من به تاریخ نگاه تحلیلی دارم نه برخورد تکراری. با سیاست روش تازه نگری دارم نه شخصیت پروری، اندیشه من در نقد رویده، نه در نقل. بر بنای همین اصول تجلیل روز استرداد استقلال افغانستان را به شکل یک موضوع کاملاً علمی مطرح کرده ام، نه به گونهٔ یک شعار سیاسی.
اینکه «صدمین سالگرد استرداد استقلال افغانستان» را جشن میگیرند یک مسأله سیاسی است. سیاسیون وظیفه دارند برای زنده نگداشتن روحیهٔ ملت پروری و وطن دوستی، برای ایجاد و تقویهٔ حس هموطنی، برای تقویت ذهنیت خواهری و برادری و برابری بین مردم افغانستان به چنین کاری مبادرت ورزند. در اینها هیچ عیبی نیست، در شرایط فعلی خیلی ضرور هم است.
ولی اگر بُعد سیاسئ مسأله را یک طرف گذاشته، موضوع در سطح علمی مطرح می شود، دانشمندان مکلف اند تا با رعایت مبادئ علم و اصول تحقیق تاریخ را بازنگری کنند. زمانی که در مراجعه به تاریخ از مرور به تحلیل و بررسی قدم می گذاریم سؤالاتی ایجاد میشوند که بر روی استناد منتظر تحقیق، پژوهش و بازنگری اند. تجلیل یک روز زیر عنوان «استرداد استقلال افغانستان» مشکل منطقئ ممکنات متناقض را ایجاد میکند:
۱- اگر ادعای استرداد استقلال افغانستان را بپذیریم، ناگزیریم افغانستان دوران ماقبل صد سال را مستعمره انگلیس قلمداد کنیم.
۲- اگر اصل همیشه آزاد بودن افغانستان را به استناد تاریخ قبول کنیم، کلمهٔ استرداد مفهوم خود را از دست میدهد چون استقلالی از دست نرفته بود که باید «مسترد» میشد.
اِصرار بالای هریک این دو گزینه مستلزم تعریف آزاد بودن افغانستان است، و چنین تعریف باید بر روی اساسات علم سیاست استوار باشد و ایجاب میکند که از تجلیل به تحلیل رو آوریم.
من به حیث یک افغان به «همیشه آزاد بودن» افغانستان افتخار میکنم و همزمان به حیث استاد علوم سیاسی «همیشه آزاد بودن» افغانستان را به استناد تاریخ تائید میکنم. در علوم سیاسی معیار آزادی یک کشور به اساس سه شرط تعین و تخمین زده میشود: ۱- داشتن یک قلمرو به رسمیت شناخته شده، ۲- داشتن یک ملت (به معنی هویت سیاسی مردم آن)، و ۳- داشتن یک حکومت که از راه وراثت یا انتخابات مورد قبول اکثریت مردم باشد و از طرف دولتهای دیگر به رسمیت شناخته شده باشد. در غیر این حالت یک کشور حیثیت یک مستعمره، مستملکه، یا ملحقهٔ کشور دیگر محسوب شده، آزاد پنداشته نمیشود.
افغانستان هرگز مستعمرهٔ کدام کشور دیگری نبوده. تمام اسناد بین المللی، حتی اسناد حکومتهای برتانیا، افغانستان را همیشه یک کشور آزاد پنداشته. تنها از روی معاهدات گندمک و دیورند امیران افغانستان، حاکمیت بر سیاست خارجی کشور را، خصوصاً در رابطه با منافع روسیه و پارس، در برابر پرداخت امدادهای مالی و معاش مستمری مشروط به موافقهٔ برتانیا ساختند. چنین تعاملات در جهان حیثیت یک پیمان را دارند، نه معنی مستعمره شدن را. حکومت برتانیا یا مستعمرهٔ منطقوی اش، یعنی حکومت هند برتانیوی، در رسمیات، القاب، یا تعاملات سیاسی افغانستان را هرگز مستعمره، مستملکه، یا ملحقهٔ خود اعلان نکرده اند.
علاوه بر این به استناد فرمانهای اولئ امیر امان الله خان که به آنها در مضمون اصلی در روزنامهٔ راه مدنیت زیر عنوان «چرا کلیدیترین کلمات اعلامیههای ۱۲۹۷ امیر امانالله خان تحریف و تعدیل شدهاند؟» اشاره شده، بالای همین اصطلاح حاکمیت بر سیاست خارجی افغانستان اصرار شده که نباید تحریف میشدند.
پس کشوری که همیشه آزادی داشته، به «استرداد» یا واپس گرفتن آن چه ضرورت دارد؟
یک هموطن ما آقای سیستانی نوشتهٔ مرا برباد انتقاد گرفته، بدون آنکه به اصول علم سیاست اشاره کنند، با شعاربازیها بحث علمی را به گونهٔ سیاسی آن مطرح کرده اند، عوض آنکه از روی استدلال به اعتراضم جواب ارایه کنند، طبق عادت از راه توهین و تحقیر و از روی اتهام افکارم مرا محکوم کرده. این شیوه کارش مرا متأثر نمی کند چون میدانم وقتی منطق ضعیف میشود زبان تیزتر میشود. یا به تائید این معقوله: «انسانها به میزان حقارت خود دیگران را توهین میکنند.»
من در مورد نه انگیزه سیاسی دارم و نه ذهنیت ضد افغانی. امیر امان الله خان را از بهترین حکمروایان افغانستان دانسته، بسیار دوست دارم. او علی الرغم اشتباهاتش یک مرد مترقی، خیرخواه، مردم دوست، و نهایت وطندوست بود. مردم دنیا خاصتاً جهان سوم باید به امیرامان الله خان به حیث برجسته ترین نماد مقابله با سیاست استعمار غرب احترام بگذارند. هر افغان باید به مردانگی و شهامت او حق حرمت بگذارد.
ولی بررسئ و تحلیل تاریخ دورهٔ امانیه به مقصد بی احترامی به او نیست، بلکه برای آن است که تاریخ را فهمیده از آن بیاموزیم. امان الله خان هرچند مرد بزرگ بود، افغانستان از او بزرگتر است، و نباید افتخار همیشه آزاد بودن افغانستان قربانی توصیفهای شخصیت پروری شود. در واقع امیر امان الله خان استقلال افغانستان را به دست نیاورد، بلکه «استقلال حاکمیت بر سیاست خارجی افغانستان» را به دست آورد. با همهٔ اوصاف نیک که داشت مثل هر انسان دیگر از اشتباه خالی نبود. امان الله خان به مثابهٔ شطرنج باز ماهری بود، که در حساسترین مرحلهٔ بازی چال اشتباه رفت و مهرهٔ ضعیف (والی علی احمدخان) را به راولپندی نزد انگلیسها فرستاد که فریب خورد و عوض متارکه، بدون صلاحیت، معاهدهٔ را امضا کرد که تمام دست آوردهای جنگ سوم را برباد فنا داد. متن مادهٔ پنجم این تعهدنامه را ملاحظه فرمایید و خود قضاوت کنید که این گرفتن آزادی است یا تسلیم کردن خاکهای آنطرف خط:
مادهٔ پنجم: «حکومت افغانی سرحد هند و افغانی را که امیر فقید پذیرفته بود قبول میکنند. آنها (حکومت افغانی) علاوتاً به علامه گذاری هرچه زودتر سرحد توسط هیئت برتانیوی در غرب خیبر تعهد می کنند، جائیکه اخیراً در آنجا تجاوز افغانی صورت گرفته بود، و سرحد را آنچنان قبول می کنند که هیئت برتانیوی آنرا علامه گذاری کند. قوای برتانیوی تا زمان تعین سرحد در جناح خود باقی می مانند.»
امضای این تعهدنامه خط فرضی دیورند را رسمیت بخشید و تعهدات شخصی امیر فقید را بر دوش ملت افغانستان نهاد که بار جانکاه آنرا تا امروز ملت افغانستان میکشد. امان الله خان خواست همین اشتباه را در روپوشی تلافی کند و آنرا دو سال بعد به تاریخ ۲۸ اسد سنهٔ ۱۳۰۰ بعد از امضا به نام روز آزادی کشور اعلان کرد. (یعنی ۹۸ سال قبل، نه صد سال قبل.)
آقای سیستانی حاضر است برای بزرگداشت امیر امان الله خان افغانستان را مستعمرهٔ انگلیس قلمداد کند تا ادعای استرداد استقلال افغانستان توسط امان الله خان را درست توجیه کرده باشند. به این نحو افغانستان اولین کشور جهان است که مردان دلیرش در راه حفظ آزادی سر به کف گرفته جان دادند، ولی عالم نماهایش برخلاف به مستعمره بودن کشور شان افتخار میکنند. من افغانستان را از امیر امان الله خان بیشتر دوست دارم، و حاضر نیستم بزرگترین افتخار کشورم را که همیشه آزاد بودن آن است به پیش پای انگلیسها بگذارم. همیشه آزادبودنی که در راهش صدها هزار افغان زن و مرد جان داده اند تا این آزادی را پیوسته و پیهم حفظ کنند.
آقای سیستانی در نوشته اش معیارهای چندی را ذکر میکنند تا مستعمره بودن افغانستان را ثابت کنند، که هیچ کدام آن با موازین علوم سیاسی و اصول تحقیق مطابقت ندارند. مثلاً او آزادی یک کشور را به داشتن سفرا و سفارت خانه ها مشروط میدانند، بدون آنکه توجه کنند که در سابق یک سفیر را چنانچه از نامش پیدا است (سفیر = در سفر) عند الضرورت به یک ماموریت خاص میفرستادند و اکثراُ غیرمقیم بودند. ولی داشتن یا نداشتن سفیر به آزاد نبودن یک کشور دلالت نمیکند. افغانستان نه امروز و نه صد سال پیش در هر کشور دنیا سفیر مقیم یا غیر مقیم داشت، ولی یک کشور آزاد بود. اگر نظر به استدلال خود آقای سیستانی موجودیت یک سفیر یا سفارت معیار آزادئ یک کشور باشد، پس نباید زیرکانه از سفارت نیدرمایر سفیر المان به دربار امیر حبیب الله خان چشم پوشی کنند. اینکه سفیر المان به کابل آمد خود ثبوت آزاد بودن افغانستان است، ورنه باید به دهلی یا لندن میرفت؟
آقای سیستانی مینویسند که قلمرو افغانستان از زمان احمدشاه بابا تا امروز تغییر کرده که گویا این به نحوی به مستعره بودن افغانستان دلالت میکند. باز هم تغییر مساحت قلمرو یا سرحد ضرورتاً به آزاد بودن یک کشور دلالت نمیکند. قلمرو هندوستان در زمان مستعمره بودن آن بزرگتر از زمان آزادی آن بود. مساحت ایالات متحده از روز آزادی تا حال به بیش از بیست برابر افزود شده در حالیکه مساحت روسیه از زمان تزاری تا کمونیستی تا امروز کوچکتر شده. سرحدات کشورهای ترکیه، ایران امروزی، و افغانستان در یک دو قرن گذشته بارها تغییر کرده اند، ولی در همهٔ این احوال به حیث کشورهای مستقل شناخته شده اند. افغانستان درتعین هر سرحدش قسمت از خاک خود را به هند برتانیوی، به پارس/ایران، به روسیهٔ تزاری و حتی به چین از دست داده، ولی آن قسمت از خاک که با تغییر مساحت متفاوت در ازمنهٔ مختلف افغانستان شناخته میشد، دارای قلمرو مستقل، مردم آزاد و حکومت آزاد بود.
آقای سیستانی حتی خواسته های جنبش مشروطه خواهان را هم برای استقلال افغانستان از انگلیس قلمداد میکنند. در حالیکه همهٔ جنبشهای معاصر آنوقت یعنی «جوانان ترک»، مشروطه خواهان ایران آنروز، و مشروطه خواهان افغانستان چنانکه از نام شان پیداست خواستار اصلاح و تغییرات بنیادی در تشکیلات سیاسی این کشورها بودند تا نظام سلطنت/شاهی مطلقه را در چهارچوب قوانین اساسی به نظامهای مشروطه تبدیل کنند. ولی آقای سیستانی حتی معانئ لغوی اصطلاحات سیاسی را هم سؤ تعبیر میکند تا سخنش را به کرسی بنشاند.
بعداً به مسالهٔ شهدای راه آزادی اشاره کرده اندیشه های مغایر نظرش را اهانت به شهدای راه آزادی قلمداد میکنند. این تاریخدان باز هم فراموش میکنند که مردمان غیور در مقابل تهاجمات بیگانگان جنگیدند، نه در مقابله با تسخیر شان. شهدای کشور افغانستان را آزاد نگهداشتند، نه اینکه از اسارت آزاد ساخته باشند. در دو جنگ اول افغان-انگلیس، انگلیسها بالای سرزمین افغانستان تهاجم کردند، ولی کشور را تسخیر کرده نتوانستند. افغانستان همیشه از خود پادشاه داشت و زیر ادارهٔ نایب السلطنه (وایسرای ملکه برتانیا) جز امپراطوری هند برتانیوی قرار نگرفت. یک صد سال قبل هم حتی یک عسکر انگلیس در خاک افغانستان موجود نبود چون انگلیسهای جنگزده (جنگ اول جهانی) حتی توان تهاجم را نداشتند. در واقع افغانها مواضع تهاجمی داشتند و انگلیسها مواضع دفاعی. جنگ در وانه وزیرستان و تل و پیوار و گومل و اتک صورت گرفت، نه در داخل قلمرو افغانستان. اجداد ما برای حفظ آزادی جنگیدند، نه برای بدست آورن آن. من باید این واقعیت را بهتر بدانم چون اعضای خانواده ام در صف اول جبهات جنگ در آن طرف خط با انگلیسها پنجه نرم کردند. جد من لشکر سی هزار نفری اقوام وزیر و مسیت (مسعود) را در وزیرستان رهبری کردند و اولین حملات ظفرمندانه را بالای قشون انگلیس آغاز کرده قلعه مستحکم وانه را فتح کردند. این نهایت دیده درایی است که شخصیتی که به استناد اثار چاپئ نجیب سخی و فقیر ودان «دوست نزدیک ببرک کارمل و عضوِ هیئت رئیسۀ شورای انقلاب» دورهٔ پرچم معرفی شده، میخواهد به من درس وطن دوستی بدهد.
استدلال آقای سیستانی نتنها اینکه با موازین علوم سیاسی و اصول تحقیق موافق نیست، بلکه ناخوا آگاه زیربنای تعصب نژادی اش برملا میشود. مثلاً از فحوای انتقادش بر من چنین استنباط میشود که گویا من که پشتون هستم نباید چنین نظری را ارایه کنم. آیا یک انسان با رگ خون و ریشهٔ عصب (عصبیت - تعصب) می اندیشد، یا با ذهن و قوهٔ عقلانی؟ مگر هویت پشتون بودن یک شخص تعین کننده طرز تفکر اوست؟ آقای سیستانی همین نوع تعصبات نژادی خود را در لفافه «وطنپرستی» همراه با اتهامات خیانت و توهین و تحقیر نثار آنانی میکنند که نظر شان از وی متفاوت باشد، گوی معیار حقیقت گویی فقط و فقط در انحصار او است. او از راه شخصیت کُشی اذهان خوانندگان را در اغفال اغوا میکند و فضای تبادل نظریات را زهرآگین میسازند. این کار نتنها اینکه عفت قلم و حرمت کلام را زیر پا میکند، بلکه شایستهٔ یک «کاندید آکادمیسین» نیست و در آن رنگ و بوی اخلاق افغانی دیده نمیشود.
نود هشتیمن سال «استرداد حاکمیت بر سیاست خارجی افغانستان» مبارک باد.
نوشتهٔ دکتور زمان ستانیزی - استاد علوم سیاسی پوهنتون دولتی کلیفورنیا