آفریدگار هستئ هستنما را سپاس
چنانکه سازاوار ستایش اوست
و بیشتر از آنکه مرا توان ذکر آن میسر است،
تا درین کوشش ادب زبان
مرا وسیلهٔ نگارش زیبایهایش گردانید.
طالب بخشایشم از او که همه از اوست
و مرا که جز نام بیش نیستم
از جود و جود خویش ادعائ تصاحب بخشید
که تعامل و تداول زمان است.
فراوردهای خیال که روی این اوراق را میبوسد
در تقلید جویائ گزیده های ادب است
در ورای سیر و سکون زمان و مکان.
ناگزیر اسلوبی گزیدم در شیوه نوشتار
که پهنای بی ابعاد خیال را تکافو کند،
حال ادب زبان را با بیان هم آهنگ سازد،
و با تداوم زمان بپیوندد.
گه و گاهی که امروز بی فردای آن دیروز فردا نیست،
و فردائ دیروز آن امروز هر روز است.
اگر خیال در کشش کوشش کرده
تا معنی را مزدوج عبارت سازد،
بیشتر خود نوازی است تا عبارت پردازی.
اگر عبارت تبارزی کرده،
بیشتر به مفهوم نوشتار است تا نگارش،
چون نگارنده از ترسیم نقش یار
در عبارت همواره عاجز است.
اگر مفاهیم گنگ اند، بی زبان اند،
اگر معنی غایب است، از آنست که در عبارت نمی گنجد
چون تنزیل شأن میسر حالش نیست.
پس بخوانید و هرچندان نفهمیدید، حال است؛
اگر احیاناً خلاف آن واقع شد، استثنی است.
چون فهم معنی کوشش است لیک گرایش به حق کشش
که درک اندرونی آن ثواب است و تظاهر به آن خطا.
پس با این خیالات درآمیزید
و با هر احساس که پیش آید بیامیزید
چون وصلت خیال به وحدت رساند اندیشهٔ را
که در کثرت مهجور است و تنها،
و تنها در تعویض انتهایست بی ابتدا.
۱۱۱۱۱۱؟ -۱۲۰۷۱۶