فدرالیزم: خواب و خیال است یا کابوس و حشتناک؟
نوشتهٔ دکتور زمان ستانیزی
(استاد علوم سیاسی در پوهنتون ایالتی کلیفورنیا)
هواخواهان فدرالیزم در افغانستان پیوسته و ناعاقبت اندیشانه شعار ایجاد نظام فدرالی را میدهند، بدون آنکه از فدرالیزم شناخت درستی داشته باشند.
نا عاقبت اندیشی اینکه اگر نتیجه فردا را در تدبیر امروزمحاسبه نکنیم ، فردای تاریکتر در انتظارما خواهد بود. همین ناعاقبت اندیشیهای پیهم دلیل وضع نابسامانی و «روز بدتری» نیم قرن اخیر افغانستان است.
مردم ما بدون آنکه خود را تغییر بدهند، به خداوند به رسم دُعا سفارش میدهند تا آن تغییر را برای شان ایجاد کند. غافل از این که خداوند چنین سفارش نمی پذیرد چون به اوشان گفته که او، یعنی خداوند، «حال هیچ گروهی را تغییر نمیدهد، مگر آنکه خود آنها از درون خود را تغییر بدهند.»(۱)
انجماد فکری مسلط بر جامعهٔ ما بدون انکه وضع خود را تغییر بدهند منتظرهستند تا خداوند سفارش (دُعای) شان را اجابت کند یا معجزهٔ شود که کشورهای همسایه منافع افغانستان را بر منافع خود رجحان بدهند. در پهلوی این آرزوها وقتاً فوقتاً به اندیشهٔ تغییر نظام در کشور رو میاورند. چنین رکود فکری احتمال هر تغییر و تحول را از میان میبرد و در هرقالب سیاسئ که آنرا تنظیم کنیم، آنرا بد و «بدنام» می سازد:
سوسیالیزم ممکن بعضی دردهای مردم را مداوا میکرد، ولی نه در زیر سایه هولناک «همسایهٔ بزرگ شمالی» که از آن به حیث حربهٔ سیاسی استعمار نوین استفاده میکرد. مگر پرچم و خلق و شعله جز تحمیل هویتهای زبانی و منطقوی بر یک آیدیولوژی جهانی نبود؟
اسلام سیاسی ممکن بعضی مشکلات دیگر کشور را حل میکرد. مگر اسلام حزب اسلامی، جمعیت اسلامی، حرکت اسلامی، وحدت اسلامی، و… اسلامی در نهایت تحمیل دیدگاهای هویتی و فرقه ای بر جهانبینئ گستردهٔ اسلام نبود؟ آن هم با رنگ آمیزئ افراط گراییهای شیعی و وهابی…
مگر میتوان با چنین تجربه های سیاسی توقع آن را داشت که فدرالیزم در افغانستان نتیجه متفاوتی داشته باشد؟ مگر آش و کاسه همان نیست که بود؟ یا اگر تجربه خود ما مطرح نباشد، آیا از تجربه های دیگران چیزی آموخته ایم؟
تازمانی که مردم کشور به منظور تغییر درونی شعور سیاسی ژرفنگری را تصاحب نکرده اند، هر تغییر نظام سیاسی ما را به گودال وحشتناکتر می اندازد و فدرالیزم با دلایل خاصی برای افغانستان هلاکت و فلاکت بیشتر را به بار می آورد.
مبلغین فدرالیزم نه شناخت دقیق علمی از این نوع نظام دارند، نه خردمندی فلسفی مرتبط به ساختار اجتماعی آن، و نه قوهٔ تحلیل سیاسی با عینیتی که مستلزم آن است. اکثراً بر فحوای وجیزهٔ «صدای دهل از دور خوش است» قضاوت میکنند و زهر را دارو می پندارند. در چنین شرایط مدعیان نجات کشتی شکسته افغانستان از راه تبلیغ فدرالیزم به پیراوان خود پنبه را بر مقیاس لیتر میفروشند.
در مقاله مفصل زیر عنوان «افغانستان؛ فدرالیزم یا کانفدرالیزم؟» فدرالیزم اداری و فدرالیزم هویت محوری به دقت و شرح از هم تفکیک شده اند(۲). اینجا لُب کلام را یاد آوری میکنیم. تجربهٔ جهانی نشان داده که نظام فدرالی در شرایطی موفق بوده که هویت های قوم و نژاد و زبان و مذهب یا مطرح نیستند یا خیلی ضعیف اند. در چنین جوامع در غیاب حساسیت های هویتی فدرالیزم را به شکل ساختار اداری آن بنیاد نهاده اند که نتیجه آن فدرالیزم اداری است، نه فدرالیزم هویتی. مثلاً ایالات متحدهٔ امریکا، مکسیکو، کانادا، وینزویلا، برازیل، آرژانتین، و آسترالیا جوامعی اند متشکل از مهاجرینی که هویتهای قومی، زبانی، نژادی، و حتی مذهبی خود را در کشورهای سابق خود عقب گذاشته، صرف با قبولی هویت ملی جدید به این کشورها مهاجرت کرده اند. در امریکا هویت های سابق مثل المانی و فرانسوی و ایتالوی را فراموش کرده اند و هویت های نیویارکی یا کلیفورنیایی وجود ندارد، پس ذهنیت های سیاسی صرف بر محور هویت ملی امریکایی میچرخند(۳).
ولی جوامعی که در آنها هویت های کوچکتر قوم و قبیله و زبان و منطقه… هویت های ملی را زیر سایه قرار داده و مردم هویت محور نتوانسته خود را از تعلقات آن برهانند، هرگاه به فدرالیزم هویت محوری رو آورده اند، از هم پاشیده اند. به طور مثال سربستانی ها پنجاه سال به زور و جبر کمونیزم هویت یوگوسلاوی را پذیرفتند، ولی در اولین فرصت خود را از آن رها کردند که منجر به تجزیه کامل یوگوسلاویا گردید و امروز هیچکدام از جمهوریتهای هویت محوری قدرت و اهمیت یوگوسلاویا سابق را ندارند. از تجزیه، یعنی به اجزا تقسیم کردن، باید همین توقع را داشت.
جامعهٔ افغانستان از نگاه ساختار بشری بیشتر به یوگوسلاویا، نایجیریا، پاکستان و بنگله دیش، سودان و حبشه شباهت دارد، تا به کانادا و آسترالیا. هویت های ما ریشه های ۵۰۰۰ ساله دارند. در مقایسه هویت یک صد سالهٔ آرژنتینی جز آرژنتینی بودن هویتی دیگری را نمیشناسد که به آن خود را متعلق بداند. وقتی می بینیم در کوشش برای فدرالیزم سرشت و سرنوشت یوگوسلاوی جلو چشم ما می ایستد، نباید خود را فریب داده فدرالیزم امریکا را خواب ببینیم. برای بسیاری کشورهای جهان سوم چنین خواب ها به کابوسهای خونبار و خونآشام مبدل شده.
صرف نظر از نیات نیکی که ممکن در قبال چنین خواسته ها باشد، کشور را نباید در ظلمت ناعاقبت اندیشی های چنین خیال پردازیها غرق خون کرد. اگر از تجربه های تلخ تاریخ دیگران نیاموزیم، حتماً زهر آنرا خواهیم چشید. ولی هوشیاری و هوشمندی بر آن حکم نمی کند.
(۱) إِنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ. ( قران – الرعد:۱۱)
(۲) افغانستان؛ فدرالیزم یا کانفدرالیزم؟
(۳) فدرالیزم آلمان و سویس نتیجه تکامل سیاسی چندین قرن است که بدون مداخلات خارجی ممکن شده است.شرایطی که برای افغانستان میسر نیست.