سرودهٔ زمان ستانیزی
رنگ بهار
نو بهاران شاخ گل را جامهٔ خضرا تنید
وز فروغ مهر ابری خرقهٔ بیضا تنید
موج بارِش آمد از اوج فلک بر دار و دشت
زان گهرباران زمین صد رشتهٔ دریا تنید
رمز رستاخیز تلوین زمین و آسمان
وه عجب رنگین کمان کز رنگ ناپیدا تنید
رقص همپروازیئ خیل پرستوها و سار
آسمان گویی قبایی از پر عنقا تنید
برسر سرو رسا مرغ سرائ خوش نوا
لانه ای از بار و برگ خلعت دیبا تنید
باغ می بالید بر کِسو و ردای رنگ رنگ
کوهسار از لاله و گل مفرش صحرا تنید
شاخه سرشار از شکوفایی شده زیب چمن
سبزه زاران را شقایق حلهٔ حمرا تنید
ٱورد باد صبا بوی بهار از بوستان
بهر نازش نرگس و نسرین قد رعنا تنید
بوسه های مهر باران شب به گل مستی بِداد
صبحدم شبنم به گلها لولوی لا لا تنید
درسپاس ازخاک رستن سینه را گل چاک کرد
بر دلش داغ سیه کان از شب یلدا تنید
دی بشد، امروز در پرسش ز بود خویشتن
دل ز تار و پود آن دو قصهٔ فردا تنید
خامه در دست «زمان» اظهار تمکین میکند
چون که از ژرفای معنی مصرع زیبا تنید
زمان ستانیزی ۱۰۰۲۲۸ - ۱۶۰۸۱۵