نظام سیاسئ پاکستان پادشاهی شد !؟!
نوشتهٔ دکتور زمان ستانیزی
استاد الهیات و عرفان در پوهنتون مطالعات عالی پسِفیکا در کلیفورنیا
نظام سیاسئ پاکستان پادشاهی شد!؟! تعجب نکنید تا آخر بخوانید.
خبرگزاری «میزان» در کشور همسایه ادعای یک سیاستمدار افغان را گزارش داده که مدعی است سرود ملی پاکستان به زبان فارسی است. نشرات دگر آنرا افتضاح خوانده احتمالاً به این دلیل که اگر چنین باشد پاکستان یگانه کشور جهان است که مردم آن برای اظهار و اعلام هویت ملی و زبان ملی، سرود ملئ خود را به زبان بیگانه می سرایند؟ چنین کار تمسخرآمیز ماهیت هویت ملی یک کشور را نفی می کند.
بررسئ ساده نشان می دهد که آنچه به نام قومی ترانه یا سرود ملی پاکستان نامیده شده در ابتدا جز نغمهٔ بیش نبود که در سال ۱۹۴۹ یعنی دو سال بعد از تشکیکل دولت پاکستان از طرف احمد چاگله ترتیب شد و بعداً متن آنرا حفیظ جلندری شاعر اردو زبان زیر عنوان «قومی ترانہ» در ماه جون ۱۹۵۲ سرود واین شعر در سال ۱۹۵۴ از طرف قومی اسامبله (پارلمان) پاکستان رسماً به صفت سرود ملئ پاکستان تصویب شد.
منحیث یک زبانشناس از روی مسؤلیت مسلکی خواستم با تحلیل مسأله ادای دین کنم. چنین ادعای غیرمسؤلانه ممکن برای کم سوادان قابل بخشش باشد، ولی برای آنها ئیکه نامهای خود را با القاب و درجات علمی مزین می سازند نابخشودنی است. وقتی دانشمندان کشورهای دیگر بالای چنین ادعاهای می خندند، سکوت چیزفهمان به شرکت آنها در جرم دلالت می کند. اگر خاموش بنشینی گناه است. ولی صرفنظر از وضاحت استدلال و استناد ی در نوشتهٔ کوتاهی در این مورد ارایه کردم، ذهنیتهای آغشته با «انکار گل مرجانی» Gulmarjan Syndrome به یاوه سرایی پرداخته مرا به جرم پسوند نامم محکوم کردند و با قاطعیت حکم کردند که سرود ملئ پاکستان به زبان فارسی است.
۱- از نگاه دستور زبان
در فارسی متداول است که جمله یا عبارت با اسم آغاز می شود. یک سخنگوی زبان فارسی از ترکیب دو کلمهٔ اول سرود ملئ پاکستان «پاک سرزمین» می داند که فارسی نیست چون در زبان فارسی دری اسم قبل از صفت می آید، در حالیکه در زبان اردو صفت قبل از اسم می آید. همین ترکیب «پاک سرزمین» در فارسی «سرزمین پاک» نوشته و خوانده می شود. برای وضاحت بیشتر این تفاوت ساختاری متفاوت زبانهای فارسی و اردو را به مقایسه می گیریم: آسمان آبی - نیلا آسمان، گل سرخ - سرخ پهول، آب گرم - گرم پانی.
در موارد خاص در زبان شعر تعویض جای اسم و صفت مجاز است، مثلاً «عجب صبری خدا دارد» یا «خجسته فریدون ز مادر بزاد»، ولی اینها ترتیب اصلئ اسم و صفت در زبان را نقض نمی کند.
دستور زبان تحولی یا transformational grammar که معاصرترین شیوهٔ جهانشمول پدیدهٔ زبان linguistic universal است تحولات در ترتیب کلمات در جمله را از زیربنا تا روبنا به اساس تحولات درون جمله و مفهوم مقصود نهایی آن مطالعه می کنند - به این شکل:
«خدا صبر عجیبی دارد» - شکل اصلی و ترتیب زیربنایئ جمله
«عجب صبری خدا دارد» - شکل روبنایی نیم بیت با اضافهٔ استفهام و تعجب یا موزون ساختن شعر.
به همین ترتیب:
«مادر فریدونِ خجستهٔ بزاد.» - شکل اصلی و ترتیب زیربنایئ جمله
«فریدون خجسته ز مادر بزاد.» - تحول جملهٔ معلوم به مجهول (فاعل دستوری دارای نقش معنایی مفعول در جملۀ معلوم)
«خجسته فریدون ز مادر بزاد.» - شکل روبنایی با تاکید بر صفت یا موزون ساختن شعر
این مثالها ثابت می سازد که در سطح زیر بنایی ترتیب جملات زبان فارسئ دری با فاعل آغاز می شود و اگر در آن صفتی باشد، بعد از اسم می آید.
مثالهای دیگر از اسمای ترکیبی داریم مثل «آهو چشمان، زرد گونه، تشنه لب، سرخ گون …» اینها کلمات ترکیبی یا اسمای ترکیبی اند که گاه از دو اسم مثل «آهو» و «چشم» به شکل «آهوچشم» ساخته می شوند و گاه هم از اسم و صفت و یا قید و غیره ترکیب می یابند. چون ترکیب اینها حیثیت یک کلمهٔ واحد را پیدا می کند، در آن ترتیب صفت و موصوف مورد ندارد.
مثالهای «خوب آدم است ، خراب موتر است ، کلان ادم شده...» ساختارهای دستورئ زبان پشتو اند با کلمات دری یا کلمات مشترک دری و پشتو. زبان دری مانند هر زبان دگر از ساختار زبانهای مجاور متأثرگردیده مثلاً «رفته گی سته» یا «خورده شیشته رایی سته» که کلمات دری حسب ساختار زیربنایی زبان اوزبیکی در آن جا به جا شده. ترکیبات دیگر ترتیب صفت و موصوف از زبان پشتو عبارت اند از «گل غندی، شکر دره، گل دره …» اکثر این ترکیبات لزوماً منحصر به یک زبان خاص نیستند مگر آنکه کلمات منحصر به یک زبان خاص در آنها به کار رفته باشند.
۲- از نگاه قواعد شعر عروضی
بیت آغازین سرود ملئ پاکستان چنین است:
«پاک سرزمین شاد باد // کشور حسین شاد باد»
چون شعر به زبان اردو است، قواعد دستوری زبان اردو که طبق آن صفت پیش از اسم می آید در آن رعایت شده. ولی در نیم بیت دوم جای اسم و صفت برای هموزن ساختن کلمهٔ «حَسین» با «سرزمین» قواعد دستورئ زبان اردو را نقض می کند که چنین روش در شعر جایز است. چون متداول است که وزن و قافیهٔ نیم بیت دوم را با نیم بیت اول مطابقت می دهند، نه عکس آن، پس در نیم بیت اول، مطابق قواعد دستور زبان اردو، صفت پیش از اسم به کار رفته «پاک سرزمین» یعنی سرزمین پاک، ولی در نیم بیت دوم تداول دستوری را زیر پا کرده کلمهٔ «حَسین» را بعد از کشور به کار برده تا با کلمهٔ «سرزمین» در نیم بیت اول هموزن شود.
اگر این شعر به زبان دری می بود، شکل دوم یعنی «سرزمین پاک شاد باد» بهتر بود زیرا کاربرد پیهم کلمات «پاک» «شاد» و «باد» آهنگین تر است.
۳- از نگاه قرینهٔ کلام
یک کلمه در قرینهٔ کلام معنی پیدا می کند، نه به تنهایی. کلمات عاریتئ زبان عربی در زبانهای دگر با تفاوتهای نسبی به کار می روند. کلمهٔ «محکمه» در زبان اردو معنی جای تقسیم آب را می دهد، ولی در فارسی دری جای تقسیم حق و باطل را گویند. در زبان اردو «محصل» یا تحصیلدار درواقع تحصیل کنندهٔ مالیات را گویند، ولی در فارسئ دری محصل تحصیل کنندهٔ علم است. در ارود «طالب» یعنی طالب العلم، آنکه در طلب علم است، در فارسئ دری طالب آنکه ضد علم است مکاتب را می سوزاند و پوهنتونها را می بندد. (شوخی در بین باشد.)
چون معنی صرف در قرینهٔ کلام افاده می شود اگر سرود ملئ پاکستان را به زبان فارسی بدانیم مصراعی چون «مرکز یقین شاد باد» هیچ معنی را افاده نمی کند چون «یقین» با کاربرد زبان فارسی نمی تواند مرکز داشته باشد و با معنئ که در فارسی دارد نمی تواند کدام مفهوم خاصی را افاده کند. ولی در زبان اردو«یقین» به معنای دین وایمان استعمال می شود. چون کشور پاکستان بر محورهویت دیانت و ایمان بنیاد نهاده شده، «مرکز یقین» در زبان اردوه معنی صریح و روشن مرام سیاسی و ملی را افاده می کند، در حالیکه در فارسی کاملاً بی معنی است.
اگر این شعر زبان اردو را به زبان فارسئ دری ترجمه کنیم مطلب روشنتر می شود. به ترجمه این بیت به زبان فارسی دری توجه کنید:
« قوم، ملک، سلطنت // پائنده تابنده باد»
در زبان اردو قوم معنای ملت را افاده می کند، ملک معنای کشور را، و سلطنت به معنای دولت است. یعنی ملت و کشور و دولت پائنده باد. ولی در فارسی قوم به معنای قبیله، ملک به معنائ دارایی منقول و غیرمنقول، و سلطنت به معنای سلطنت و پادشاهی است. پس ترجمهٔ فارسی بیت چنین خواهد بود: «قبیله گرایی، دارایی و سرمایه داری، و پادشاهئ [پاکستان] پاینده و درخشان باد.»
پس اگر سرود ملی پاکستان به زبان فارسی باشد، پاکستان سلطنت و پادشاهی است که در آن قبیله گرایی و سرمایه داری را پاینده و درخشان می خواهند. مگر شعرا و ادبا و مردم عوام این کشور اینقدر بی سواد هستند که نمی دانند که نظام سیاسئ شان پادشاهی است و در آن خواهان قبیله گرایی و سرمایه داری هستند؟ آیا این خواسته ها برای شان چنان ارزشتمند هست که در سرود ملی شان آرزوی بقا و تداوم آنرا می کنند؟
۴- از نگاه زبانشناسی
هیچ زبانی در دنیا نیست که همهٔ کلمات مرسوم در آن منحصر بر همان زبان باشد، حتی لسان عربئ مبین قران. بیشتر از هرزبان دگر زبان فارسی توان چنین ادعا را ندارد چون با ذخیره بیش از ۶۸ درصد لغات عربی معربترین زبان تمدن اسلامی است و به همی سبب زبان مولانا و حافظ آسان فهمترین زبان جنوبغرب آسیا است که این خصوصیت آن با ادعای مالکیت انحصاری در تناقض قرار می گیرد.
اگر به متن سرود ملئ پاکستان توجه شود اکثریت کامل ۲۳ کلمه آن کلمات عاریتئ عربی اند که در پهلوی کلمات مشترک زبانها اریایی پشتو، بلوچی، سندی، پنجابی، گجراتی… و فارسی جا گرفته. کلمهٔ با بیشترین کاربرد در شعر کلمهٔ «شاد» است که در اکثر همین زبانهای برای افادهٔ همین معنی به کار می رود. پس به همان اندازه که یک فارسی زبان می تواند ادعا کند که برخی از این کلمات برایش آشنا است، یک پشتو زبان، بلوچی زبان، سندی زبان،... همین ادعا را کرده می تواند. در واقع به استثنای سه کلمهٔ «سرزمین، رهبر، و پاکستان» که ترکیب فارسی دارند هیچ کلمهٔ دگر در این شعر منحصر به فارسی نیست.
سؤال اینجا است، در حالیکه گویندگان هیچ زبان دگر ادعای مالکیت کلمات عاریتئ مشترک و هم معنئ زبانهای مجاور و مرتبط را نمی کنند، روی کدام دلیل و منطق، استناد تاریخ، یا اصل علم زبانشناسی یک سرودهٔ که بیشتر کلمات آن عربی یا کلمات مشترک زبانهای اریایئ منطقه است منحصر به زبان فارسی قلمداد می شوند خصوصاً اینکه این کلمات در قرینهٔ کلام زبان فارسی معنی را درست افاده کرده نمی تواند و با دیده درایی با تناقض منطقی ادعا می شود که تمام سرود یک ملت غیر فارسی زبان به زبان فارسی است.
محض آشنایی کلمات کافی نیست. هر کفشی که به پای تان برابر باشد حتماً از شما نیست. هر کلمهٔ که به نظر پارسی گویان آشنا بیاید لزوماً فارسی نیست. اگر اعتراضی در مقابل چنین ذهنیت انحصار خود مرکزپنداری رایه می شود لزوماً به غرض «فارسی ستیزی» نیست. اشتباه امر طبیعی است، ولی اصرار و تکرار آن جهالت است که در خود محوری به تعصب تبدیل می شود.
باز هم چرایی منتظر علت یابی است.
مسأله ادعای تصاحب افتخارات تاریخ و فرهنگ و زبان در دورهٔ تاریخ سازی و هویت سازی فاشیزم اروپا مرسوم گردید.
فاشیستهای ایتالیا خود را وارث تمام امپراطورئ روم اعلان کردند و فاشیستهای اسپانیا عظمت و جلال اوایل عصر استعمار را منحصر به خود قلمداد کردند. فرانسویهای شوئونیست مدعی برترئ زبان فرانسوی شدند و نازیهای المان مدعیان برترئ نژاد ارین. در مقایسه با اینها برتانیای کبیر که آفتاب برقلمروش غروب نمی کرد و زبان انگلیسی زبان بین المللی جهان شده بود هیچ ادعای برتری را نمی کرد. روانشناسان تفاوت این روش را حس اعتماد به نفس در سطح کشوری در بریتانیا و عقدهٔ حقارت در کشورهای فاشیزم می دانند. تکلیف روانئ که یک جامعه در سطح ذهنیت جمعی یا collective psyche می کوشد کمبودهای خود را با خود بزرگ جلوه دادن از راه ادعای تصاحب و مالکیت افتخارات دگران تلافی کند.
اروپایان برای رفع نهایی این تکلیف خساره های بزرگ جانی و مالی را در دو جنگ بزرگ متحمل شدند و بلاخره به اشتباه خود پی بردند تکلیف خود را درک کردند و مشکل خود با روگردانی از فاشیزم حل کردند. ولی همان فاشیزم تباهکن در ذهنیت و فرهنگ سیاسئ منطقه ما در لباس ملیگرایی ذهنیت ها را اغفال می کند.
روندهای «تاراج تاریخ» و افتخارات تمدن اسلامی منطقه را «مال» خود قلمداد کردن از علائم این مرض مهلک و ساری است. یک قرن بعد، کلمهٔ ارین که معنای درست «کشاورز» آنرا نازیهای برای اثبات تفوق نژادی خود «نجیب» تعریف کردند بعضی ها به همان مفهوم نازیها به کار می برند. نجابت به معنئ «پاکی نژاد و گرامی بودن آن» (ناظم الاطباء) و برترئ نژادی همراه با ملیگریئ فاشیزم در اروپا از بین رفته، ولی در آسیای جنوبغرب کماکان زنده و سرحال است. اگر بیش از صد و چند میلیون مردم یک نژاد را نجیب و اشرافی بدانیم، نجابت معنای خود را از دست می دهد، مگر اینکه در مقایسه با نژادهای دگر باشد که در آن صورت به «بی نجابتئ» دگران (تمام نسل بشر جز ارینها) دلالت می کند. اینجا تکلیف نژادپرستی روشن است و نشانه های فاشیزم تحت الشعوری آشکار.
آنهایی که ادعاهای تصاحب و مالکیت افتخارات مشترک زبان و فرهنگ و تاریخ منطقه را در دگران نمی پسندند، ناخود آگاه همان خصلت را تقلید می کنند. تشخیص ناراحتی های روانی در انکارِ آن است و فاشیزم تحت الشعوری از این امر مستثنی نیست. انکار در مبتلایان این تکلیف به حدی است که از داشته های خود در بیگانگی و بیگانه پرستی انکار می کنند، ولی داشته های دیگران را به خود نسبت می دهند.