طالبان افغانستان را دارالحرب میدانند
نوشتهٔ دکتور زمان ستانیزی
استاد پوهنتون مطالعات عالئ پاسِفیکا در کلیفورنیا
ادعای اشغال هشتاد در صد سرزمین کشور از طرف طالبان روی ذهنیتی استوار است که افغانستان را دارِ حرب یا سرزمین جنگ میدانند، و با «فتح» کردن آن دارِ اسلام را می سازند. آنچه طالبان فراموش کرده اند اینکه ممکن هشتاد در صد سرزمین را موقتاً اشغال کرده باشند، ولی در قلب یک درصد مردم هم جا ندارند. زیرا طالبان اصلاً مردم افغانستان را مسلمان نمی دانند و در صدد اند که آنها را از دیوبندی/وهابی دوباره مسلمان بسازند.
چند سال قبل فضل الرحمن ملای افراطئ پاکستان افغانستان را دارالحرب خواند تا حملات انتحاری طالبان را بر مردم مظلوم مسلمان افغانستان توجیه «شرعی» کند. با آنکه طالبان از توضیح در بارهٔ ادعای دارالحرب سرپیچیدند، اما چنانکه عمل مصداق بهتر نیات است تا گفتار، طالبان با دولت افغانستان، یعنی حکومت، مردم، و سرزمین آن معاملهٔ دارالحرب می کنند.
اینکه طالبان با امریکائیها صلح می کنند، ولی با حکومت و ملت افغانستان صلح نمی کنند، ثابت می سازد که طالبان حکومت افغانستان را لایق صلح نمی دانند. اگر در زمان حضور امریکائیها افغانستان دارالحرب پنداشته می شد و در مقابلش جهاد جایز بود، بعد از خروج آنها طالبان عملیات نظامی خود را شدت بخشیده اند تا ثابت سازند که ادعای دارالحرب آنها در مورد افغانستان پا برجا است و طالبان حکومت و مردم افغانستان را به زعم و گمان خود از کافر کافرتر می پندارند. اتهام تکفیر قدم اول در فتوای دارالحرب است زیرا هردو لازم و ملزوم یک دیگر اند. اینکه طالبان اهداف حکومتی و مردمی را قربانی حملات خود می سازند و این عمل خود را «جهاد» محسوب می کنند، ثابت می سازند که آنها مردم عوام افغانستان را کافر می پندارند، ورنه در مقابل مردم مسلمان که جهاد جایز نیست.
معنای دارالحرب قلمرو جنگ است که در مقابل دارالاسلام یا سرزمین صلح به کار می رود. از نگاه تاریخی اصطلاحات دارالاسلام، دارالصلح، و دارالحرب زمانی به میان آمدند که مسألهٔ تطبیق احکام شرعی چون زکات، گزیه (جزیه)، باج، و وقف از یک طرف و مسؤلیت حکومت در تأمین امنیت، آرامی، و مصئونیت یک جامعه از طرف دیگر مطرح بود.
در منطقه ما ریشهٔ اصطلاح دارالحرب از هند آغاز شد. اورنگزیب شهزادهٔ هند مغولی دارا شکوه برادر روحانی و بزرگش را که ولیعهد و وارث سلطنت بود در میدان جنگ شکست داده کُشت و سرش را در ظرف نقره ای به پدرش شاه جهان فرستاد. اورنگزیب بعد از آن پدر مریضش را به زندان افگند و خودش با لقب عالمگیر بر تخت دهلی نشست. زمانی اورنگزیب قدرت سیاسی را به دست گرفت، عالمان مسلمان افراطی را به دور خود جمع کرد و بر ضد روش اعتدال، مردم داری، و دیگراندیشئ دارا شکوه سرزمین هند را دارالاسلام اعلان کرد. او مخالف رسم دیرینهٔ جلال الدین اکبر جد بزرگ خود سنت «دین الهی» و جمعگرایئ دیانتی را زیر پا گذاشته بالای هندوان جزیه وضع کرد. این کار سبب شد که بعضی از هندوان دهلی چشم به راه رسیدن انگلیسها به دهلی باشند. از نگاه اخلاقی اورنگزیب نمادیترین تمثال افراطیت اسلامگرایئ دربار است.
در نتیجهٔ این افراطگرایی وقتی انگلیسها در سال ۱۸۰۳ دهلی را تصرف کردند و امپراتوری مغولها را زیر نظارت و سلطه کمپنئ شرق الهند قرار دادند، شاه عبدالعزیز پسر شاه ولی الله دهلوی در فتوای قاطعانه اش هندوستان را دارالحرب اعلان کرد. به این ترتیب اصطلاح دارالحرب در مبارزات ضد انگلیسها وارد میدان سیاست گردید.
بعد از آنکه استعمار و استثمار کشورهای اروپایی بر قلمرو جوامع اسلامی سایه افگند، بعضی علما تمام کشورهای اروپایی را دارالحرب اعلان کردند. سالها بعد که این کشورها آزادئ کاذب سیاسئ خود را به دست آوردند، اصطلاحات دارالحرب و دارالاسلام به فراموشی گرائیدند.
با آغاز جنبشهای اسلامگرایئ افراطئ قرن بیست ویک اصطلاحات دارالاسلام و دارالحرب احیای مجدد شدند و در پهلوی اتهام تکفیر به صورت لازم و ملزوم مورد استعمال قرار گرفتند. اصولاً اصطلاح دارالحرب زمانی مورد پیدا می کند که کفر کسی ثابت شود و شر و فساد ناشی از آن همسایگان مسلمانش را از راه توصل به جنگ (حرب) تهدید کند.
همراه با این گرایش اتهام تکفیر نیز ساری گردید و در افراط افراطیان افراط بیشتر به میان آمد. این کار خصوصاً در جوامعی که در آنها امتزاج فقهی و فرقه ای بیشتر بود صورت گرفت و هر کس گروه ها و اشخاص رقیب خود را به «کفر»، «الحاد»، «رافضیت»، «ناصبیت»... متهم می کردند که نظم، رفا، و آرامئ جامعه را با خطر مواجه می ساخت.
از نگاه اعتقادی تکفیر کردن کسی، به کفر خود تکفیر کننده دلالت می کند. اگر معیار «الإيمان تصديق بالقلب، وإقرار باللسان، وعمل بالأركان» باشد، تصدیق بالقلب بخشی است که به خداوند تعلق دارد که از احوال دلها آگاه است. پس کسی که ادعای فهمیدن حال قلب دیگری را می کند در حریم صفات انحصارئ «عالم الغیب و الشهاده» خداوند خود را شریک می سازد که این شرک خفی است. با آنکه استنباط منطقئ مورد تکفیر خیلی روشن است، افراطیون با بی پروایی کامل مردم را تکفیر می کردند و می کنند.
برای جلوگیری از این انارشی و خود سرئ دیانتی و فرقه ای در تابستان ۲۰۰۵ در عمان پایتخت اردن فقها و علمای معتبر و برجسته مکاتب فقهی چون حنفی، مالکی، شافعی، حنبلی، جعفری، زیدی، عبادی، ظاهری، سلفی، و وهابی تشکیل جلسه دادند که در آن بیش از ۱۷۰ فقیهه و دانشمند والامقام دینی به شمول شیخ الازهر محمد سید تنتاوی از مصر، آیت الله سید علی السیستانی از عراق ، علی جمعه مفتئ مصر، احمد بن حماد الخلیلی مفتئ کشور عمان، شیخ عِزالدین الخطیب التمیمی مفتی پادشاهئ اردن هاشمی، و الشیخ الدکتور یوسف القرضاوي به نمایندگئ مصر و قطر سهم داشتند. در پایان این جلسه اعلامیهٔ پخش گردید که در آن بر تعادل، عفو متقابل، ترحم، و تبادل و تفاهم افکار پافشاری شد و فتوای معتبر تاریخی صادر شد که با صراحت تام نکات اصلی فتوا را چنین بیان کرد: «هیچ کس در مورد شخصی که به خداوند، رسولش، و بر بناهای ایمان اعتقاد داشته باشد، حق صدور فتوای تکفیر را ندارد.»
بعد از آن در کنفرانس علمئ دیگری در بارهٔ الغای اصطلاح دارالحرب در مورد جهان غرب فتوا صادر شد. چون میلیونها مسلمان در أمن و رفا در جهان غرب زندگی می کنند، مساجد اعمار می کنند، شئون اسلامی، رسوم دینی، و عبادات خود را به آزادی و اختیار کامل به جا می آورند، پس اصطلاح دارالحرب در مورد جهان غرب نابجا است. خصوصاً اینکه طرز زندگی در جهان غرب هم از نگاه أمن، رفا، آسایش، آزادئ فردی، و حقوق مدنی در معنی، و هم از نگاه تضمین و تأمین آزادئ دیانتی و عبادتی مسلمانان در سطح اعتقادی با «دارالاسلام» مطابقت بیشتر دارد - بیشتر و بهتر از وضع خشونتبار کشورهای به نام اسلامی. پس اصطلاحات دارالاسلام و دارالحرب معنی، مفهوم، و مورد خود را از دست داده اند.
برمی گردیم به این سؤال که آیا صدور فتوای دارالحرب در مورد یک کشور لزوماً کفر آن حکومت و ملت را ثابت می سازد؟ در واقع دارالحرب باید کشوری باشد که دارِ حرب باشد و آلات و ابزار جنگ و جنگجویان را به همسایهٔ مسلمانان بی گناهش صادر کند و نگذارد که همسایه اش در دارِ اسلام زندگی کند. این معیار کفر با صفت دارالحرب آن بیشتر در مورد پاکستان صدق می کند تا افغانستان.
اینکه شورای سرتاسرئ علمای افغانستان به فتوای باطل مولوی فضل الرحمانِ پاکستان چه جواب داد، جای خود را دارد، آنچه اینجا مطرح است مسألهٔ تناقض ادعا و عمل طالبان در این مورد است که از روی مکلفیت انسانی، ایمانی، اسلامی، و هویت افغانی خود به ملت رنج کشیده افغانستان به صورت اخص، و به مسلمانان دنیا و عالم بشریت به طور کل باید تناقض سؤالات ذیل را جواب بگویند:
۱- اگر از روی عملیات نظامی و حملات انتحاری طالبان با دولت افغانستان - یعنی حکومت، ملت، و قلمرو جغرافیایئ آن معاملهٔ دارالحرب می کنند. پس باید حتماً حکومت و مردم افغانستان را کافر بدانند، زیرا «جهادی» که آنها هنوز هم ادامه میدهند نمی تواند در مقابل مسلمانان باشد.
۲- نظر به دلایلی که در بالا ذکر شد اینکه «تکفیر دیگران به کافر بودن خود شخص دلالت می کند»، آیا در سطح ملی طالبان هنوز هم مدعی اند که حکومت و ملت افغانستان کافر اند؟ اینکه موافقه برای حضور طرفین در مذاکرات اخیر دوحه صورت گرفته نشانهٔ مسلمان شدن کدام جناح است؟
۳- اگر قبلهٔ طالبان به سمت اسلام آباد یا دیوبند باشد، مسأله حل است. ولی اگرهممانند مسلمانان تمام فرقه های اسلام در دنیا که به آن اشاره شد قبله آنها کعبه در مکهٔ مکرمه باشد، جهاد طالبان باطل است و عملیات نظامئ آنها جز قتل عام مسلمانان چیزی بیش نیست.
هر کس نفسی را بدون حق و یا بیآنکه فساد و فتنهای در زمین کرده، بکُشد مثل آن باشد که همه بشریت را کشته باشد. «أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا» (قران: المائدة: آیة ۳۲).