در غبار غربت غرب
.
ذرهٔ غبار افلاک ام.
از حاشیهٔ صفحهٔ ایام روبیده ام.
تا ناکجاآباد هستی پر کشیده ام.
آوارهٔ دهر ام در غربتسرای غرب.
زمانم.
از گذشته ها گسسته ام
با حال پیوسته ام
از اندیشه ها رسته ام
از دوران دَیر دور ام
و در ابعاد آن حضور.
.
در نهاد خدائی ام، لیک هستی را بنده.
در سایهٔ خیالم درختی روئیده
از شاخ و برگ قران.
در حریم حیرا
در احرام سیاهئ حیرت
با ترنم أقرا جهیده ام.
در رویا مصاحب محمد بودم
در قلهٔ کوهی که مرا آزمود.
خودئ را که حلاج انکار کرد
هنوز با منِ من درگیر است.
با شهاب شیخ اشراق
آواز شهپر جبرئیل را شنیدم.
پارسنگهای درازی با شیخ اکبر
رد پای خضر را دنبال کردم.
با جلال الدین محمد
جای پای شمس قدم نهادم.
پئ هردو روی آب رفتم تا غرقاب شدم.
جامی جام قلبم را لبریز کرد،
ولی زمزمه های مناجات پیر طریقت
آنرا بشکست.
چون بی دل شدم،
با رشتهٔ خیال ابوالمعانی پیچیدم
تا از معنی اثری یابم.
از اثرش بی خود شدم و از خود بی اثر.
.
حافظ خدای غزلم شد،
اقبال فریاد انقلاب اندیشه ام.
از ماشوخیل خیال دزدیدم،
در مریدی رحمن را بابا ستودم.
با عرفان حمزه همقدم شدم
و با قافیهٔ رشاد همقلم.
کردارم از خوبی های مواج پندارم
شرمسار است.
اراده ام در توکل نهفته،
رضایم انعکاس خواست او ست.
زمانم.
با زمانه در ستیزم و از نام در گریز.
از وقوع غایب ام و با تداوم هم سفر.
راه، یگانه همراه من است.
در بحر بیکران رحمتش
قطرهٔ اشک ندامت ام.
هیچ ام
گُل هستی ام در گِل نیستی رویده
آب و هوایم
در آتش عشق خاکستر شده.
هیچ ام و از هیچ هیچ تر
کهترم و از کم کمتر.
آب و هوایم باخاکستر آتش عشقم
در آمیخته
هویت را آنِ « هو » می دانم.
گُزیده هایم منیّت نمی پذیرند.
وین من هم منکر من است
چون می داند که نیستم
جز خیالی در تناوب
از آهی ... اِلی آهی
الّهی .
۱۳۰۲۰۷ - ۱۶۰۷۱۸