دکتور زمان ستانیزی

تناقض در استدلال آقای سیستانی


بخش هفتم

در گرداب نفسانیت


زیاده از یک سال پیش در حضور تعداد بیشماری از آفغانهای دانشمند، منور و تعلیم یافته به شمول مورخ سرشناس ډاکتر کاکړ، داکتر کاظم، و داکتر زمانی در کلیفورنیای شمالی بیانیهٔ نقد بر دورهٔ امانیه ایراد کردم که در تازه نگری با روحیهٔ مجلس همنوا بود و با استقبال نیک هموطنان در مجلس و بعد از پخش ویدیوهای کنفرانس مواجه گردید. خانم زهره یوسف داود هم بعد از مشاهده همان سخنرانی، از من دعوت کردند تا مطالب را طی یک مصاحبه به زبان دری با هموطنان در میان گذارم.


از قضای تصاد ف چند روز قبل از پخش مصاحبهٔ من آقای سیستانی مقالهٔ تحت عنوان «ارج ناکترین روز در تاریخ افغانستان» در افغان جرمن آنلاین نشر کرده بودند. روی هر دلیلئ یا هم بدون هیچ دلیل آقای سیستانی طوری برداشت کرده اند که گویا مصاحبه من عمداً برضد موضعگیری آنها ترتیب داده شده و در ذهن خود آنرا دسیسهٔ در تضاد موقف خود پنداشته اند. این تشویش ذهنی او را چنان دچار سر درگمی میکند که قرار نوشتهٔ خودش دو شب خواب نکرده اند و بعداً در همان حالت ناراحتی، بیخوابی و اضطراب فکری در صدد حفظ اعتبار علمئ خود می برایند. چون نظریاتم روی استدلال و استناد تاریخ استوار اند که او نتوانسته با آن مقابله کند، بناً راه تعرض بالای شخصیت و علمیت مرا در پیش گرفته تا مرا بی اعتبار معرفی کنند.


آقای سیستانی میدانند که چون اعتبار نظریاتم در صلاحیت علمی و حیطه تخصصم در روابط بین الدول و علوم سیاسی استوار است، از نیرنگ سیاسی کار گرفته مرا قصداً داکتر اسطوره ها میخوانند. احیاناً عدهٔ از پیروان او هم چنین بی حرمتی میکنند. در مرحلهٔ دوم مرا به خیانت متهم میسازند و دیگران را هم به شخصیت کشی می گمارند حتی آنهائیکه در این مدت بیش از یک سال با نظریاتم آشنا بودند و آنرا بارها در تائید یا بی تفاوتی شنیده بودند. 


تأسف در این است که عدهٔ که از آقای سیستانی کورکورانه پیروی میکنند در لحن گفتار و شیوهٔ نوشتار مغایر اصول آدب، عفت قلم و کلام، اخلاق افغانی، و معیارهای اکادمیک از آقای کاندید اکادمیسین سیستانی تقلید میکنند. به این صورت آقای سیستانی یک تعدادی از هموطنان صاحب قلم را با خود بی ادب میسازند:

از خدا جوئیم توفیق ادب

بی ادب محروم ماند از لطف رب

بی ادب تنها نه خود را داشت بد

بلکه آتش در همه آفاق زد «مثنوئ معنوی»


آقای سیستانی طوری موضوع را مطرح میکنند که از آغاز تخریشی است. در رابطه با مسألهٔ پول لازم به یاد آوری میدانم که در تمام زندگی ام که افتخار تدریس هزاران شاگرد شاهد را داشتم  تا حد توان کوشیده ام لقمهٔ حلالم را از برکت عرق جبین باندوزم و از جبن بپرهیزم. شاکرم از اینکه خداوند مرا آنقدر مصروف و مشغول کسب حلال کرده، که فرصت برای قبض حرام میسر نشده. ولی آقای سیستانی که با چنین اطمینان خاطر اتهام می بندند، یا شاهد پول گرفتن من بوده اند یا غافل از شاهد روز جزا.


تأسف بیشتر درین است که مورخ نامدار از راه دلیل و برهان، و شواهد تاریخی با نظریات من مقابله نمی کند، به شخصیت و قوم و قبیله، پشتونوالی، افغانیت، و انسانیتم ناسزا میگوید، تعلیم و تحصیل و علم و مسلکم را استهزا میکند، تعقل و ذکاوتم را در عبارات دور از عفت قلم و کلام به دیدهٔ حقارف نگرسته، در متضرر ساختن شهرت اجتماعی و سیاسی ام از هیچ نیرنگ شخصیت کشی دریغ نکرده اند. این در حالیکه من در مقابل آیشان جز صیغهٔ جمع احترام حتی فعل مفرد را به کار نمیبرم، زیرا میدانم آنکه به دیگران احترام نمی گذارد خود لایق احترام نیست. من صرف با نظریات آقای سیستانی از روی استدلال مناظره میکنم، و بس.


من میتوانم به خاطر صدمه و ضرر به شهرتم و برای اعادهٔ حیثیتم از راه قانونی در محاکم امریکا علیه آقای سیستانی و همراهانش اقامهٔ دعوی کنم تا برای بی ادبان دیگر سرمشق شود و بیهوده به هر کس نتازند، اما هنوز در این مورد تصمیم نهایی نگرفته ام. 


محض جهت معلومات آقای کاندید اکادمیسین سیستانی یادآورمی شوم  که من شخص پرست نیستم، خدا پرستم. سجده من به سوی قبله است، نه به سوی قبیله. من با کسی خصومت ذاتی ندارم حتی با آقای سیستانی. صرف اینکه: از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست. اجداد من با امیر امان الله خان د غزنی نجنگیده اند بلکه در صف مقدم جهاد علیه انگلیس در جبهات وانه، پیوار، پکتیا، و علی خیل دلیرانه و فاتحانه جنگیده اند، و در اثر شجاعت شان از طرف امیرامان الله خان به انعامات، مکافات، و رتب عالی جرنیلی (جنرالی) مفتخر گردیده اند. نامهای اجداد، اسلاف، و اقوامم صفحات ۷۶۳، ۷۶۴، ۷۶۵، و ۷۶۶ افغانستان در مسیر تاریخ میر غلام محمد غبار را در شهامت مزئین کرده اند. من به ارواح همهٔ شهدا و جانبازان جهاد درود میفرستم.


ولی جهاد من در محاذ دیگر است. از زمان رویکار آمدن رژیم خلق/پرچم هر لحظه با مرگ روبرو بودم، با اسلحه تهدید شدم، نامه های تهدید به قتل برایم فرستادند، بیش از ۲۶ عضو خانواده و دوستانم قربانی بازی سیاست شدند، تنها خواست خدا بود که زنده ماندم. در زمان مهاجرت در کاریابی و حصول بودجهٔ کورسهای تربیتی مهاجرین آفغان سهم گرفتم، با مهاجرین نو وارد از هیچگونه کمک دریغ نکردم، موسسهٔ خیریهٔ غیر انتفاعی انجمن آزادئ افغانستان را تشکیل و جریدهٔ آزادی، اورگان نشراتی آنرا به تیراژ ده هزار به زبانهای پشتو، درّی، و انگلیسی بدون امداد و وابستگی به هیچ تنظیم جهادی، بدون توقع هیچ گونه کمک از هموطنان، و عمدتاً بدون کمک مالی به منظور آگاه ساختن ذهنیت های نیمه خواب مردم امریکا نشر کردم، در ده ها کنفرانس و گردهم آیی در سرتاسر امریکا از داعیه مردم افغانستان و جهاد برحق شان دفاع کردم. در جریان آن ده سال خدمت به مهاجرین تحصلیم را به تاخیر گذاشتم، در رسیدگی به عایله و اولادم سهل انگاری کردم و هر گونه زحمت بر خود روا داشتم تا فریاد مردم ستمدیدهٔ ما در برابر اشغال شوروی به گوش جهانیان برسد.  بعد از خروج روسها برای اعادهٔ و تحکیم صلح به گروه قبرس پیوستم. بعد از ۱۱ سپتامبر با وجود خطر از دیدگاه تعصب اندودهٔ ادارهٔ وقت امریکا علیه مداخلهٔ نظامی و اشغال دوباره افغانستان از راه سخنرانیها و مناظرات علمی در مطبوعات، مراکز علمی، پوهنتونها و جوامع مدنی امریکا مبارزه کردم تا کوششی باشد برای یافتن راه صلح آمیز معضله. با سازمانهای صلح طلب هم موضع شدم و نظریاتم را از راه سایتهای انترنیت پحش کردم تا در محدودهٔ توان در راه داعیهٔ همزیستی و برادری و برابری جامعه بشری قدمی نهاده باشم. خلاصه بیش از چهل سال عمرم را بدون توقع هیچ پاداشی برای خدمت مردم ستمدیده افغانستان، خاصتاً مهاجرین افغان در مریکا صرف کردم تا بالاخره از طرف عضو هیئت رئیسهٔ شورای انقلابئ حزب خلق/پرچم به «اخذ پاداش» خیانت ملی نایل گشتم.

نه دست و پای اجل را فرو توانی بست    

نه رنگ و بوی جهانرا رها توانی کرد

بهمت ار نشوی در مقام خاک مقیم   

مقام خویش بر اوج علا توانی کرد


نظرات و نظریات متفرقه

ضمن مرور بر اعتراضات وطنداران مطالبی چند به نظر رسید که درخور توجه و مستوجب جواب اند. رویهمرفته قسمت بیشتر اعراضات در بخش های نظریاتی این سلسله خصوصاً در بخش های دوم، چهارم و پنجم جواب داده شد. در رابطه به اعتراضات متباقی ذیلاً تبصره نهایت مختصر ارایه میگردد.


نوشتهٔ آقای پامیر پیکار

آقای پامیر پیکار مینویسند که چرا تاریخ را تحریف میکنند. من با عبارت کلام شان موافق ام ولی با اطلاق آن مخالف هستم. چنان که در بخش چهارم توضیح شد کلمهٔ حاکمیت سیاستاً به معنی آزادی تبدیل و تعمیم شده و پیچیدگی تحریف را بر تعریف می افزاید. 


در تعریف لغوی آنچه را که شما تعریف کلاسیک استعمار خوانده اید، از نظر لغوی در رابطه با استعمار به معنی تعمیر و آباد کردن، تنها به رابطه اروپایان در قاره های امریکا خاصتاً امریکای شمالی و آسترالیا تا حدی صدق میکند که به زعم خود اروپایان آن قاره ها را اعمار یعنی مستعمر کردند و مستعمره ساختند. ولی رویهٔ اروپایان در برابر کشورهای قاره های آسیا و افریقا از آغاز استعمار نه بود، بلکه استخراب بود. زیرا اروپایان صنایع و آبادیهای این کشورهای اعمار شده را تخریب کردند. مثلاً هند که در اثر تمدن روشن اسلام از نکاه آبادی و صنعت ابر قدرت جهان بود، اروپایان آنرا چنان تضعیف کردند که به قحطی و فلاکت مواجه شد. بناً کاربرد کلمهٔ استعمار برای امریکای شمالی و هند نباید همسان باشد زیرا اعمال و اثرات آن کاملاً در تضاد بودند. استعمار اروپایی امریکای پس مانده را ابر قدرت ساخت و هندوستان ابرقدرت را پس مانده ساخت. بناً عملکرد اروپایان در قاره های امریکا و آسترالیا را، علی الرغم استثناات فراوان، ممکن استعمار نامید، ولی عملکرد اروپایان در قاره های آسیا و افریقا را به هیچ صورت به معنی کلاسیک استعمار گفته نمیتوانیم و اصطلاح درست آن باید استخراب یعنی تخریب کردن باشد که مفاهیم استثمار، استملاک و استعمال (سؤ استعمال و سؤ استفاده) را میرساند.


در بارهٔ استعمار نوین با شما همنظرم، ولی اگر آزادی را به معیار والای آن به کار ببریم، کمترین کشور در جهان خواهد بود که واجد آزاد بودن آن باشند.


اینکه افغانستان امروز آزاد است یا نه، مربوط به کاربرد اصطلاحات دقیق علم سیاست و وفق آن با شرایط و واقعیت های روی صحنه است. در اصول حکومتی که با کمک قشون مسلح کشور دیگر حمایت میشود مشروعیت ندارد. ولی ماهیتاً موجودیت قوای خارجی در کشور غیر میتواند برای اهداف گوناگون باشد: گر برای سرکوب مردم آن کشور می آیند اشغال پنداشته میشود، اگر برای تاراج منابع می آیند استثمار نامیده میشود، اگر برای جلوگیری از مداخلهٔ کشورهای همجوار می آیند در صورتیکه به دعوت حکومت قانونی و مشروع باشد، میتوان آنرا قوای ممد نامید، ولی اگر از راه سازش با حکومت دست نشانده خود می آیند، کشور در حال اشغال پنداشته میشود، اگر برای تمویل و حفظ منافع سیاسی آن کشور دیگر می آیند قوای استثمار نامیده میشوند، و اگر برای سرکوب مقاومت ملی مداخله میکنند تا منافع خود را تضمین کنند استعمار نامیده میشود، اگر روابط کشور را با رقبای خود تنظیم و عیار میسازد سلب حاکمیت پنداشته میشود، اگر اکثر مطالب مندرج این فقره جز اجندای سیاسی و نظامی شان باشد، استملاک، استهلاک، استثمار و استعمار به معنی استخراب خوانده میشود، و اگر... بناً تشخیص تکلیف سیاسئ افغانستان ممکن در چندین تعریف بگنجد که شرح آن از حوصلهٔ این جواب کوتا بیرون است. 


نوشتهٔ داکتر هاشمیان

نوشتهٔ داکتر هاشمیان اذهان بعضی ها را مغشوش ساخته. ولی چون داکترصاحب هاشمیان بر حواس خویش مسلط نیستند، نوشته های شان در مورد با حقیقت مغایرت کامل دارد. 

۱-از محفلی که ایشان ذکر کرده اند نه روز ترحیم بود و نه روز چهلم، بلکه روز جهانی صلح بود که از طرف بیش از ۳۵ انجمن صلح و سازمانهای مدنی مبارزه برای صلح به همکارئ تشکیلات پیروان ادیان و مذاهب مختلف کنفرانسی تشکیل داده بودند که به پاس قدردانی از زحمات مؤثر و نقش فعال خانم مرحومم در ایجاد همکاری میان فرقه های خداپرستان و سازمانهای صلح دوستان آن روز یعنی ۲۲ سپتامبر ۲۰۱۳ را به افتخار او روز صلح جهان ستانیزی نامیده  طئ برنامه پنج ساعته تجلیل کردند. در فرصت تفریح و تنفس به منظور رفع خستگی یکی از مربیان تمرین یوگا حاضرین را رهنمایی میکردند. درست در همان لحظه داکترصاحب هاشمیان که دونیم ساعت راه را گم کرده بودند از قرون اوسطی تشریف آوردند و به زعم حیرت زده خویش حرکات تمرین رفع کسالت حاضرین را عبادت پنداشته که اینک شرح و پرداس غرض آمیز آنرا به نام «خدمت به هموطنان» از راه نوشتهٔ خود کفر دانسته تقبیح میکنند. داکتر صاحب هاشمیان قبل از ختم مجلس نزد من آمدند و گفتند که، «این آدم کی بود که پیشتر گپ زد، بیخی کفر گفت.» گفتم آنها یک عالم مسلمان و امام و پیشنماز مسجد هستند.


۲- اینکه من در بارهٔ معراج به ایشان و عدهٔ دیگر مطلبی فرستاده ام دروغ محض است چون من مطالب و نظریاتم را در سایتهای انترنیتی پخش میکنم و ضرورت به این کار ندارم که چیزی را به کسی بفرستم. نظریات من در مورد معراج که در سخنرانیها عامه من ضبط و پخش گردیده با مزخرفات که داکتر سید خلیل الله هاشمیان به من نسبت میدهند کاملاً در تضاد اند.

حضرت رسول اکرم (ص) در جواب سؤوالی از صحابه فرمودند که «دروغگو نمیتواند مؤمن باشد.» ولی آیا دروغگو میتواند از آل محمد (ص) باشد؟ از امکان بعید نیست که اگر می پرسیدند، جواب لَیسَ مِنا می شنیدند؟


نوشتهٔ آقای نوری 

شما میتوانید ملت را هرگونهٔ که میل تان باشد یا دیدگاه ایدیولوژیک تان تقاضا کند تعریف کنید. من نظر به مسؤولیت حیطه تخصصم در علوم سیاسی (که دکتورایم را در بدل قالینچه و لاجورد و فیروزه نه خریده ام چون نه متمول بودم و نه اشراف زاده) ملت را، نه از روی ملحوظات سیاسی، بلکه از روی اساسات علمی آن در سه بخش تعریف میکنم:

۱- ملت به معنی هویت سیاسی است که باشندگان هر کشور شناخته شده جهان، صرفنظر از ساختار اجتماعی، نژادی، و لسانی آن یک ملت سیاسی پنداشته میشوند. در واقع اینجا ملت به معنی هویت سیاسی، یعنی هویت شناسنامه یا پاسپورت، به کار میرود.

۲- ملت اروپایی که در اثر تحول سیاسی و اجتماعی تبارز کرده، و از سه قرن به این سو در اثر تحمیل ارزشها و هویتهای اکثریت بالای اقلیتهای لسانی و نژادی داخل قلمروهای سیاسی در عصر ملیگرای عرض اندام کرد. به نحوی این ملتها در اثر تبعیضات رسمی از راه  همگونسازی تحمیلی به میان آمده اند تا هویت سیاسی را با هویت نژادی/لسانی منطبق سازند. مثلاً در فرانسه، المان و بیشتر کشورهای اروپایی غربی به استثنای سویس.

۳- خوش بختانه در جوامع غیر اروپایی تحمیل این چنین تبعیضات رسمیت نداشت و آنها پذیرای تفاوتهای نژادی لسانی و حتی مذهبی متنوع اتباع خود بودند. به طور مثال در ترکیهٔ عثمانی، خلاف آنچه در اروپا معمول بود، هویتها نژادی لسانی و مذهبئ خاصی بالای هیچ گروه و هیچ ملتی تحمیل نشد و در پایان حکمروایی چند قرن عثمانیها هویتهای همه ملت ها حفظ و پابرجا بود. در این نوع تشکیلات سیاسی چندین ملت در زیر بیرق یک دولت زندگی میکردند. دولتهای پارس صفوی و افغانستان هم به همین مفهوم کشورهای چند ملته اند. ولی بعد از ظهور نازیهای المان و به اثر تشویق آنها هرسه کشور ترکیه، ایران، و افغانستان به تقلید اروپایان در رسمیات خود کوششهای برای ساختن یک ملت داردی یک نژاد و یک لسان روی دست گرفتند.

نقش ذهنیتهای تبعیضئ اروپامحوری هم در کاربرد کلمات ملت و قوم و قبیله مترادفاً به کار میرود به نحوی که نٓژادهای اروپایی را به اصطلاحات یونانی ἔθνος  / ethnos یا لاتین nation در تفوق مسما میکنند، در حالیکه برای غیر اروپایان اصطلاحات لسانهای دیگر را در تحقیر به کار می برند، مثلاً در انگلیسی tribe یا clan یاد میکنند.

نتیجتاً این مسأله آنقدر ساده نیست که یک شخص به منظور یک هدف خاص سیاسی حسب میل اش کلمهٔ ملت را تعریف کند. گرچه در عالم سیاست این کار مروج است، ولی در علم سیاست جایز نیست، مگر آنکه در مبحث و مورد خاص ملت را به منظور خاص، نه عام، تعریف کنند و آنرا محک استدلال قرار دهند.  در مصاحبه بحث من روی انکار از هویت سیاسی افغانی نبود، بلکه چون بالای مسأله هویت سیاسی به سطح مملکتی و هویت های قومی درگیر در سیاست های داخلی متأثر از مداخلات قوتهای منطقه صحبت میکردیم، ایجاب میکرد تعریف جامعتر را به کار ببرم.

من اندیشه پرستم نه صنم پرست. گرایش من به سقراط و بیدل از همین سبب است چون سقراط با اندیشهٔ عقلانی و استدلال سروکار داشت و بیدل در معنویت ابولمعانی بود. به فحوای اینکه تقلید بهترین تمجید است من این نوشته را به پاس سقراط تناقض در استدلال نام نهاده ام و با مسأله بر اساس عقلانیت برخورد میکنم، نه از روی احساسات ملی و غرور افغانی. زیرا احساس تحلیل را ناقص میسازد و غرور تنها با خداوند می زیبد.

من به حضرت ابوالمعانی گرایش زیاد دارم ولی نه به این منظور که خود را چون او میبینم، بلکه به این مفهوم که قطرهٔ از بحر خیال او را در خود می یابم و طبع شعری ام را سیراب، و سیلاب، و سراب می سازد. «سحر سراب» شعری است که به اقتفا و استقبال شعری از حضرت ابولمعانی سروده ام. (برای مطالعهٔ متن آن به بخش «دریاب و سیلاب» در سایت شینکی آسمان/نیلگون کمان مراجعه کرده میتوانید). زمانی بحث بر سر شعر اصلی حضرت بیدل بود من گفتم که با آنکه دوستان پارسی ما کوشیده اند که در چند مورد ابیاتی از اشعار حضرت ابوالمعانی را از روی مقابله نسخ مخلتف تصحیح نمایند، ولی بعضاً صحیح را تصحیح نادرست کرده اند. مثلاً در جلد دوم کلیات حضرت بیدل (صفحهٔ ۴۲۹  انتشارات الهام، چاپ تهران، ۱۳۷۶) با تصحیح اکبر بهداروند و پرویز عباسی داکانی بیت ذیل درست به نظر نمی آید: 

ز قانون نفس جُستم رموز پردهٔ هستی همین آواز می آید که بسیار است آهنگم

که شکل زیر با تفاوت یک نقطه معنی را بهتر افاده میکند:

ز قانون نفس جُستم رموز پردهٔ هستی    همین آواز می آمد که بیساز است آهنگم

من همنوایی ام را از آنچه استاد سراهنگ سروده که احتمالاً بر اساس تصحیح مولانا خسته است اظهار نظر کرده گفتم که:

۱- احتمالاً در مصراع دوم این بیت ممکن غلطی طباعتی باشد زیرا صورت انشای کلمات بسیار و بیساز شباهت دارد.

۲- در مصراع دوم عبارت «بسیار» درست به نظر نمیاید زیرا بسیار به عالم کثرت دلالت میکند در حالیکه پیام از عالم وحدت میرسد. 

۳- چنانکه نوشته آمده در مصراع دوم معنی گنگ نیست، بلکه کوشش شده است که رمز را معنی بدهند، که در نتیجه ابهام آن به ایهام تقرب میکند.

۴- صیغهٔ ماضئ استمرار در مصراع دوم با صیغهٔ ماضئ در مصراع اول بهتر میخواند تا صیغه حال. زیرا حال مفهوم آگاهی آنی را میرساند، ولی ماضئ استمرار تداوم تفحص در اندیشه را افاده میکند که با روحیهٔ شعر تطابقت بیشتر دارد. 

۵- کلمهٔ ساز در مصراع دوم با کلمهٔ پرده در مصراع اول متجانس است و کلمهٔ آهنگ به حیث مکمِل معانی هردو فاصلهٔ میان مطلب و معنی را در صورت دوم کمتر میسازد. 

این بود نظر ناچیز بنده در مورد شعر حضرت بیدل که قاصدی که مطمئینم جز نام حضرت بیدل به هیچ معنی بیانم نفهمیده مطلب را به شما رسانیده و جهل او در استهزای شما که از من هیچ شناختی ندارید حالت جهل الجهول را به خود گرفته. اگر پیرامون نظرم ایرادی دارید بفرمائید، ورنه سیاهی قلم تان به جای دیگر تعلق دارد:

تیغ دادن در کف زنگی مست به که آید علم ناکس را بدست 


یاد آورئ دیگر این که من از خانوادهٔ‌ سرشناس ولی بی بزاعت برخاسته ام. از فقر در دوران مکتب روی یک صفحه کتابچه سه بار نوت «چتل نویس» میگرفتم: یک بار با پنسل، دو بار با خودکارهای آبی و سرخ تا از آن استفادهٔ اعظمی کرده باشم. در تمام دوران تعلیم و تحصیلات بیش از سی سال در پوهنتون کابل و چهار پوهنتون امریکا (جز مبلغ ناچیز حق الزحمهٔ لابراتوار) یک پول هم از خود نپرداختم، چون نداشتم. تمام تحصیلاتم به همت و ایمان و لیاقت از طریق سکالرشپ، و اسیستانشپ به اتمام رسیده. اگر مثل شما صاحب قالینچه و لاجورد و فیزوزه می بودم، حتماً مثل شما چندین دکتورای دیگر هم بدست می آوردم.  

نوشتهٔ محترمه ملالی موسی نظام

خواهر محترم ملالی موسی نظام، من سند دکتورایم را در غربت غرب بدست آورده ام، ولی معیار های اخلاقی انسانیتم از شروق شرق روشنی میگیرند. از روی وجیبهٔ ادب افغانیم باید شما را خواهر بخوانم و خواهر بدانم و احترام گذارم. من از دوران نوجوانی به غرب آمده ام ولی به غرب نگرائیده ام. آزادی بیان در نهاد انسانی ام ریشه کرده، به آن اعتیادم - اعتیادی که بارها به نامها و بهانه های گوناگون تهدید گردیده و به قیمت گزاف نگه اش داشته ام: گاهی بنام همبستگی با سوسیالیزم بین المللی، گاهی به خاطر اسلام عزیز، و گاهی به نام توهین به افتخارات ملی،... خلقی های تَرَکی به خاطر ریش و سبیلم اخوانی ام خوانند و تحت تعقیب گرفتند، اخوانیها به خاطر موهای درازم کافرم خواندند، شعله ای ها به خاطر عدم همکاری نامه های تهدید مرگ به من فرستادند، خلقی های امین نامم را با عایلهٔ ام در لست سیاه کشتار نوشتند، پرچمیها به خاطر نمرهٔ کامیابی با کلشنیکوف در پوهنتون عقب دروازه دفترم آمدند و حیاتم را تهدید کردند، افراطیون مذهبی تکفیرم کردند، و اینک امانیست ها به خیانت ملی متهمم می کنند. پس خواهر عزیزم، سیلی که به خاطر «احساس جریحه دار» تان در سیاهئ عبارات مضمون تان بر وریم حواله کرده اید، رسید. در برابر آنچه دیگران در حقم روا داشته اند این چندان بهای نیست. شما موسی وار سیلی دیگر بفرستید و من عیسی گونه، گونهٔ دیگر را فرش استقبال آن میکنم. از محبت خواهری تان ممنون.


حسن ختام

معیار پیشرفت یک جامعه رشد و پرورش افکار زایا و خلاق است که خود مستلزم آزادی بیان است. آزادی بیان یک جامعه را به معایب و نواقص اش متوجه میسازد تا از راه رفع و دفع آن همواره با کاروان تمدن پیوسته به پیش برود. در جوامع پیشرفته چون امریکا محرمترین اسناد تاریخی را بعد از یک یا دو دهه در معرض عام قرار میدهند تا دانشمندان، منورین، و عوام آنها را از دیدگاه نو بررسی و تحلیل کنند و جامعه از اشتباهات گذشته بیاموزد. ولی در جامعهٔ ما حتی تحلیل و بررسئ اسناد یک قرن پیش را تحریم میکنند.


آنکه از تاریخ نمی آموزد، قربانی حوادث ناگوار آن می شود. لازم است آئینهٔ تاریخ وقایع کشور را از غبار زمانه پاک کنیم و شعارهای سیاسی را از حواشی آن بتراشم تا در انعکاس صفای آن از معایب خود بکاهیم و به اوصاف خود بیافزایم که این شیوهٔ کمال است، و راه نهایی به سوی لایزال لایتناهی.