تمدن و فرهنگ
هرکسی از ظنّ خود شد یار من
وز دورن من نجست اسرار من
«تمدن» و «فرهنگ» در لغت معانی مشابه و مترادف دارند، ولی بهحیث اصطلاحات علمی مفاهیم متفاوت دارند. تعریف اصطلاحی «فرهنگ» همانا تعریف فرهنگ عامیانه یا فرهنگ عوام است که شامل مجموع عقاید، افسانهها و ترانههای محلی یک قوم یا سرزمیناند که در عرصهٔ یک گسترهٔ زبان خاص به مرور زمان پرورش مییابند که یک جامعهٔ را از جوامع (همجوار) دیگر متمایز میسازد. پس هیچ جامعهیی را بدون فرهنگ آن شناسایی کرده نمیتوانیم و هیچ قوم، قبیله، یا جامعه «بیفرهنگ» بوده نمیتواند.
اصلاح تمدن به شکل پیشرفته و جهانشمول فرهنگ اتلاق میشود. زمانی که یک فرهنگ خاص در ایجاد و رشد ارزشهای مشترک بشری چون دانش، بینش، خرد، علم، فرهیختگی، فضل، ادبیات، معرفت، فلسفه، علم، ساینس و… سهم چشمگیر داشته باشد و برای رفاه و آسایش مردم اسباب ترقی ایجاد کند.
گرچه تمدنهای قدیم، نظر به محدودیت قلمروهای جغرافیایی آنها، در مناطق نسبتا کوچک یک فرهنگ خاص تاثیرگذار بودند، ولی در طول تاریخ اثرات تمدنی آنها جهانشمول شده است، از قبیل تمدن مصر قدیم، کلده و بینالنهرین و یونان قدیم یا قسمتی از تمدن چین و تمدن هند که هویتهای نژادی یا منطقوی خود را نگه داشتند. ولی تمدن اسلامی با گسترش سریع خود، چنان هویت جهانی را کسب کرد که هویت فرهنگ اصلی عربی آن دیگر مطرح نبود. تمدن امروزی «غرب» نیز همین راه را میپیماید. تمدنها ولو به نام فرهنگ خاصی شناسایی شده باشند، در سرحدات یک کشور، یا یک فرهنگ محدود مانده نمیتوانند. اگر بمانند، به سطح تمدن نمیرسند.
تمدنها عمدتا زبان فرهنگ اولیه خود را به سطح تمدنی بالاتر میبرند، مثلا زبانهای یونانی قدیم، لاتین، چینایی و انگلیسی معاصر. در تمدن اسلامی علاوه بر زبان فرهنگ اولیهٔ عربی آن، چهار زبان دیگر به سطح تمدنی رسیدند که عبارتاند از الحمیادو، سواحلی، اردو و فارسی دری. در نتیجه این زبانها هویت نژادی، قومی، ملی یا مملکتی خود را از دست دادهاند.
همانطور که نمیتوانیم یک دین را به یک فرهنگ منحصر بپنداریم، یک زبان تمدنی را هم نباید به یک فرهنگ و یک کشورخاص منسوب دانست. طوری که زبان انگلیسی دیگر به انگلیسیها مربوط نیست، زبان عربی هم به مردم مکه مربوط نمیگردد و فارسی دری هم تنها به پارسیان تعلق نمیگیرد.
در تاریکی ذهنیتهای مکدر، ناخودآگاه خودباوری با خوشباوری رقم خورده، ملیگرایی جای دیانت را گرفته و وطنپرستی و ملتپرستی جای خداپرستی را احراز میکند. شخص برای بزرگنمایی این تصاویر ذهنی، در دام بازی تصاحب افتخارات درگیر مانده، ناگزیر افتخارات تاریخ را از خود قلمداد میکند و معایب آن را به دیگران مرتبط میسازد. مثلا اینکه همسایگان امروزی ما، مدعیاند که مولانا ایرانی بود و برخی از وطنداران تاجیک ما، ادعا میکنند که مولانا تاجیک بود. این ادعاها با آنکه طفلانه به نظر میآیند، میتوانند عواقب ناگوار داشته باشند. در واقع بین این دو ادعا هیچ تفاوتی نیست. هر دو بر اساس تصاحب افتخارات تمدنی در قرینهٔ هویت فرهنگی استوارند؛ هردو برتری زبان خاصی را که وسیله شناخت مولانا شده است، از خود میدانند؛ هر دو رقبای سیاسی خود را تحقیر میکنند: ایرانیان، افغانها را بیفرهنگ معرفی میکنند و تاجیکها، پشتونها را بیفرهنگ میدانند. این گروهها هویت تمدنی مولانا را نادیده گرفته، میخواهند او را در هویت فرهنگی خاص مربوط به خود تعریف کنند. اینان جهانبینی و جهانیبودن مولانا را نادیده گرفته، در واقع او را کوچک میسازند تا خود را بزرگتر جلوه دهند. مگر میتوان هویت معاصر سیاسی را به شخصیتی جهانی مرتبط ساخت که خود منکر همه این ارتباطات لدونی بود؟
نه شرقیم نه غربیم نه بریّم نه بحرّیم
نه از کان طبیعیّم نه از افلاک گردانم
نه از خاکم نه از آبم نه از بادم نه از آتش
نه از عرشم نه از فرشم نه از کونم نه از کانم
نه از هندم نه از چینم نه از بلغار و سقسینم
نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم
مولانا نه ایرانی بود و نه تاجیک. او به مثابه محمد (ص) و بودا، سقراط و افلاطون، شکسپیر و گاندی به عالم بشریت تعلق داشت. افکاری که مولانا بدان میاندیشید جهانی بودند، زبانی که او بدان مینوشت زبان تمدنی بود، نه زبان صرف فرهنگی.
درسطح تمدنی پندار و گفتار مولانا، یعنی افکار و زبان او، به همهٔ آنانی که از اندیشه و عرفان تمدن اسلامی بهره میبرند، مربوط است. یعنی یک بدخشی دری زبان، یک لغمانی پشتوزبان، یک ترکمن فاریاب یا یک بلوچ هلمند همه در این افتخارات بدون امتیاز و تعلق شاملند. با آنکه در سطح محلی هر کدام آنها به زبانها و لهجههای مختلف و متفاوت صحبت میکنند.
ذهنیت مخالف این دیدگاه حساسیتهای و تعصبات را ایجاد میکند؛ از قبیل این که مثلا بعضی تاجیکان افراطی، در بیاعتنایی کامل به تفاوت میان تمدن و فرهنگ، غیر تاجیکان را بیفرهنگ میخوانند. این ادعا نه تنها به اصطکاک و تحریک بحران سیاسی افغانستان میافزاید، بل ناآشنایی خود آن شخص را از تاریخ کشور نمایان میکند. ممکن است سهمگیری یک تاجیک پنجشیری و یک پشتون لوگری در اعتلای تمدن اسلامی چندان از هم متفاوت نبوده باشد، البته اگر اندیشمندانی چون مولانا یعقوب چرخی، عبدالحی گردیزی و سجاوندی را از معادله بیرون بگذاریم.
زمانی که مولانا را در محدودهٔ فرهنگ خود تصاحب میکنیم، در واقع تعصبات زبانی و نژادی خود را به نمایش میگذاریم. صرف نظر از اینکه در زمان مولانا کلمهٔ تاجیک به معنای تحقیر آن به کار میرفت، اگر احیانا مولانا صرف برای منافع تاجیکان یک منطقهٔ خاص صحبت میکرد، چنان که در وضع بحرانی افغانستان امروز آن را مطرح میکنند، او هرگز مولانای جهانی نمیشد. این که مولانا را وسیلهٔ خواستههای سیاسی میسازند، خود پیشبینی آن حضرت را ثابت میسازد:
هرکسی از ظنّ خود شد یار من
وز دورن من نجست اسرار من
در زمان معاصر مولانا، که تعصبات ذاتالبینی به این سطح بالای حساسیتهای امروزی نرسیده بود، دانشمندان بیشتر به زبانهای دیگران مینوشتند تا به زبانهای مادری خود. ابونصر، ابن سینا، ابوریحان، ابن رشد، ابن ماجه و ابومدین که هیچ کدام عرب نبودند، به عربی مینوشتند. بیدل دهلوی، شهریار، میرزا غالب و اقبال که هیچکدام دری زبان نبودند، به فارسی دری میسرودند.
گنجینههای ادب، عرفان، فلسفه، حکمت، طب، هیأت و نجوم و… که در عرصهٔ تمدنی، از طرف بزرگمردانی به جامعهٔ بشری اهدا شدهاند، نباید در تنگنظریهای ملیگرایی قرن بیستویک، بر باد تعصب و در دام تصاحب قرار گیرند. با آنکه امروز در قلمرو همان تمدن اسلامی، افراطیونی هستند که در تعصب عربستیزی «ابن سینا» را «پور سینا» مینامند و در تعصب پارسیستیزی، نام خوشحال خان خټک را «خوشال» مینویسند؛ یا آنانی که بالای هویت افغانی، ایرانی یا ترکی مولانا میرزمند، ولی پندار و گفتار او را نادیده میگیرند؛ بالای استخوانهای سید جمالالدین افغانی میجنگند، ولی از اندیشههای نغز او، که بهترین گزینه برای حل بحران در افغانستان است، گریزان هستند.
مسلم است که افتخارات تاریخی دورهٔ جلال و عظمت تمدن اسلامی مربوط به همه است و نباید آنها را در چهارچوب برنامههای سیاسی حکومتها و احزاب سیاسی تعریف کرد، بل باید آنها را میراث مشترک همه بدانیم. به فرهنگهای عوام افغانستان احترام بگذاریم و در نظر داشته باشیم همه از سرچشمهٔ یک تمدن مشترک آب میخورند.
دکتور زمان ستانیزی؛
استاد پوهنتون دولتی کلیفورنیا