در غربت اندیشه
انسانها پیوسته یا به فکر ادامه حیات، غم تداوم نسل و یا بقای اندیشه هستند. کوشش برای ادامه حیات امری ضروری است؛ اما پس از تأمین آن جوامع بدوی بیشتر به تداوم نسل گرایش پیدا میکنند و جوامع متمدن با اندیشیدن، متمدنتر میشوند.
موازی با آن برای شناخت بهتر روان جمعی، درک این حقیقت مهم است که بدانیم ذهنیتهای کوچک معمولاً گرویده شخصیتها هستند، ذهنیتهای متوسط در فروعات وقایع و حادثات آغشتهاند، ولی ذهنیتهای بزرگ و جهانبین بر محور اندیشههایی میچرخند و تحول یا رکود جامعه را در وجود یا کمبود اندیشههای سرنوشتساز پیشبینی میکنند و در پی رفع مشکل میبرایند.
بزرگترین مشکل افغانستان فقر و غربت اندیشه است چنانکه اکثریت مردم حتی از درک فقدان آنهم غافلند. مردم ما آنقدر بر محور شخصیتها میچرخند که حتی مترقیترین اندیشمندان آنان در گرد شخصیتپرستیها و واقعهپرستیها دستوپا میزنند.
در روزهایی که خاطرات تلخ چهل سال پیش از نظرها میگذرد، زمانی که قشون سرخ بخت سبز ما را به خاک سیاه کشاند و حریم کشور را لگدمال کرد، همواره صحبت از تقبیح یا تمجید شخصیتهایی مانند ترکی، امین، ببرک و نجیب بود و یا سخن از وقایع هفت ثور و شش جدی که همه بر محور هویتهای قومی، نژادی و زبانی میچرخند. کوتهنظرانی که حتی کمونیسم جهانی را به اصالتهای نژادی و منطقوی به فرقهها تقسیم کردهاند. اینکه آیا کمونیسم یا سوسیالیسم کدام درد کشور را مداوا کرد یا میتوانست آن را مداوا کند یا خیر، مطرح نیست و یا اینکه مارکسیسم را آنطوری که روسها حسب ضرورتهای جامعه خود در لباس لنینیسم عیار کردند و مائوئیسم برای ضرورتهای جامعه چین طرحی شد مورد بحث نیست و در ذهن ما نیز نمیگنجید یا اینکه تجاوز قشون سرخ بر حریم کشور ما یک روند امپریالیستی بود و به کمونیسم یا سوسیالیسم هیچ ارتباطی نداشت.
سوسیالیزم را در شعار کفر قلمداد میکنیم، ولی اینکه چرا و چگونه کفر است مطرح نیست. اینکه اصول عدالت اجتماعی و عدالت اقتصادی آن در مقایسه با نظام سرمایهداری با اسلام فاصله بیشتر یا کمتر دارد در اذهان ما جایی ندارد.
به همین ترتیب در قطب مخالف برخورد ما با اسلام رویهمرفته نه قرآنی است و نه در بُعد ایدیالوژیک آن با جهانبینیهای سید جمالالدین افغانی یا رشیدرضا یا غانوشی مطرح است. اینکه اصول اقتصاد اسلامی در بخش تکامل و پیشرفت منابع و صنایع به جامعه ما در این عصر چه عرضه کرده میتواند هیچ مورد بحث نیست. در عوض اسلام را صرف در محدودههای دیانت و عبادت در فرقهگراییهای شیعه و سنی کوچک میسازند یا اینکه اسلامگرایی ما در اصالتهای نژادی و منطقوی تعریف شده بر محور شخصیتپرستیهای رهبران احزاب متعدد اسلامی که هرکدام از آن دیگری، اسلامیترند میچرخد.
احیاناً اگر از این قدم فراتر بگذارند متوجه میشوید که اسلام قرآنی نزدشان مطرح نیست؛ بل رویهمرفته سخن از اسلام حدیثی است؛ جایی که وهابیت اسطورهیی را پیوسته در مغایرت با اصول دلیل و برهان فقهی جعفری/ حنفی زیر شعار «اهل حدیث» بر مردم میقبولانند. اصل بحث این است که اتکا به احادیثی که بیش از نود درصد آنها قصهها و داستانهای جعلیاند که برای توجیه عقاید شخصی به پیامآور اسلام نسبت داده شده است؛ اما آنچه درخور ارزش بیشتر است این است که تکرار قصه و داستان و حدیث موثق میتواند تاکید به معیارهای اخلاقی باشد، ولی در آن خلاقیت و تازهنگری نیست و ذهنیت عقلانی را گرو ذهنیت نقلانی قرار داده است و هر اندیشه و ابتکار را به حکم «بدعت» تکفیر میکنند؛ درواقع تحرک در جامعه را در رکود و عقبگرایی تعریف میکنند.
از هجده سال به اینسو که همه در خدمت خادمان سرمایهداری قرار گرفتهاند دیگر به افکار ایدئالیستی ضرورت دیده نمیشود، زیرا نظام سرمایهداری هردو روند چپ و راست را در سیاق سیاست کشور با مهارت و زرنگی چنان منفور و بدنام کردند که کسی به آنها روی نمیآورد. در عوض از برکات نظام سرمایهداری همه نزد حضرت دالر سر خم میکنند و حرص لجامگسسته جز مفاد مالی به هیچ چیز اعتقاد ندارد خصوصاً به اندیشه.
این لجامگسیختگی سرمایهداری معاصر که دانشمندان اقتصاد آن را corporate capitalism نامیدهاند با یک بُعد از افغانیت ما مطابقت دارد و آن بازی بزکشی است. در بازی بزکشی هرکس گاهی هم صرفنظر از ملحوظات تیم مربوط خود برای منفعت شخصی خود به فکر گرفتن گوساله است، چه به زور، چه به حیله، به شلاق، یا به ملاق.
«استیون هاوکینگ» بزرگترین دانشمند کوانتم فزیک و کائنات عصر ما آینده بشریت را در قبضه نظامی مسلط میگوید: «آخر کار حرص و حماقت نسل بشر را تباه خواهد کرد.»
در افغانستان تفاوت داروندار، ثروت و سرمایه پیوسته رو به تزاید است. روش بزکشی اقتصادی سرمایهداری است که اشخاص ثروتهای افسانهیی به دست آوردهاند درحالیکه کشور متکی به امداد خارجی است و از نگاه اقتصادی سیر قهقرایی خود را میپیماید.
خلاصه اینکه در افغانستان چپگرایان و راستگرایان ناخودآگاهانه اندیشه را صرف شعار کردند؛ ولی غربگرایان بدون شعار از آنها چندان تفاوت ندارند و با تفکر و متفکر در خصماند و با اندیشه در ستیز.
بدیهی است که در سیر زمان خطی این روند قهقرایی، گذشتهها بهتر به نظر میآید و «آنچه بودیم» همواره از «آنچه شدیم» بهتر جلوه میکند. حامیان سیاستمداران سابق از هر جناحی که بودند از فرصت استفاده کرده همواره رشک ایام از درست رفته را به عنوان معیار اثبات و مصداق حقانیت اعتقادی خود به رخ مردم میکشند. واقعیت امر این است که امروز ما چنان بد است که در مقایسه با آن هر دیروزی بهتر به نظر میرسد.
امروزِ ما از جهاتی بهتر است. دیگر رکود سیاسی نیست، ولی تحرک جزر و مد آن مستوجب فراست و دوراندیشی است. جای تأسف است که در انتخابات گذشته نزدیک به بیست تن نامزد ریاست جمهوری، جز اینکه مدعیان نیابتی از اصالتهای قومی- نژادی باشند، هیچ برنامه اندیشهیی نداشتند و فقر و غربت اندیشهیی در آن در چهار کلمه خلاصه میشد: «ستایشِ نمایش و تمسخرِ تفکر.»
مثبت اندیشیدن، باهم و برای همدیگر اندیشیدن ضرورت مبرم جامعه ما است که در آن باید وجوه مشترک خواستههای مردمی خود را انسجام دهیم و آن را در راستای مثبت طوری به حرکت آوریم که متضمن رفاه اکثریت محروم باشد، مثلاً دفاع از حقوق زن، مقابله با تعدد زوجات، تضمین تعلیم و سواد برای هر طفل در کشور، مبارزه با فقر و بیچارگی، چارهیابی برای معتادین و …
در چنین آمالی، انرژی محرک، تازهنگری با تدبیر و اندیشه خلاق را معیار قرار داده و همه را در همدلی، همرنگی و هموطنی بر محور افغانیت بچرخانیم. به تاریخ گذشته زیر هر نامی که بود، صرف آنقدر ببالیم که مترادف به آن امیدواریهای آینده کشور را در توقعات مثبت تضمین کرده بتوانیم.