جناب آقای دکتر ستانیزی!
گرامی میدارم حضور پربرکتتان را در این عرصهی همقلمی و سپاسگزار لبیک این دعوتم!
جناب آقای دکتر! جنگها، ریشهی بسیاری از مردمانم را در سرزمینی که در آن متولد شدهاند، کودکی کردهاند و جوانیشان را در خیابانهایش قدمقدم راه رفتهاند، سوزانده است. جنگها خانهی پدری بسیاری را ویران کرد و زبان مادری فرزندانمان را تغییر داد. جنگی که دلیل غربت شد و دلیل غربت باقی ماند. کوچه، کوچهی افغانستان مملو است از لحظههای چون آخرین دیدارها و آخرین بوسههای خداحافظی. به خوبی میدانید که هنوز هم جوانان ما نیمی در کابل غرق خون میشوند و نیم دیگرشان در دریاهای آدمخور، غرق آب… قصهی این سرزمین تلخ است. من در چهرهی مردمانم در غربت، درد جانکاه تاریخی را دیدهام که در زیباترین جغرافیای دنیا هم به لبخند تبدیل نشده است.
جناب استاد! با تمام اینها افغانستان این روزها، با پارلمانی دستوپنجه نرم میکند که به هیچ عنوان در این دو دههی دموکراسی دستاورد مطلوبی برای ملت نداشته است. پارلمانی که در روزهای غیر از انتخاب وزرا به خانهی متروک، شبیه است. معاش بلند با غیرحاضری مداوم در حد چند ماه، از رسوم امروزی وکلا به حساب میآید. هتاکی به یکدیگر و دعوای فیزیکی از جملهی لحظههای شرمآور این گروه است. تعدادی از وکلا به آدمربایی، به قاچاق مواد مخدر و قاچاق انسان، به قاچاق عتیقهجات، به پولشویی، به قتل، به همدستی با گروههای مسلح غیرمسول، به همدمی با طالبان، به رشوتخوری، به فساد اداری و به پروژهگیریها قلدرمآبانه متهم اند. در این بین تعدادی هم میباشند که نه تنها سوادشان به مفهوم امروزی سواد نیست، بلکه به مفهوم خواندن و نوشتن هم حفظ آبرو نمیکند. شما این اوصاف ناپسند وکلا را نه تنها از قلم من میخوانید، بلکه به حتم در موردش بارها شنیدهاید. با این حال چه احساسی در مورد سرزمینی به شما و امثالشما دست میدهد که هنوز هم به امید روزی هستید که بر گردید. جناب استاد! برای فرزندانتان از دیروز افغانستان و امروز افغانستان حکایت میکنید؟
دکتر صاحب قادری! حضورتان برای جمع ما در غربت ارزشمند و مفید است. ممنونم که در جریان آسیبشناسی کارکردهای پارلمانی مرا هم دعوت به نوشتن کردهاید. این گفتمان نوشتاری و پرسشهای مطرحشده بینهایت مهم و آموزنده است.
پیشدرآمدی را که شما در سوالتان داشتید، دردی در استخوانم تازه کرد که در تمام این سالها تلاش کردهام، فراموشش کنم. ما در روزگاری سرزمینمان را رها کردیم که پنجمیلیون آدم کشته شد. من با همسر و فرزندم وارد خاک پاکستان شدم تا اینکه کشور آرام شود، بر گردیم. هیچ گاهی یادم نمیرود که تانک اولین واژهیی بود که فرزندم در افغانستان آموخت. من و هزاران آدم مانند من، میخواستیم تا دوباره در خانههای پدریمان سر سفرهی مادرمان به شیوهی گذشته زندگی کنیم، برای همین تا مدتها سخت بود که گامی از مرزهای پاکستان دورتر برویم. اما روزگار چنان ورق زندگی را بر گرداند که همان روزی که پدرم را در کابل در آغوش کشیدم، آخرین دیدارمان شد. دیدنش و بوسیدن دستانش در تمام این سالها آرزوی محال شده است. آرزویی که با پدر و مادرم خاک شد. میدانید این آرزوی هزاران هزار هموطن من و شما است که از وطن، غیر از آوازهی مرگ چیز دیگری نشنیدند.
اما اگر به سر سوال برویم، مقولهیی داریم به این ترتیب که «ذهنهای بزرگ به مفکورهها میاندیشند، ذهنهای متوسط در بارهی وقایع و ذهنهای کوچک درگیر اشخاص اند».
آنچه که افغانستان امروز را همچنان پرتلاطم دارد، حضور بیشمار ذهنهای کوچک است. مبرهن است که هرقدر مردم یک جامعه در بارهی مفکورههای بزرگ بیاندیشد، هرقدر یک ملت ایدئالهای بزرگ را تحویل جامعهی بشری بدهد و به هر اندازهیی که یک جامعه، آرمانهای بزرگ بشری را برآورده کند، به همان اندازه نقشش در خیر و فلاح خانوادهی بشری چشمگیرتر خواهد بود.
در جوامع پیشرفتهی چون امریکا، گرچه اشخاص و وقایع مسایل روز اند، ولی روی همرفته بالای مفکورهها و ایدئالها و آرمانهای عالی مثل آزادی، حقوق بشر، حقوق مدنی، دموکراسی، صلح، فرهنگ بشری، رهایی از تبعیضات نژادی، حفاظت محیط زیست سالم و آیندهی بشریت میاندیشند. برای مردم امریکا وقایعی چون انقلاب امریکا که الهامبخش انقلاب کبیر فرانسه بود، مهم است. آنها از وقایع مهم تاریخی چندان یاد میکنند که با مفکورههای بزرگ ارتباط داشته باشد، ولی در عوض آنها به مفکورهها و آیدئالهایی که در ایجاد یا تحققبخشیدن آن، نقش داشته باشد، افتخار میکنند. آنها منع بردگی را بیشتر از رییس جمهور ابراهم لینکن قدر میکنند، مبارزه در راه اعادهی حقوق مدنی و شهروندی را بیشتر از مارتین لوتر کینگ قدر. مهمترین روزهای تجلیل در امریکا روز عشاق، روز زن، روز شکرگزاری، روز کارگر، روز آزادی و… میباشد که همه بر محورهای ایدئالها و آرمانهای مردمی میچرخد.
در مقایسه، در افغانستان نه از مفکورههای عالی خبری است و نه از وقایع بزرگ، بلکه همهی سیاستمداری و سیاستبازی بر محور شخصیتسازی و شخصیتپرستی میچرخد. برای ذهنیتهای امروزی افغانستان، نه مفکورههای آزادی و دموکراسی و نه هم وقایعی چون جنگ میوند یا آزادی از استعمار منطقوی مغولی و صفوی مطرح است. آنها بر اساس همین شخصیتسازی، زندهها را از راه شعارهای «مرده باد» میکشند و مردهها را از روی شعارهای «زنده باد» دوباره زنده میکنند و حتا دوباره از خاک کشیده، خاکسپاری میکنند. تفاوت بین خادم دین رسول الله و بچهی سقا، تفاوت بین نادر ناجی و نادر غدار و تفاوت میان امانالله خان نامزد خلافت و امیر امانالله خان کافر فقط و فقط همین انجماد فکری و تمرکز ذهنیت بالای شخص و شخصیت است. در چنین جامعهیی، مسلما گاهی راههای رشد فرهنگ و متمدنساختن جامعه، صعبالعبور به نظر میرسد.
در حالیکه مدعیان زعامت در سطوح مختلف کشور مشغول شخصیتسازی و شخصیتپرستی اند، پارلمان کشور که بخش تقنینی دستگاه سیاسی دولت را تشکیل میدهد، نیز از این روند شخصیتسازی و شخصیتپرستی نتوانسته است، نجات یابد. این مدعیان زعامت چون تعهد کاری به سرزمین و مردم خویش ندارند، آمدهاند تا قدرت را به ثروت خویش بیافزایند و در پناه شخصیتهای قومی به نام و نوای گزافهیی برسند. در این میان، این ملت بینواست که خواسته و ناخواسته، همچنان بر لبهی تیغ قومگرایی در حرکت است.
ما مسلما برای سلامتماندن از خطر صد در صد سقوط، نیازمند ایجاد پل همدیگرپذیری بین مردم هستیم. آنچه که پارلمان افغانستان به عنوان خانهی ملت میتوانست، انجام دهد، ایجاد این پل مستحکم بود. اما متأسفانه آنطور که دیده میشود، پارلمان کشور کمترین وقت خود را به امور تقنینی سپری کرده است. این نمایندگان نه بر اساس لیاقت، کفایت و تجربهی کاری و مسلکی، بلکه بر اساس ارجحیتهای مذهبی (سنی و شیعه)، تباری و قومی و سیاسی رأی گرفتهاند.
عدهیی هم برای انحصار قدرت موروثی پدران جنگسالارشان خود را مستحق میدانند تا برای ادامه در میدان برد و باخت در دورهی دموکراسی، از دیگران عقب نمانند. عدهی دیگر هم ثروتمندانی اند که میخواهند قدرت سیاسی را بر قدرت و ثروت خود بیافزایند. همان گروه ثروتمندی که حاضر نمیباشند، دست نیازمند را بگیرند، اما در موقع زدوبندهای انتخاباتی از هر نوع دغل و تزویر روگردان نیستند. در واقع پیامها و پیمانهای هیچکدام از این قماش نامزدان پارلمان، جوابگوی ضرورتهای مردم افغانستان بوده نمیتواند.
بنا در کلیت به قبول استثناآت اکثریت نامزدان پارلمان در ماهیت با مردم و خواستههای سیاسی و اقتصادی مردم هیچ وجه مشترکی ندارند و در نهایت این مردم بینوای افغانستان است که قربانی سیاستهای بیاساس و ثروتهای بادبرده و قدرتخواهی مردمان حقیر میشود.
در واقع به نظر میرسد که سرزمین ما درگیر یک نظام دموکراسی نمایشی با یک فرهنگ سیاسی نمایشی و یک پارلمان نمایشی سراسر تظاهر است برای خودفریبی و عوامفریبی.
در چنین شرایطی، وقتی که وکیل و امین مردم با صفتهای چون دزد، کمیشنکار، پروژهبگیر و متعصب قومگرا شناخته میشود، برای فرزندم از کدام افغانستان حرف بزنم؟
منتپذیرم جناب دکتر صاحب!
حمیرا قادری