فدرالیزم تجزیه را تضمین میکند

نوشتهٔ دکتور زمان ستانیزی

(استاد علوم سیاسی در پوهنتون ایالتی کلیفورنیا)


در رابطه با مضمون «فدرالیزم: خواب و خیال است یا کابوس و حشتناک» سؤالاتی مطرح شد که مستلزم توضیحات بیشتر اند. اینجا صحبت طوری دنبال می شود که به گونهٔ سؤالات و اعتراضات را جوابگو باشد. برای جلوگیری از پرا کندگی بحث صحبت در چهار چوب تقسیم بندی اصطلاحات علوم سیاسی ذیل تنظیم و شناسایی میشود: 

۱- منبع (مشروعیت) قدرت: دموکراسی، مطلق العنانی، اولیگارکی (حکومت ثروتمندان)، فاشیستی، انارشی (اغتشاش، خودسری یا نظام بی نظمی)

۲- اِعمال قدرت (سیاسی و آیدیولوژیکی): محورهای متقابل و متضاد  شاهی (موروثی، مطلقه یا مشروطه) یا جمهوری (قانونگرا)، حاکمیت مطلق یا آزدایخوا (libertarian یا authoritarian)، و از نگاهٔ ساحهٔ سلطهٔ قدرت: جهانی یا منطقوی

۳- نظام تشکیلاتی: متمرکز، فدرالی، کانفدرالی، اقمار، مستملکه، مستعمره، یا محروسه 


این نوشته، هممانند نوشتهٔ قبلی، در حیطهٔ ردیف سوم تقسیم بندی بالایی مطرح میشود و صرف روی مفاد و مضار نظام فدرالی و قابلیت تطبیق آن در افغانستان در مقایسه با تجارب جوامع دیگر زیر بحث گرفته میشود. مسائل چون دموکراسی، حاکمیت، جمهوری، مطلق العنانی... از ساحه این بحث بیرون اند محض اینکه یک نظام فدرالی میتواند دموکراتیک باشد یا مستبد و مطلق العنان. 


۱- آیا نظام فدرالی (اداری یا هویت محوری) در جهان محبوبیت دارد؟ دوستی نوشته بودند که «۱۵۰ کشور جهان نظامهای فدرالی موفق دارند». این ادعا مغایر واقعیت است. امروز در ۱۷۳ کشور دنیا نظامهای تشکیل مرکزی و جود دارند که ۱۳۴ آن جمهوری و ۳۹ آن شاهی اند. در مقابل صرف ۱۸ کشور دنیا نظامهای فدرالی دارند که از جملهٔ اینها هفت کشور به حکم جبر جغرافیا فدرالی اند و صرف ۱۱ کشور از روی انتخاب سیاسی نظام فدرالی برگزیده اند.


کشورهای د نیا که به سبب مساحت بسیار وسیع تنها از روی یک تشکیل فدرالی به صورت مطلوب اداره شده میتوانند از روی جبرجغرافیا نظام فدرالی را می پذیرند، نه به حیث یک گزینهٔ سیاسی. زیرا ادارهٔ مؤثر از فواصل صدها و هزارها کیلومتر دور مشکلات ایجاد میکند، خصوصاً اینکه چنین کشورها معمولاً جمعیت زیاد هم دارند. کشورهای مانند روسیه، کانادا، ایالات متحده امریکا، برازیل، آسترالیا، هند، و آرژنتین که جمعاً تقریباً نصف مساحت خشکه کرهٔ زمین را احتوا میکنند مثالهای برجستهٔ این نوع فدرالیزم اند. کشور چین یگانه استثنا است.


۲- در کشورهای که بدون جبرجغرافیا و تراکم نفوس به سبب ساختار هویتی متفاوت مثل افغانستان نظام فدرالی را برگزیده اند همواره با تزلزل و انحطاط سیاسی و رکود و کساد اقتصادی روبرو شده اند:


نظام فدرالی جمهوری امریکای مرکزی بین سالهای ۱۸۲۳- ۱۸۴۱ صرف ۱۸ سال دوام کرد و بعد از سه سال جنگهای خونین داخلی از هم متلاشی شدند. نظام فدرالی پاکستان غربی و بنگال شرقی بین سالهای ۱۹۴۷- ۱۹۷۰ صرف ۲۳ سال دوام کرد و نظام فدرالی آنها با یک جنگ داخلی شرم آور از هم ریخت. فدراسیون مالیزیا و سنگاپور بین ۱۹۶۳ و ۱۹۶۵ صرف دو سال دوام کرد.  در افریقا نظام فدرالی در سودان، حبشه، و نایجیریا جنگهای خونین را در قبال داشت با آن هم سودان و حبشه تجزیه شدند.


حتی کشورهای پیشرفتهٔ اروپایی یوگوسلاویا و چکوسلواکیا صرف در زمان جنگ سرد از مجبوریت باهم «متحد و فدرال» نگهداشته شدند، ولی بعد از سقوط کمونیزم نظام فدرالی چکوسلواکیا صرف دو سال دوام کرد و در ۱۹۹۲ متلاشی شد و نظام فدرالی یوگوسلاویا سه سال دوام کرد و در ۱۹۹۳ در میان خون آشامترین فجایع جنگ در اروپا از بین رفت. اینها دلایل زنده از تجربه های تلخ ناکامی نظامهای فدرالی اند که تشکیل آن قدم اول برای تجزیه حتمی الوقوع آن کشورها بوده است.


۳- خود کفایی اقتصادی مستلزم داشتن یک قلمرو مناسب حال است. کشورهای که در نتیجهٔ ناکامئ نظام فدرالی استقلال سیاسی را به دست میاورند، استقلال اقتصادی خود را از دست میدهند زیرا منابع طبعئ مساحت کوچک آنها احتیاجات اقتصادی آنها را تأمین کرده نمی تواند و درعدم خودکفایی در تسخر و استهزا به نام Banana Republic یا «جمهوریت موز یا کیله» نامیده شده اند.


افغانستان با همهٔ این بزرگی مساحتش از نگاه اقتصادی خود کفا نیست. از آنرو نظام مرکزی آن صرف یک توازن نسبی منابع طبعی را نگه میدارد. در صورت ایجاد نظام فدرالی این توازن نسبی برهم میخورد زیرا ولایات یا ایالات مختلف در مصرف منابع طبعی خود الویت های انحصاری را طالب خواهند شد که در نتیجه مثلاً مس لوگر، یورانیم هلمند، و گاز جوزجان که اکنون سرمایهٔ ملی پنداشته میشود در یک تشکیل فدرالی تنها به این سه ولایت یا ایالت مربوط آن متعلق خواهد بود. اگرچنین نظام فدرالی فرضی ناکام میشود، عوض یک افغانستان نسبتاً خودکفا چند تشکیل سیاسئ  کوچک محاط به خشکه و کاملاً متکی به خارج به وجود می آیند که حتماً سطح اقتصاد و رفای عامه پائین تر خواهند داشت. این محض یک فرضیه نیست، بلکه حکایت از واقعیتهای سیاسئ المناک و مستند ناکامی نظامهای فدرالی دنیا معاصر است.

 

اقتصاد کشورهای تجزیه شده هرگز به سطح دوران اتحاد و فدرالیزم آن نرسیده. بنأ در دراز مدت فدرالیزم علاوه بر خسارات جانی، خسارات اقتصادی را در جوامع تجزیه شده به بار میا آورد. کشورهای امریکای مرکزی که اعضای سابق جمهوری فدرالی امریکای مرکزی بودند از عقب ماند ترین کشورهای قارهٔ امریکا هستند. بنگله دیش و پاکستان از عقب مانده ترین کشورهای آسیا اند، اعضای فدراسیون یوگوسلاویا حتی سی سال بعد از استقلال به سطح اقتصادی لازم نرسیده اند که شرایط عضویت در اتحادیهٔ اروپا را حاصل کنند. به همین ترتیب سودان و حبشه در افریقا  در پائین ترین ردیف تکامل اقتصادی قرار دارند. نایجیریا با وجود منابع سرشار نفت سطح پائین حیاتی دارد.


۴- علل ناکامی و متلاشی شدن نظامهای فدرالی صرف در تقسیم اداره آنها نیست، بلکه برسر تقسیم و تصاحب قدرت در بالاترین سطح نظام فدرالی است. 


در پاکستان در سال ۱۹۷۱ حزب عوامی مجیب الرحمن اکثریت رائ را بدست آورد، ولی ذُوالفِقار علی بُھٹّو به تداوم قدرت خود اصرار می ورزید که باعث متلاشی شدن نظام فدرالی پاکستان گردید. در یوگوسلاویا مارشال تیتو از روی مطلق العنانی کمونیزم تا پایان عمر در رأس نظام فدرالی یوگوسلاویا باقی ماند. میلوشوویچ رئیس سربستان به اصل ریاست نوبتی وقع نمی گذاشت و حاضر نبود ریاست جمهوری یوگوسلاویای فدرالی را به دیگری واگذار شود. در کانگو رقابت بین پتریس لوممبا و چومبی هر امکان فدرالیزم را از بین برد. در سنگاپور اصرار لی کوانیو بالای تصاحب قدرت هویت محوری باعث از میان رفتن نظام فدرالی با مالیزیا گردید.

فدرالیزم رخنه های میان مردم را عمیقتر می سازد و سیاست مداریان مغرض آنرا به طور دلیل ضرورت تجزیه توجیه می کنند.


همهٔ این رویدادها بر انعطاف ناپذیری قدرتمندان سیاسی به حیث علت عمدهٔ فروپاشی نظامهای فدرالی شهادت میدهند. همین مشکل حرص قدرت طلبی دلیل اصلئ جنگ و ویرانی چهار دههٔ در افغانستان بود و از دوران کمونستان انقلابی تا اسلامگرایان جهادی و هرترکیب دیگر بین این دو وحشتناکترین ویرانی ها و فجایع شرم آور را بر خاک و خلق کشور تحمیل کردند.

«فدرالیزم قدم اول در تجزیهٔ تدریجی با تأخیر است.»


شخصیت پرستیهای زادهٔ آن شرایط  نتنها با القاب بدون استحقاق و شایستگی پابرجا اند، بلکه در مراحل انتقال میراثی به شدت ادامه دارد. فرعونانی که به انتقال کرسی یک ولایت حاضر نیستند، به واگذاری کرسی ریاست جمهوری فدرالی هرگز حاضر نخواهند بود. آنگاه  هیولای شوم تجزیهٔ بر فضای کشور سایه خواهد افگند.

زوال فدرالیزم در افغانستان قبل از ایجاد آن قابل پیشبینی است.


 به استناد بر شواهد تاریخی در جوامع با ساختار هویتی متفاوت یک رابطه مستقیم علت و معلول بین ایجاد نظام فدرالی، تجزیه حتمی الوقوع، پیامد جنگهای خانمانسوز داخلی، و عقبمانی اقتصادی دوامدار به نظر میرسد.

«آزموده را آزمودن خطا است.»


۵- دوستی پرسیده اند: «...برای از بین بردن تمامیت خواهی و تبعیض قومی چی باید کرد؟... مرحوم آمر صاحب شهید قهرمان ملی افغانستان مخالف حکومت فدرالی بوده اما میگفت حکومت که در افغانستان حاکم میشود باید قدرت خود را از مردم و ولایات بگیرد.»


نظام فدرالی حیثیت ظرف را دارد که طرز حکومت مظروف آن است. طعم خوش غذا در خود غذا است نه در ظرف آن. اگر بتوانیم شعور سیاسی مردم را طوری بالا ببریم که حس وطندوستی شان بیشتر و بالاتر از وفاداری به هویت های زبانی و قومی وغیره بشوند، این مشکل حل میشود. اگر به هویت افغان بودن ارج و احترام بیشتر بگذاریم تا به هویت پشتون و تاجیک و اوزبیک بودن، خواهری و برادری ما در برابری خواهد بود، در غیر آن از روی جبر زمانه باهم هزاره و ایماق و بلوچ خواهیم بود. اگرپیوسته کُل را قربانی جُز می کنیم آگاهانه یا به طور غیرشعوری به سوی تجزیه یا «جز ساختن» کُل میرویم. حضرت مولانای بلخ در رابطه به این جز پرستی می گویند:

«عاشقان کل، نه عشاق جزو

ماند از کل آنک شد مشتاق جزو

چونک جزوی عاشق جزوی شود

زود معشوقش بکل خود رود»  (مثنوی معنوی)


در مورد دوم باید گفت که آمرصاحب پیش از رسیدن به قدرت به اثر تشویق یولی ورانتسوف سفیر شوروی در کابل وجنرال وارینیکف برای یک نظام فدرالی با آنها به موافقه رسیده بود که مادهٔ اول پیشنهاد آنها به صراحت از «ایجاد منطقه خود مختار برای تاجیکها در چارچوب افغانستان واحد» و «خود گردانی» آن صحبت میکند. (مقالات صاحبنظر مرادی و توفان در افغانستان اثر جنرال لیاخوفسکی). طبق آن آمر صاحب در برنامه سیاسی خود، نظام آینده مورد نظر شان را "فدرال" اعلام نمودند، ولی بعد از رسیدن به قدرت خواهان سلطه بر تمام افغانستان شدند و پروژه «فدرال» فراموش شد. احتمالاً همین عقبگردی او متعهدینش را برانگیختند که سرآغاز جنگهای داخلی دوران پساکمونستی در افغانستان گردید.

«گرفتن قدرت سیاسی مشکل است، ولی واگذاشتن آن مشکلتر.»


۶- نظامها فدرالی در کشورهای با ساختار اجتماعی و شرایط مشابه به افغانستان همه به ناکامی انجامیده اند. آنچه وضع افغانستان را وخیمتر میسازد مداخلات پدید و پنهان کشورهای همسایه است که منفعت خود را در تجزیهٔ افغانستان می بینند و به همین سبب از ایجاد نظام فدرالی در افغانستان پشتیبانی میکنند در حالیکه همین فورمول سیاسی را برای کشورهای خود تجویز نمیکنند. 

«آنچه برای خود نمی پسندی، برای دیگران مپسند.»

اقتباس از
اریانا افغانستان آنلاین
مورخ ۲۶ دسامبر ۲۰۲۰
اقتباس از نشریهٔ تاندگ
مورخ ۲۶ دسامبر ۲۰۲۰