اَلا یا اَیُهَا السَاقی اََدِر کأساً و ناوِلهَا
که جام جلوهٔ رویش رباید رنگ باطلها
فروزان گر شود قندیل قلب از شعلهٔ نورش
صفای شیشهٔ دل زان بیاراید محفلها
ریاضت خود رموزیست خفته در خلوتگه شبگون
گُل نیلوفرین روید ز قعر تاریک گِلها
درین دامان بی حاصل، درین پهنای بی ساحل
شب تار است و من بر ناقه در هامون هائلها
همی راهت بپیمایم، سکون برخود نیاسایم
بپویم کاروانی را کز ایمان بسته محملها
خوشا آن ساربان کو شب سحر کرد در رهٔ مقصود
چو سالک بهر قرب او بسر پیموده منزلها
صفیر جرس نالان چه پیغام سحرخیزیست
که ساز شور و شوقش برجهد از پردهٔ دلها
شروق صبح صادق ارمغان نور یزدانیست
فروریزد ز تابش صد نما و نقش حایلها
سعادت هر «زمان» میجوی در افتادگی ناصح
که آخر موج طوفانزا به سر غلتد به ساحلها
۰۷۰۲۲۰ - ۱۲۰۷۱۶
تصوف عشق است و عاشق پیشه گئ بنده وار با خداوند و در الوهیت الهام او با بنده گانش.
غزل حافظ بیانگر چنین عشق است با محبوب الهی و الهئ محبوب که در تناوب بی پایان رقص سماع میرقصند. رقصی که معنی و بیان پیرایشگر همدیگر اند، دلبر و دلنواز همدیگرند، و همه پیمانه و هم پیمان اند. بیان که در آن گفتار و پندار، و حس و اندیشه همزمان خُمار و خَمار اند و بهر سوز یکدیگر میسازند و در ساز همدیگر میسوزند تا آتش عشق فروزان و جاویدان بماند.
این شعر بر حسب تمجید در تقلید به اقتفای آن سرودهٔ دلنشین حافظ است که در آن به اندیشهٔ زیبای عشق چنین ابدیت می بخشد:
اَلا یا اَیُهَا السَاقی اََدِر کأساً و ناوِلهَا
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
خواجه حافظ شیرازی
شعری که الهام آن اغلباً از امیر خسرو دهلوی به حافظ رسیده که آن چنین است:
شراب لعل باشد قُوت جانها قوَّت دلها
اَلا یا اَیُهَا السَاقی اََدِر کأساً و ناوِلهَا
امیر خسرو دهلوی