افغانستان همیشه یک کشور مستقل و آزاد بود یا اینکه زمانی آزادی نداشت و مستعمره کشوری دیگری بود؟

سؤالی با چنین پیچیدگی مستلزم عیار ساختن دیدگاه ما است. اینکه با چه فهم و برداشتی از تاریخ و تجارب زندگی، و با چه وسعت نظر جهانبینی دیدگاه ما سنت گرایانه است یا نو اندیشانه.

بعضی ها حال را در مقدسات گذشته تعریف میکنند و به همهٔ گفتمانهای دیانتی و سیاسی و اجتماعئ مسلط باور دارند. تحجر ذهنی اینها با بازنگری حساسیت دارد و برگشت به تاریخ برایشان صرف به منظور تائید پیشفرضها است. آن هم تاریخی که بر محور قدرت ظفرمند و حاکمه نگاشته شده است. چنین دیدگاه سیاستمدارانه درگیر مناقشات ایدیولوژیک بوده تعلقات و خواسته های خود را در شعارهای وطنپرستی و شخصیت پرستی به نام دفاع از افتخارات ملی عرضه میکنند.

مقابلتاً دیدگاه نو اندیشی بازنگری تاریخ را برای فهمیدن بهتر حقایق میگزینند. شک را به باور ترجیح میدهند یقین را در نسبیت زمانی می پذیرند، و از بند آیدیولوژی و دیانت و سیاست آزاد اند. اینها به صدای وجدان آگاه لبیک میگویند، حقیقت و تقرب به آن را متعالی ترین مقدسات می پندارند و داشتن اختیار و آزادی کامل در راه رسیدن به آن را بهترین ستایش می پندارند. اینها روشن فکر میکنند، روشنتر بیان میکنند، و حاضر اند با درک عمیق و نو مبتنی به تفکر انتقادی دریافتهای تازه را به جامعه تقدیم کنند ولو بازنگرئ شان گفتمان مسلط جامعه را متزلزل سازد. 

این دیدگاه دومی روش معمول در علوم سیاسی است که از بدو انشعاب آن از فلسفه در قرن نزدهٔ همواره بر قضاوت عینی در روند و اصول تحقیق اصرار ورزیده. علوم سیاسی نقش جامعهٔ را مرکزیت بخشیده، وقایع سیاسی را بیشتر از دیدگاه بیعت دهند بررسی می کنند، تا بیعت گیرنده. فرضیه های تحقیقئ را پیشنهاد میکند که باورهای مستولی بر ذهنیت عام را به سؤال بکشند: 

تا مردم پیهم در گرو شعارهای سیاسی خود را فریب ندهند. 

تا هر مطلب نوشته شده را «آیهٔ نازل شده آسمانی» نپندارند. 

تا واقعیت های حاشیهٔ تاریخ را صرف از دیدگاه سیاسیون و قدرتمندان نبینند، 

تا در مطالعه تاریخ سؤالات «چون و چرا» را بر سؤالات «کی و کجا» اولویت دهند. 

از این دیدگاه، علوم سیاسی با تحلیل استوار بر عینیت سلوک و رفتار بشر را از نگاه روانی مطالعه کرده آنرا در رابطه با زیربناهای ساختار اجتماع در بستر تاریخ به طرز اکادمیک و علمی مطرح میکند.

من به تاریخ نگاه تحلیلی دارم نه برخورد تکراری. با سیاست روش تازه نگری دارم نه شخصیت پروری، اندیشه من در نقد رویده، نه در نقل. من دلیل میگویم، دلیل میشنوم، و با دلیل قناعت میکنم. طبیعتاً آزاد می اندیشم و اندیشه هایم را برای کسب محبوبیت به نمایش نمی گذارم، بلکه برای آزمون دیگر اندیشی خدمت آنانی عرضه میکنم که روشنفکر اند و آزاد اندیش. 


بر میگردیم به سؤال اصلی. آیا افغانستان همیشه یک کشور آزاد بود؟ این سؤال را در سیاق دو فرضیهٔ متضاد به هم مطرح می کنیم طوری که نفی یکی به اثبات آن دیگر دلالت کند:

۱- اگر ادعای استرداد استقلال افغانستان را بپذیریم، ناگزیریم افغانستان دوران ماقبل استرداد استقلال را مستعمرهٔ کشور دیگر (مثلاً برتانیا) قلمداد کنیم.

۲- اگر اصل «همیشه آزاد بودن» افغانستان را به استناد تاریخ قبول کنیم، کلمهٔ استرداد مفهوم خود را از دست میدهد چون استقلالی از دست نرفته که «استرداد» آن مطرح باشد.

اِصرار بالای هریک این دو گزینه مستلزم تعریف آزاد بودن افغانستان است، و چنین تعریف باید مطابق با اصول، موازین، و معیارهای تعریفئ علوم سیاسی مطرح شوند.

در علوم سیاسی آزاد بودن یک کشور را به اساس چهار معیار تعین و تخمین میکنند: ۱- داشتن یک قلمرو به رسمیت شناخته شده، ۲- داشتن یک ملت دارندهٔ هویت سیاسی، ۳- داشتن یک حکومت مشروع، و ۴- به رسمیت شناختن همین کشور از طرف دولتهای دیگر. در غیر این حالات یک کشور آزاد پنداشته نمیشود و حیثیت یک مستعمره، مستملکه، ملحقهٔ، یا محروسهٔ کشور دیگر را دارد. 

هیچ سند تاریخی موجود نیست که در آن افغانستان مستعمرهٔ کدام کشور دیگری قلمداد شده باشد. حتی اسناد حکومتهای برتانیا و مستعمرهٔ منطقوی اش، حکومت هند برتانیوی، افغانستان را همیشه یک کشور آزاد پنداشته در رسمیات، القاب، و تعاملات سیاسی افغانستان را هرگز مستعمره، مستملکه، یا ملحقهٔ خود نشمرده اند. از طرف دیگر فرمانهای اولئ امیر امان الله خان با دقت کامل بالای همین اصطلاح «حاکمیت بر سیاست خارجی افغانستان» یا مفهوم معادل آن اصرار میکرد، نه به استقلال کشور.

تنها از روی معاهدات گندمک و دیورند امیران افغانستان، «حاکمیت بر سیاست خارجی کشور» را، خصوصاً در روابط اش با روسیهٔ تزاری و پارس قاجاری، بین سالهای ۱۸۹۳-۱۹۱۹ در برابر پرداخت امدادهای مالی و معاش مستمری مشروط به موافقهٔ برتانیا ساختند. چنین تعاملات امروز هم در جهان معمول اند که معنی هم پیمان بودن را دارند، نه مستعمره بودن را زیرا چنین معاهدات آزادی ملت ها را سلب نمی کنند.


پس چگونه و چرا این اصطلاح متناقض ایجاد شد و برای رفع آن چه باید کرد؟

جای شک نیست که امیر امان الله خان از بهترین حکمروایان افغانستان بود. او یک مرد مترقی، خیرخواه، مردم دوست، و نهایت وطندوست بود. نتنها اینکه هر افغان باید به مردانگی و شهامت او حق حرمت بگذارد، بلکه مردم دنیا خاصتاً جهان سوم باید به امیرامان الله خان به حیث برجسته ترین نماد مقابله با استعمار غرب احترام بگذارند. 

امیرامان الله خان در قلب اکثریت قاطع افغانها جا دارد و به سبب همین محبوبیت سرشارش ذهنیت عامه در مورد سیاست دورهٔ امانیه انتقاد پذیر نیست و انتقاد از او را به مثابه بی احترامی به او تلقی میکنند. حتی قشر تعلیم یافته کشور چنان گرویدهٔ شخصیت و نقش تاریخی امیر امان الله خان گردیده اند، که به هیچ تحلیل و بررسئ بیرون از گفتمان مسلط راه نمیدهند.

امیرامان الله خان هرچند از بزرگمردان کم نظیر تاریخ بود، ولی افغانستان از او بزرگتر است. افغانستان به امان الله خان هویت بخشید، نه عکس آن. پس نباید افتخار همیشه آزاد بودن افغانستان را زیر سایه او تعریف کنیم. در دنیا مردان بزرگ زیاد اند، ولی کشورهای که همیشه آزاد بوده اند انگشت شمار اند و افغانستان یکی از آنها است. با همهٔ اوصاف نیک که امیرامان الله خان داشت مثل هر انسان دیگر از اشتباه خالی نبود.

آنچه مستند است اینکه امیر امان الله خان «استقلال حاکمیت بر سیاست خارجی افغانستان» را حاصل کرد، نه استقلال کشور را چون افغانستان کشور آزاد بود.

امیر امان الله خان جوان ۲۶ سالهٔ بیش نبود که به پادشاهی رسید. با آنکه به تناسب عمرش مرد با درایت، سنجش عمیق، و آگاهی خارق العاده بود، بدیهی است که تجربه زندگی اش برای احساسات بلند پروازانهٔ که او برای پیشرفت و اعتلای کشورش در سر می پرورانید کفایت نمیکرد. احتمالا هم به همین سبب زیان آورترین اشتباهاتش در همان دو سال و چند ماه اول سلطنتش رخ داد که برای تاریخ افغانستان سرنوشت ساز بود:


۱- امیر امان الله خان در حساسترین مرحلهٔ جنگ سوم افغان و انگلیس، زمانی که افغانها در ظفر بودند و انگلیسا را به فرار وادار کرده بودند، آتش بس اعلان کرد و متعاقب آن فرمان عقب کشی قوای افغانی را قبل از إمضای متارکه / معاهده صادر نمود. روندی که در تاریخ محاربات جهانی نظیر ندارد. 

در نتیجهٔ این دو اشتباه با عقب کشی قوای نظامی قبل از متارکه و امضای معاهده بدون متارکه تمام دست آورد های جنگ سوم از دست رفت و قوای شکست خورد انگلیس تمام مواضع از دست داده را دوباره اشغال کردند.


۲- زمانی که انگلیسها خواستار متارکه شدند، امیر امان الله خان محمود طرزی وزیر خارجه و مجرب ترین دیپلومات کشور، را کنار گذاشت و عوض او والی علی احمدخان یک مرد بدون تجربه در سیاست خارجی افغانستان را به راولپندی فرستاد. علی احمدخان از دستورالعمل مفصلی که در مورد محدودیتهای صلاحیتش به او داده بودند سرپیچی کرد، فریب خورد، و عوض متارکه نظامی، بدون صلاحیت، معاهدهٔ سیاسی را إمضا کرد. می بایست که امیر امان الله خان معاهدهٔ را که بدون صلاحیت إمضا شده بود نقض و باطل اعلان میکرد. او نتنها که آنرا نقض نکرد بلکه به تاریخ ۲۸ اسد سنه ۱۳۰۰ آنرا توشیح کرد.

در معاهدهٔ راولپندی طرف افغانی متجاوز قلمداد شده (کلمهٔ تجاوز مفهوم تخطی به خاک بیگانه را میرساند، نه به خاک خود را). با توشیح تعهدنامه امیر امان الله خان به مالکیت انگلیس به سرزمین های آنطرف خط مهر صحه گذاشت و خط فرضی دیورند را که یک تعهد «شخصی» بین امیر عبدالرحمن خان و مارتیمور دیورند یک افسر انگلیس بود با إمضای آن به سطح دولتین علیه تعهد آن بر دوش دولت علیه افغانستان یعنی ملت افغانستان و حکومت هند برتانیوی (یا میراث خوار امروزی آن پاکستان) منتقل شد و رسمیت پیدا کرد:


مادهٔ پنجم معاهدهٔ راولپندی - ۱۹۱۹: «حکومت افغانی سرحد هند و افغانی را که امیر فقید پذیرفته بود قبول میکنند. آنها (حکومت افغانی) علاوتاً به علامه گذاری هرچه زودتر سرحد توسط هیئت برتانیوی در غرب خیبر تعهد می کنند، جائیکه اخیراً در آنجا تجاوز افغانی صورت گرفته بود، و سرحد را آنچنان قبول می کنند که هیئت برتانیوی آنرا علامه گذاری کند. قوای برتانیوی تا زمان تعین سرحد در جناح خود باقی می مانند.»

مادهٔ دوم معاهدهٔ کابل - ۱۹۲۱: «سرحد هندوستان و افغانستان را بطوریکه دولت علیه افغانستان بموجب ماده  پنجم عهدنامه ... راولپندی ...قبول کرده بود، قبول مینمایند...» 


امیرامان الله خان مانند شطرنج بازی بود، که در حساسترین مرحلهٔ بازی چال اشتباه رفت و بعداً هرچند در تلافئ آن کوشید، موفق نشد. اعلان «استرداد حاکمیت بر سیاست خارجی افغانستان» در اختصار به نام اعلان «آزادی افغانستان» احتمالاً یکی از این کوشش ها بود که طبعاً برای بلند نگهداشتن روحیهٔ آزادیخواهی و احساسات مردم خیلی مؤثر بود. او به حیث یک رهبر باتدبیر جز این کاری کرده نمیتوانست. ولی همین مؤثریت سبب شد که عبارت استرداد استقلال افغانستان به صفت یک واقعیت تاریخی از خود ابدیتی پیدا کند که همیشه آزاد بودن افغانستان را نفی میکند.

در کاربرد و تجلیل «استرداد استقلال» مشکل با کلمهٔ «استرداد» است، نه با استقلال، زیرا استرداد هم اصل همیشه آزاد بودن افغانستان را نفی میکند و هم با بیانات ماهای اول امیر امان الله خان در مغایرت است:

عدهٔ در تحجر ذهنی به حساسیت این نکته وقع نمی گذارند و از شخصیت امیر امان الله خان به هر قیمت دفاع میکنند، ولو دفاع شان به مستعمره بودن افغانستان دلالت کند. از جمله آقای سیستانی است که «دفاع از شخصیت های نیک نام تاریخی»  را «یک دین ملی» می پندارند و «آزاد نبودن» افغانستان را چنین توجیه میکنند:

او مینویسد افغانستان آزاد نبود چون سفرای کشورهای دیگر در آن نبوند. او از سفارت نیدرمایر سفیر المان به دربار امیر حبیب الله خان چشم پوشی میکند. اینکه سفیر المان به پایتخت کابل آمد خود ثبوت آزاد بودن افغانستان است، ورنه باید به دهلی یا لندن میرفت؟

یا اینکه قلمرو افغانستان از زمان احمدشاه بابا تا امروز تغییر کرده، بدون آنکه بداند که  تغییر مساحت قلمرو یا سرحد ضرورتاً به آزاد نبودن یک کشور دلالت نمیکند.

به مسالهٔ شهدای راه آزادی اشاره میکنند، غافل از اینکه اعتراف کنند که تقریباً تمام عملیات جنگ سوم افغان و انگلیس بیرون از قلمرو افغانستان صورت گرفت و در قلمرو افغانستان قبل و بعد از جنگ هیچ تغییر نیامد که برای آزاد بودن دوباره آن دلیل باشد.

او حتی جنبش مشروطه خواهان را هم جنبش برای استقلال افغانستان از انگلیس قلمداد میکنند. در حالیکه همهٔ جنبشهای معاصر وقت چون «جوانان ترک»، مشروطه خواهان ایران آنروز، و مشروطه خواهان افغانستان چنانکه از نام شان پیداست خواستار مشروطه خواهی یعنی اصطلاحات و آزادیهای مدنی بودند، ورنه هرسه کشور آزاد بودند. شما وقتی خواستار مشروطیت بوده میتوانید که آزادی داشته باشید. 

آقای سیستانی هیچ دلیلی برای اثبات ادعایش ندارند جز اینکه در شعار بازی سنگ وطنپرستی به سینه میزنند. ولی زمانی که به نقطهٔ همیشه آزاد بودن افغانستان میرسند، بدون تأمل وطنپرستی خود را در افراط شخصیت پرستی اش می بازد. او خود را مدافع  افتخارات ملی میداند، ولی احیاناً بزرگترین و کم نظیرترین افتخار افغانستان که همیشه آزاد بودن آن است، و صرف  چند کشور محدود دنیا مدعئ چنین امتیاز هستند، در لست «افتخارات ملی» ایشان جا ندارد. 

او حتی به بیانیه های آغازین امیرامان الله خان هم توجه نمیکند که در آنها به اصل همیشه آزاد بودن افغانستان در اصطلاحات نهایت دقیق و سنجیده اشاره شده. بیانیهٔ مراسم تاجگذاری به تاریخ ۲ حوت ۱۲۹۷، اعلامیهٔ «اشتهار واجب الاظهار» به تاریخ ۹ حوت ۱۲۹۷، و سخنرانی ۲۳ حمل ۱۲۹۸ در عبارات صریح یا مفاهیم روشن بر محور کلمهٔ کلیدی حاکمیت میچرخند، و در هیچ کدام آن آزادی افغانستان مورد سؤال نیست بلکه استرداد حاکمیت بر امور خارجی آن مطرح است:

«برهمه رعایای صادقه ملت نجیبه خود این را اعلان و بشارت میدهم که من تاج سلطنت را بنام استقلال و حاکمیت داخلی و خارجی افغانستان بسر نهاده ام.» 

«به هیچ قدرت خارجی اجازه داده نخواهد شد تا یک سر مو به حقوق و امور داخلی و سیاست خارجی افغانستان مداخله کند.»

بدیهی است که استقلال و حاکمیت حکومتهای افغانستان در امور داخلی هرگز زیر سؤال نبود پس آنچه مطرح بود حاکمیت بر امور خارجی است که در متن و سیاق این بیانات و اعلامیه ها پیهم به آن اشاره شده.

پس افغانستان یک کشور همیشه آزاد بود و هرگز مستعمرهٔ کشور دیگر نگردید. صرف از روی یک پیمان سیاسی روابط خارجی اش با روسیه تزاری در مقابل امتیازات مالی مشروط به موافقه حکومت هند برتانیوی ساخته بود. امیر امان الله خان همین حاکمیت بر سیاست خارجی افغانستان را ملغا اعلان کرد.

من به حیث یک افغان به «همیشه آزاد بودن» افغانستان افتخار میکنم. ولی نه به حیث یک شعار سیاسی، بلکه مطابق با اصول و موازین معیاری علوم سیاسی برای تعریف یک کشور آزاد. اصلاح این نقیصه رسالت نو اندیشانه است تا افتخار همیشه آزاد بودن افغانستان پاینده بماند.

نوشتهٔ دکتور زمان ستانیزی – استاد علوم سیاسی در پوهنتون دولتی کلیفورنیا

آیا افغانستان همیشه یک کشور مستقل و آزاد بود یا اینکه زمانی آزادی نداشت و مستعمره کشوری دیگری بود؟

سؤالی با چنین پیچیدگی مستلزم عیار ساختن دیدگاه ما است. اینکه با چه فهم و برداشتی از تاریخ و تجارب زندگی، و با چه وسعت نظر جهانبینی دیدگاه ما به سنت گرایانه است یا نو اندیشانه.

بعضی ها حال را در مقدسات گذشته تعریف میکنند و به همهٔ گفتمانهای دیانتی و سیاسی و اجتماعئ مسلط باور دارند. تحجر ذهنی اینها با بازنگری حساسیت دارد و برگشت به تاریخ برایشان صرف به منظور تائید پیشفرضها است. آن هم تاریخی که بر محور قدرت ظفرمند و حاکمه نگاشته شده است. چنین دیدگاه سیاستمدارانه درگیر مناقشات ایدیولوژیک بوده تعلقات و خواسته های خود را در شعارهای وطنپرستی و شخصیت پرستی به نام دفاع از افتخارات ملی عرضه میکنند.

مقابلتاً دیدگاه نو اندیشی بازنگری تاریخ را برای فهمیدن بهتر حقایق میگزینند. شک را به باور ترجیح میدهند یقین را در نسبیت زمانی می پذیرند، و از بند آیدیولوژی و دیانت و سیاست آزاد اند. اینها به صدای وجدان آگاه لبیک میگویند، حقیقت و تقرب به آن را متعالی ترین مقدسات می پندارند و داشتن اختیار و آزادی کامل در راه رسیدن به آن را بهترین ستایش می پندارند. اینها روشن فکر میکنند، روشنتر بیان میکنند، و حاضر اند با درک عمیق و نو مبتنی به تفکر انتقادی دریافتهای تازه را به جامعه تقدیم کنند ولو بازنگرئ شان گفتمان مسلط جامعه را متزلزل سازد.

این دیدگاه دومی روش معمول در علوم سیاسی است که از بدو انشعاب آن از فلسفه در قرن نزدهٔ همواره بر قضاوت عینی در روند و اصول تحقیق اصرار ورزیده. علوم سیاسی نقش جامعهٔ را مرکزیت بخشیده، وقایع سیاسی را بیشتر از دیدگاه بیعت دهند بررسی می کنند، تا بیعت گیرنده. فرضیه های تحقیقئ را پیشنهاد میکند که باورهای مستولی بر ذهنیت عام را به سؤال بکشند:

تا مردم پیهم در گرو شعارهای سیاسی خود را فریب ندهند.

تا هر مطلب نوشته شده را «آیهٔ نازل شده آسمانی» نپندارند.

تا واقعیت های حاشیهٔ تاریخ را صرف از دیدگاه سیاسیون و قدرتمندان نبینند،

تا در مطالعه تاریخ سؤالات «چون و چرا» را بر سؤالات «کی و کجا» اولویت دهند.

از این دیدگاه، علوم سیاسی با تحلیل استوار بر عینیت سلوک و رفتار بشر را از نگاه روانی مطالعه کرده آنرا در رابطه با زیربناهای ساختار اجتماع در بستر تاریخ به طرز اکادمیک و علمی مطرح میکند.

من به تاریخ نگاه تحلیلی دارم نه برخورد تکراری. با سیاست روش تازه نگری دارم نه شخصیت پروری، اندیشه من در نقد رویده، نه در نقل. من دلیل میگویم، دلیل میشنوم، و با دلیل قناعت میکنم. طبیعتاً آزاد می اندیشم و اندیشه هایم را برای کسب محبوبیت به نمایش نمی گذارم، بلکه برای آزمون دیگر اندیشی خدمت آنانی عرضه میکنم که روشنفکر اند و آزاد اندیش.

بر میگردیم به سؤال اصلی. آیا افغانستان همیشه یک کشور آزاد بود؟ این سؤال را در سیاق دو فرضیهٔ متضاد به هم مطرح می کنیم طوری که نفی یکی به اثبات آن دیگر دلالت کند:

۱- اگر ادعای استرداد استقلال افغانستان را بپذیریم، ناگزیریم افغانستان دوران ماقبل استرداد استقلال را مستعمرهٔ کشور دیگر (مثلاً برتانیا) قلمداد کنیم.

۲- اگر اصل «همیشه آزاد بودن» افغانستان را به استناد تاریخ قبول کنیم، کلمهٔ استرداد مفهوم خود را از دست میدهد چون استقلالی از دست نرفته که «استرداد» آن مطرح باشد.

اِصرار بالای هریک این دو گزینه مستلزم تعریف آزاد بودن افغانستان است، و چنین تعریف باید مطابق با اصول، موازین، و معیارهای تعریفئ علوم سیاسی مطرح شوند.

در علوم سیاسی آزاد بودن یک کشور را به اساس چهار معیار تعین و تخمین میکنند: ۱- داشتن یک قلمرو به رسمیت شناخته شده، ۲- داشتن یک ملت دارندهٔ هویت سیاسی، ۳- داشتن یک حکومت مشروع، و ۴- به رسمیت شناختن همین کشور از طرف دولتهای دیگر. در غیر این حالات یک کشور آزاد پنداشته نمیشود و حیثیت یک مستعمره، مستملکه، ملحقهٔ، یا محروسهٔ کشور دیگر را دارد.

هیچ سند تاریخی موجود نیست که در آن افغانستان مستعمرهٔ کدام کشور دیگری قلمداد شده باشد. حتی اسناد حکومتهای برتانیا و مستعمرهٔ منطقوی اش، حکومت هند برتانیوی، افغانستان را همیشه یک کشور آزاد پنداشته در رسمیات، القاب، و تعاملات سیاسی افغانستان را هرگز مستعمره، مستملکه، یا ملحقهٔ خود نشمرده اند. از طرف دیگر فرمانهای اولئ امیر امان الله خان با دقت کامل بالای همین اصطلاح «حاکمیت بر سیاست خارجی افغانستان» یا مفهوم معادل آن اصرار میکرد، نه به استقلال کشور.

تنها از روی معاهدات گندمک و دیورند امیران افغانستان، «حاکمیت بر سیاست خارجی کشور» را، خصوصاً در روابط اش با روسیهٔ تزاری و پارس قاجاری، بین سالهای ۱۸۹۳-۱۹۱۹ در برابر پرداخت امدادهای مالی و معاش مستمری مشروط به موافقهٔ برتانیا ساختند. چنین تعاملات امروز هم در جهان معمول اند که معنی هم پیمان بودن را دارند، نه مستعمره بودن را زیرا چنین معاهدات آزادی ملت ها را سلب نمی کنند.

پس چگونه و چرا این اصطلاح متناقض ایجاد شد و برای رفع آن چه باید کرد؟

جای شک نیست که امیر امان الله خان از بهترین حکمروایان افغانستان بود. او یک مرد مترقی، خیرخواه، مردم دوست، و نهایت وطندوست بود. نتنها اینکه هر افغان باید به مردانگی و شهامت او حق حرمت بگذارد، بلکه مردم دنیا خاصتاً جهان سوم باید به امیرامان الله خان به حیث برجسته ترین نماد مقابله با استعمار غرب احترام بگذارند.

امیرامان الله خان در قلب اکثریت قاطع افغانها جا دارد و به سبب همین محبوبیت سرشارش ذهنیت عامه در مورد سیاست دورهٔ امانیه انتقاد پذیر نیست و انتقاد از او را به مثابه بی احترامی به او تلقی میکنند. حتی قشر تعلیم یافته کشور چنان گرویدهٔ شخصیت و نقش تاریخی امیر امان الله خان گردیده اند، که به هیچ تحلیل و بررسئ بیرون از گفتمان مسلط راه نمیدهند.

امیرامان الله خان هرچند از بزرگمردان کم نظیر تاریخ بود، ولی افغانستان از او بزرگتر است. افغانستان به امان الله خان هویت بخشید، نه عکس آن. پس نباید افتخار همیشه آزاد بودن افغانستان را زیر سایه او تعریف کنیم. در دنیا مردان بزرگ زیاد اند، ولی کشورهای که همیشه آزاد بوده اند انگشت شمار اند و افغانستان یکی از آنها است. با همهٔ اوصاف نیک که امیرامان الله خان داشت مثل هر انسان دیگر از اشتباه خالی نبود.

آنچه مستند است اینکه امیر امان الله خان «استقلال حاکمیت بر سیاست خارجی افغانستان» را حاصل کرد، نه استقلال کشور را چون افغانستان کشور آزاد بود.

امیر امان الله خان جوان ۲۶ سالهٔ بیش نبود که به پادشاهی رسید. با آنکه به تناسب عمرش مرد با درایت، سنجش عمیق، و آگاهی خارق العاده بود، بدیهی است که تجربه زندگی اش برای احساسات بلند پروازانهٔ که او برای پیشرفت و اعتلای کشورش در سر می پرورانید کفایت نمیکرد. احتمالا هم به همین سبب زیان آورترین اشتباهاتش در همان دو سال و چند ماه اول سلطنتش رخ داد که برای تاریخ افغانستان سرنوشت ساز بود:

۱- امیر امان الله خان در حساسترین مرحلهٔ جنگ سوم افغان و انگلیس، زمانی که افغانها در ظفر بودند و انگلیسا را به فرار وادار کرده بودند، آتش بس اعلان کرد و متعاقب آن فرمان عقب کشی قوای افغانی را قبل از إمضای متارکه / معاهده صادر نمود. روندی که در تاریخ محاربات جهانی نظیر ندارد.

در نتیجهٔ این دو اشتباه با عقب کشی قوای نظامی قبل از متارکه و امضای معاهده بدون متارکه تمام دست آورد های جنگ سوم از دست رفت و قوای شکست خورد انگلیس تمام مواضع از دست داده را دوباره اشغال کردند.

۲- زمانی که انگلیسها خواستار متارکه شدند، امیر امان الله خان محمود طرزی وزیر خارجه و مجرب ترین دیپلومات کشور، را کنار گذاشت و عوض او والی علی احمدخان یک مرد بدون تجربه در سیاست خارجی افغانستان را به راولپندی فرستاد. علی احمدخان از دستورالعمل مفصلی که در مورد محدودیتهای صلاحیتش به او داده بودند سرپیچی کرد، فریب خورد، و عوض متارکه نظامی، بدون صلاحیت، معاهدهٔ سیاسی را إمضا کرد. می بایست که امیر امان الله خان معاهدهٔ را که بدون صلاحیت إمضا شده بود نقض و باطیل اعلان میکرد. او نتنها که آنرا نقض نکرد بلکه به تاریخ ۲۸ اسد سنه ۱۳۰۰ آنرا توشیح کرد.

در معاهدهٔ راولپندی طرف افغانی متجاوز قلمداد شده (کلمهٔ تجاوز مفهوم تخطی به خاک بیگانه را میرساند، نه به خاک خود را). با توشیح تعهدنامه امیر امان الله خان به مالکیت انگلیس به سرزمین های آنطرف خط مهر صحه گذاشت و خط فرضی دیورند را که یک تعهد «شخصی» بین امیر عبدالرحمن خان و مارتیمور دیورند یک افسر انگلیس بود با إمضای آن به سطح دولتین علیه تعهد آن بر دوش دولت علیه افغانستان یعنی ملت افغانستان و حکومت هند برتانیوی (یا میراث خوار امروزی آن پاکستان) منتقل شد و رسمیت پیدا کرد:

مادهٔ پنجم معاهدهٔ راولپندی – ۱۹۱۹: «حکومت افغانی سرحد هند و افغانی را که امیر فقید پذیرفته بود قبول میکنند. آنها (حکومت افغانی) علاوتاً به علامه گذاری هرچه زودتر سرحد توسط هیئت برتانیوی در غرب خیبر تعهد می کنند، جائیکه اخیراً در آنجا تجاوز افغانی صورت گرفته بود، و سرحد را آنچنان قبول می کنند که هیئت برتانیوی آنرا علامه گذاری کند. قوای برتانیوی تا زمان تعین سرحد در جناح خود باقی می مانند.»

مادهٔ دوم معاهدهٔ کابل – ۱۹۲۱: «سرحد هندوستان و افغانستان را بطوریکه دولت علیه افغانستان بموجب ماده  پنجم عهدنامه … راولپندی …قبول کرده بود، قبول مینمایند…»

امیرامان الله خان مانند شطرنج بازی بود، که در حساسترین مرحلهٔ بازی چال اشتباه رفت و بعداً هرچند در تلافئ آن کوشید، موفق نشد. اعلان «استرداد حاکمیت بر سیاست خارجی افغانستان» در اختصار به نام اعلان «آزادی افغانستان» احتمالاً یکی از این کوشش ها بود که طبعاً برای بلند نگهداشتن روحیهٔ آزادیخواهی و احساسات مردم خیلی مؤثر بود. او به حیث یک رهبر باتدبیر جز این کاری کرده نمیتوانست. ولی همین مؤثریت سبب شد که عبارت استرداد استقلال افغانستان به صفت یک واقعیت تاریخی از خود ابدیتی پیدا کند که همیشه آزاد بودن افغانستان را نفی میکند.

در کاربرد و تجلیل «استرداد استقلال» مشکل با کلمهٔ «استرداد» است، نه با استقلال، زیرا استرداد هم اصل همیشه آزاد بودن افغانستان را نفی میکند و هم با بیانات ماهای اول امیر امان الله خان در مغایرت است:

عدهٔ در تحجر ذهنی به حساسیت این نکته وقع نمی گذارند و از شخصیت امیر امان الله خان به هر قیمت دفاع میکنند، ولو دفاع شان به مستعمره بودن افغانستان دلالت کند. از جمله آقای سیستانی است که «دفاع از شخصیت های نیک نام تاریخی»  را «یک دین ملی» می پندارند و «آزاد نبودن» افغانستان را چنینی توجیه میکنند:

او مینویسد افغانستان آزاد نبود چون سفرای کشورهای دیگر در آن نبوند. او از سفارت نیدرمایر سفیر المان به دربار امیر حبیب الله خان چشم پوشی میکند. اینکه سفیر المان به پایتخت کابل آمد خود ثبوت آزاد بودن افغانستان است، ورنه باید به دهلی یا لندن میرفت؟

یا اینکه قلمرو افغانستان از زمان احمدشاه بابا تا امروز تغییر کرده، بدون آنکه بداند که  تغییر مساحت قلمرو یا سرحد ضرورتاً به آزاد نبودن یک کشور دلالت نمیکند.

به مسالهٔ شهدای راه آزادی اشاره میکنند، غافل از اینکه اعتراف کنند که تقریباً تمام عملیات جنگ سوم افغان و انگلیس بیرون از قلمرو افغانستان صورت گرفت و در قلمرو افغانستان قبل و بعد از جنگ هیچ تغییر نیامد که برای آزاد بودن دوباره آن دلیل باشد.

او حتی جنبش مشروطه خواهان را هم جنبش برای استقلال افغانستان از انگلیس قلمداد میکنند. در حالیکه همهٔ جنبشهای معاصر وقت چون «جوانان ترک»، مشروطه خواهان ایران آنروز، و مشروطه خواهان افغانستان چنانکه از نام شان پیداست خواستار مشروطه خواهی یعنی اصطلاحات و آزادیهای مدنی بودند، ورنه هرسه کشور آزاد بودند. شما وقتی خواستار مشروطیت بوده میتوانید که آزادی داشته باشید.

آقای سیستانی هیچ دلیلی برای اثبات ادعایش ندارند جز اینکه در شعار بازی سنگ وطنپرستی به سینه میزنند. ولی زمانی که به نقطهٔ همیشه آزاد بودن افغانستان میرسند، بدون تأمل وطنپرستی خود را در افراط شخصیت پرستی اش می بازد. او خود را مدافع  افتخارات ملی میداند، ولی احیاناً بزرگترین و کم نظیرترین افتخار افغانستان که همیشه آزاد بودن آن است، و صرف  چند کشور محدود دنیا مدعئ چنین امتیاز هستند، در لست «افتخارات ملی» ایشان جا ندارد.

او حتی به بیانیه های آغازین امیرامان الله خان هم توجه نمیکند که در آنها به اصل همیشه آزاد بودن افغانستان در اصطلاحات نهایت دقیق و سنجیده اشاره شده. بیانیهٔ مراسم تاجگذاری به تاریخ ۲ حوت ۱۲۹۷، اعلامیهٔ «اشتهار واجب الاظهار» به تاریخ ۹ حوت ۱۲۹۷، و سخنرانی ۲۳ حمل ۱۲۹۸ در عبارات صریح یا مفاهیم روشن بر محور کلمهٔ کلیدی حاکمیت میچرخند، و در هیچ کدام آن آزادی افغانستان مورد سؤال نیست بلکه استرداد حاکمیت بر امور خارجی آن مطرح است:

«برهمه رعایای صادقه ملت نجیبه خود این را اعلان و بشارت میدهم که من تاج سلطنت را بنام استقلال و حاکمیت داخلی و خارجی افغانستان بسر نهاده ام.»

«به هیچ قدرت خارجی اجازه داده نخواهد شد تا یک سر مو به حقوق و امور داخلی و سیاست خارجی افغانستان مداخله کند.»

بدیهی است که استقلال و حاکمیت حکومتهای افغانستان در امور داخلی هرگز زیر سؤال نبود پس آنچه مطرح بود حاکمیت بر امور خارجی است که در متن و سیاق این بیانات و اعلامیه ها پیهم به آن اشاره شده.

پس افغانستان یک کشور همیشه آزاد بود و هرگز مستعمرهٔ کشور دیگر نگردید. صرف از روی یک پیمان سیاسی روابط خارجی اش با روسیه تزاری در مقابل امتیازات مالی مشروط به موافقه حکومت هند برتانیوی ساخته بود. امیر امان الله خان همین حاکمیت بر سیاست خارجی افغانستان را ملغا اعلان کرد.

من به حیث یک افغان به «همیشه آزاد بودن» افغانستان افتخار میکنم. ولی نه به حیث یک شعار سیاسی، بلکه مطابق با اصول و موازین معیاری علوم سیاسی برای تعریف یک کشور آزاد. اصلاح این نقیصه رسالت نو اندیشانه است تا افتخار همیشه آزاد بودن افغانستان پاینده بماند.

اقتباس از نشریه تاند مورخ ۴ جولای ۲۰۲۰