(۱)آسوده عقل زار به ماوای تن هنوز

جان در خیال مست هوای وطن هنوز


آزادگئ فکر نشان متانت است

اندیشه ام نگشته غلام بدن هنوز 


با هر پر پندار به معراج می پرم

اما بیرون نه رفته ام ز خویشتن هنوز


با گردش افلاک طواف تو میکنم

احرام کعبهٔ تو مرا هست به تن هنوز


در چین زلف یار دلی داده ام ز دست

تدبیر لنگ پای خفته در ختن هنوز


تاب و توان ربود تمنای تمکینت

افتاده تار طرهٔ تو در شکن هنوز


خود بیکسی بجُست سراغ تو را زمن

درسرگمی است ازان سراپای من هنوز


من بسمل تیر مژه صد بار گشته ام

نالد دلم ز سوزش داغ کهن هنوز


با گرد نقش پای او مصاحبم از آن

کان سرو ناز خرام میان چمن هنوز


محو لقأ یار شده دیدهٔ دلم

تصدیع (۲) آورد به من این زیستن هنوز


رفتند از این سرای عاشقان دروغین

هستند رند چند درین انجمن هنوز


معنئ عشق مپرس ز رنگ عبارتش   

دارد زبان ذوق کلام و سخن هنوز


ناصح! مگو که فرق میان من وتو نیست

من رفته ام ز خویش، تو در ما و من هنوز


محشور (۳) درسکوت «زمان» حیرت نگاه

دل می تپد ز شوق زیر پیرهن هنوز


۱

وطن - اشاره است به عالم معنی

۲

  تصدیع - زحمت

۳

  محشور - مصاحب

۱۱۰۷۱۳ - ۱۱۰۹۲۰ 

Hawa-e Watan.mp3