همزبانی در بی زبانی
نوشتهٔ دکتور زمان ستانیزی
استاد الهیات و عرفان در پوهنتون مطالعات عالی پاسِفیکا - کلیفورنیا
هموطنی از کتاب: «علم و دانش در ایران باستان》اثر پرویز شهریاری عکس وسیلهٔ زبان بُری را نشر کرده، و شرح آن را چنین نقل می کنند:
« چرا فارسی زبانان را عجم میگفتند؟
هنگامی که قتیبه، خوارزم را فتح کرد، روز سوم در میدان بزرگی برای مردم صحبت کرد وی دستور داد که از بین فاضلان خوارزم چهار هزار تن بیاورند. سر هر چهار هزارتن را در یک روز بریدند و از آن روز دستور داد تا هرکسی به زبان پارسی گویش کند زبانش را ببرند. مردم خوارزم از ترس بریده شدن زبانشان، از حرف زدن خودداری میکردند.»
عجم در لغت غیر عرب راگویند و مانند هر فرهنگ دیگر برای تشخیص و ایجاد فاصله بین خود و بیگانه است که احتمالاً از تفرعن مصریان سرایت کرده که عبریهای غیرمصری را پائین تر از خود میدانستند، عبریها خود غیریهود را پائینتر از خود «جینتایل» خواندند، یونانیها پارسیان غیریونانی را «بربری» (ریشداران) نامیده به نظر تحقیر می نگریستند، رومیان همین تعصب را به افریقای شمالی بردند و مردم شمال افریقا را بربری خواندند. اینکه کلمهٔ عجم در ادوار مختلف تاریخ روی کدام دلیل برای کدام گروهٔ از مردم به کار برده شده، داستان دیگری است.
ولی ادعای سربریدن چهار هزار فاضلان خوارزم در یک روز به همان اندازه قابل باور است که ادعا کنیم وسیلهٔ زبان بُری در این عکس یک هزار و سه صد سال عمر دارد. به گمان اغلب از تصویر درست، تشخیص نادرست صورت گرفته.
ولی ادعای سربریدن (صِرف) چهار هزار فاضلان خوارزم در یک روز به همان اندازه غیرقابل باور است که ادعای قدامت یک هزار و سه صد سالهٔ این وسیلهٔ زبان بُری. به گمان اغلب اینجا از تصویر درست، تشخیص نادرست صورت گرفته که حسب آن به اصطلاح حقوقی مدعی خود را مجرم ثابت کرده.
بدون مراجعه به آزمایش کاربن ۱۴ از روی این عکس میتوان حدس زد که این وسیلهٔ آهنئ زبان بُری یک هزار و سه صد ساله نی، بلکه به احتمال قوی کمتر از چهار صد سال عمر دارد که مصادف است به دوران صفیه (صفویه) و به گمان اغلب از قلمرو صفویها بدست آمده. دورهٔ صفوی عصر اختناق بود. صفویها نتنها ۶۵ در صد رعایای شافعی مذهب خود را جبراً شیعی ساختند، بلکه در سرزمین های تحت سلطهٔ خود هم مردم را به قبول مذهب شیعه و سخن گفتن به زبان شیرین پارسی مجبور ساختند و متخلفین را با همین نوع وسایل زبان می بریدند.
اصطلاح «سوته مسلمانی» از میراثهای دورهٔ اختناق مذهبی همین دوران است که در فرهنگ عامیانه هنوز هم متداول است. مردم از ترس می توانستند به دیانت و رسوم تشیع تظاهر کنند و از مجازات در امان بمانند، ولی طرز بیان و لهجهٔ زبان که پنهان نمیشد، مگر در سکوت.
در این ستم ملئ از خاطره ها پنهان، مردم هزاره برای آنکه زنده بمانند دیانت شمنی و زبان مغلی را کاملاً فراموش کردند، و تا امروز به زبان و لهجهٔ داعیان شیعهٔ مشهد و نیشاپور صحبت می کنند.
بعد از آنکه همایون پادشاه مغلی هند شهر کندهار را «از کیسهٔ خلیفه» به شاه طهماسب صفوی بخشید، شاه عباس از سال ۱۶۲۲ به بعد به شیعه سازی مردم کندهار شدت بخشید. مردم «پاړسیبان» (فارسی زبان ساخته شدهٔ) کندهار با پذیرفتن جبری مذهب شیعه برای بار دوم مسلمان شدند و عوض زبان اصلی پشتو به پارسی گویی مجبور شدند که تا امروز پارسی را با لهجهٔ خاص زبان پشتوی کندهاری صحبت میکنند. خصوصیت این لهجهٔ در گفتار هموطنان پاړسیبان ما مثل آیت الله العظما شیخ محمد آصف محسنئ قندهاری به صراحت هویدا است (کلیپ های سخنرانی شیخ محسنی مرحوم در رسانه ها موجود است).
پشتو زبانهای متباقئ کندهار و جنوبغرب آفغانستان با تهدید بریدن زبان به تکلم به زبان پارسی مجبور ساخته شدند یا لا اقل باید قناعت مامورین صفوی را از کوشش خود در پارسی گویی حاصل می کردند. مردم ناگزیر به زبان مختلط فارسی و پشتو رو آوردند چنانکه در جملات تنها فعل و حرف را به زبان پشتو، ولی اسم و صفت و قید را به زبان فارسی ادا می کردند تا از ستم ماموران امر بالمعروف و نهی از منکر وقت در امان بمانند و زبان شان بریده نشود. به مرور زمان این «کوشش» در اختلاط دو زبان سبب شد که لهجهٔ مختلط پشتو فارسی کندهار حیثیت یک زبان مستقل را پیدا کند.
در زبانشناسی زبانهای مختلط این چنانی را creole مینامند که در اکثر مستعمرات اروپایی از اختلاط زبانهای اروپایی با زبانهای منطقه به میان آمده اند. لهجهٔ پشتوی کندهاری در واقع زبان مختلط پشتو و پارسی است که پیامد همین استعمار فرهنگی است. برای وضاحت مطلب مثال می آوریم. یک کندهاری عوض اینکه بگوید «د مڼې د ونی سیوری ته کښینه.» می گوید: «د سیب د درختی سایی ته کښینه.» یعنی «زیر سایهٔ درخت سیب بنشین.» درشکل جملهٔ دوم کلمات پارسئ سیب، درخت، و سایه بالترتیب جانشین کلمات مڼه، ونه، و سیوری گردیده، که جمله با کلیدی ترین کلمات آن هشتاد درصد پارسی است. پشتونهای مناطق دگر این لهجه را به همان اندازه مضحک می یابند که هجوم اصطلاحات زبان انگلیسی را در لهجهٔ پشتوی پیشور قابل تحمل نمی دانند. ولی در شرایط وقت محتسبان صفوی لهجه پشتوی کندهار را (به سبب کلمات پارسی در آن) لهجهٔ شیرین میدانستند، ولی به طور کلی پشتو را در زخمزبان زبان دوزخیان میدانستند. این طعن و کنایه هنوز هم از اذهان ملوث با زهر تعصب رخت برنه بسته.
در دوران تسلط صفویها بر جنوبغرب افغانستان هیچ شاعری از میان پشتونهای منطقه بر نخاست. برخلاف بهترین ادبا، شعرا، و فضلای زبان پشتو چون پیر روشان، خوشحال خان خټک، رحمن بابا، حمید ماشوخیل ووو همه از میان پشتونهای شرق در مجاورت هند مغلی ظهور کرده اند. بی سبب نبود که در زمان هجوم نادرقلی افشار بر کندهار از روی همین تعصب زبانی اثار محدودی ادبی زبان پشتو که در مدت کوتاه دورهٔ هوتکیها به رشتهء قلم درآمده بود به آتش کشیده شد. به اطمینان می توان گفت که از کتابسروزئ نادر افشار در پهلوی کتابسوزیهای اعراب در کتابهای چون «علم و دانش در ایران باستان» ذکری به عمل نیامده.
با چنین کتابسوزیها، قیودات تکلم به زبان پشتو، و منع شعر و ادب زبان پشتو، حکمروایان صفوی تعصب خود را در «بی فرهنگ» بودن پشتونها توجیه میکردند چون به پارسی نمی نوشتند. متأسفانه این یاوه گوییها در ذهنیت های تعصب اندوده برخی ازهموطنان امروزی ما هم منعکس میشود. مگر ممکن است جامعهٔ خاص بشری را بدون فرهنگ تشخیص داد؟
از دستورات دگر صفویه این بود که اگر در جمعیتی میان ده نفر پشتو زبان حتی یک نفر پارسی زبان هم می بود، همه مجبور بودند به زبان پارسی تکلم کنند. بدیهی است که سه ونیم صد سال بعد از حاکمیت صفویان احکام فرمانروایان صفوی در افغانستان امروز همچنان رعایت می شود. از هر پشتو زبان توقع میرود که به زبان پارسی تسلط کامل داشته باشد، ولی از هیچ پارسی زبان توقع نمیرود که اقلاً به زبان پشتو سلام و اظهار ادب کند. تعجب آورتر اینکه حتی امروز هم پشتونها باید به زبان پارسی صحبت کنند تا متعصب پنداشته نشوند. تعصبِ زبان در افغانستان هنوز هم به معیار ترازوی سه صد سال قبل وزن میشود.
هر بار به این وسیلهٔ زبان بُری می نگرم روح رنجیده و رمیده وعذاب دیدهٔ صدها انسان بی گناه جلو چشمم می استند که به چه وحشت و قباحت و بی رحمی بی زبان شدند به جرم این که نمی توانستند با زبان خود بیگانگی کنند.