دکتور زمان ستانیزی
تناقض در استدلال آقای سیستانی
بخش چهارم
بی بند و باری در برابر حیطهٔ تخصص و مسلک
فاصله میان روش علمی و ذهنیت عامه
علی الرغم گذشتهٔ درخشان تاریخ و نقش چشمگیر مردم این دیار در سر و صورت دادن تمدن اسلامی، در عصر حاضر ما افغانها خصلت علم پروری نیاکان خود را از دست دادهٔ ایم. اصول مناظرهٔ علمی را مراعات نمی کنیم و روش مباحثات «علمی» تحت تهدید خودسریهای شعاربازئ ذهنیت عامه قرار می گیرد. در این هرج و مرج به تجربه در حیطهٔ تخصص، اعتبار مسلکی، یا مدرک و سند و درجهٔ تحصیل علمئ اشخاص وقع نمیگذارند و هرکس خود را جامع الکمالات دانسته در هر موضوع خود را مستحق اظهار نظر میداند. به این صورت بی اعتنایی به علم پروری و حتی توهین، تمسخر و استهزا به علم و عالم و دانشمند رسم عام گردیده. در به این موضوع در این بخش دو مطلب مشخص یعنی روش علمی و حیطهٔ تخصص را توضیح می کنیم.
روش علمی - تفاوت میان نظر و نظریه
اکثر هموطنان ما به شمول تعدادی از تعلیم یافته گان ما تفاوت بین اظهار نظر و ارایهٔ نظریه را نمیدانند. داشتن «نظر» به اعتقاد مربوط است و هرصاحب اعتقاد میتواند نظری داشته باشد، ولی «نظریه» به تفکر و ژرفنگری به اساس روش علمی ارتباط دارد که با پیروی از اصول قبول شده در یک مسلک بر مبانئ قواعد خاص استوار بوده و بر ضوابط و استدلال منطق از طرف عالمان تحصیل کرده ارایه میگردد. پس هر کس میتواند در هر موضوع «نظری» داشته باشد، ولی تنها اشخاص مسلکی با اسناد تحصیل و تعلیم و تجربه میتوانند با رعایت اصول قبول شده در ساحه و ابعاد مسلک مربوط «نظریهٔ» را ارایه کنند.
برای تدبُر این کار در زبان عربی در مورد اول از کلمهٔ «فکر» کار میگیرند و در مورد دوم از «تفکر». ولی همین شباهت و ارتباط ریشه ای دو کلمه در اذهان عامه امتیاز، تعادل، و تفکیک اصطلاحات را برهم زده. ناگزیریم برای تفهیم بهتر از اصطلاحات زبان انگلیسی کار بگیریم. «نظر» را میتوان معادل opinion قلمداد کرد، و «نظریه» را مساوی به theory می دانند و مبتکر آنرا theoretician میخوانند. معمولاً «نظر» اعتقادی است. چون هر شخص میتواند دارای یک اعتقاد و نظر خاص باشد، بناً تابعیت از کدام قاعدهٔ خاص شرط نیست. به این سبب هر نظر به به ذات خود استثنای باشد. بنا بر آن نظر استثنی پذیر است و به قاعدهٔ خاص ضرورت ندارد. ولی «نظریه» عقلانی است. عقل استثنی را نمی پذیرد، بلکه بر قاعده و قواعد استوار است. بناً ارایه کردن نظریه کار اشخاص غیر مسلکی بوده نمیتواند. ولی میان ما افغانها نتنها تفکیک این اصول عمدهٔ علم و تحقیق را نادیده می گیریم، بلکه عدول و سرکشی از آن بین ما تعامل عام است. خصوصاً در بخش مذهب و سیاست که هرکس «نظر» مذهبی و سیاسی خود را معادل «نظریه» دانسته، در نقش فقیه، مفتی، و عالمنما فتاوئ تکفیر و تهمت خیانت ملئ دیگران را صادر میکنند.
برای توجیه و تفهیم بهتر و تفاوت بیشتر بین نظر و نظریه مثالی می آوریم. در یک دعوت یکی از مهمانان دفعتاً از سردرد شدید شکایت میکند. دوستان دور و پیشش یکی آسپرین، دیگری تایلنول، سومی ادویل، را توصیه میکنند و از مؤثریت این داروها در تجربه های شخصی شان سخن میزنند. دیگران لیمو، ماست، بادرنگ، و نعناع را تجویز میکنند و مؤثریت خوردن غذاهای طبعی را تشویق میکنند. خلاصه هرکدام به پیشفرض اینکه بهترین دوا را توصیه کرده است به گفتهٔ خود اصرار میکند. ولی طبیبی از گوشهٔ با زیرکی خموشانه مراقب احوال است. او بدون آنکه به گفته های مدعوین متخصص نماهای مجلس وقع گذاشته باشد حرکات مرد شاکی را با علایم تکلیف های احتمالئ دیگر صحی او را با دقت مشاهده میکند. داکتر طب آن مرد را به گوشهٔ خلوت میبرد و ضمن طرح سؤوالاتی از سابقهٔ صحئ او و تکرار و تواتر شدت درد، مشاهدهٔ رنگ و روی و نبض، علل احتمالی این سردردی ظاهری را تشخیص ابتدایی کرده او را به عجله به شفاخانه می برد. بعدها که از حملهٔ قلبی آن مرد خبری میرسد، دوستان متخصص نما او به تعجب می افتند. در حالیکه اینجا هیچ جای تعجب نیست به شرط آنکه به این حقیقت پی ببریم که علاج هر درد سر یک قرص آسپرین نیست و نظر شخص جای نظریه و تشخیص علمی را گرفته نمیتواند.
در اینجا ضرورت به تفکیک بین اصطلاحات علمی و لغات و کلمات قاموس عامیانه نهایت ضرور است. از روی مثال بالا کاربرد لغت «سردرد» در قاموس عام جایز است، ولی در علم طبابت این لغت خودکفا نیست و در برابر آن یک طبیب از چندین اصطلاح خاص رشتهٔ تخصص اش که هر کدام دارای یک تعریف خاص، دقیق، و مشخص است در موارد مختلف استفاده میکند. به همین ترتیب هر علم از خود قاموس اصطلاحات خاص دارد و یک عالم مکلفیت مسلکی دارد تا در رشتهٔ تحصیل خود از اصطلاحات خاص استفاده کند، نه از لغات و کلمات عامیانه.
حیطهٔ تخصص - عدم رعایت احترام به علمیت و شناخت مسلک
در رابطه با اعتبار مسلک، رشتهٔ و درجهٔ تحصیل، و حیطهٔ تخصص هموطنان ما به تفاوت میان سیاستمدار politician و عالم سیاست political scientist قایل نیستند. بی اعتنای به این تفاوت و وقع نگذاشتن به «نظریات» علمی و تفکیک آن با «نظرات» عامه «مباحثات علم سیاست» میان ما افغانها را همواره به سطح «مناقشات سیاسی» پائین می برد، زیرا هر کدام در هر سطح و هر رشته تعلیم و تخصص علمی که داریم، یا خدا ناخواسته نداریم، خود را از دیگران داناتر می پنداریم. هرگز در ذهن ما خطور نمی کند که احتمال این است که طرف مقابل مسأله را از روی تخصص و تجربهٔ علمی اش از دیدگاه کاملاً متفاوت بررسی کرده باشد.
بیاید این روش نظری theoretic را در مثال مورد بحث یعنی مسألهٔ استرداد آزادئ افغانستان توجیه کنیم. در «نظر» عوام چون امیر امان الله خان آزادی افغانستان را اعلان کرد، پس افغانستان آزاد شد. در سطح ذهنیت عامه این یک «نظر» عام است و هیچ مشکلی را به میان نمی آورد. ولی اگر چنین ادعا به حیث یک «نظریهٔ علمی» ارایه میگردد، اصول و روش علم سیاست ایجاب میکند تا ادعا با قواعد علم سیاست تلفیق کند. اگر بر قواعد علم سیاست استوار بود پذیرفته میشود، در غیر آن یک «نظر» استثنایی پنداشته میشود. قواعد علم سیاست امر میکند که تنها زمانیکه یک یا چند رکن از ارکان سه گانهٔ دولت از آزادیهای مربوط محروم میگردد، ادعای سلب آزادی بجا است. این قاعده است و در مورد تشخیص آزاد شمردن و به رسمیت شناختن آزادیها هرکشور دنیا به کار میرود. ولی اگر بگویم که چون امیر امان الله خان گفته که روز آزدای را جشن بگیرید، اشتباه میکنیم زیرا امیر امان الله خان سیاستمدار بود، نه سیاست دان. و سیاسیون معمولاً با استثنی سروکار دارند، در حالیکه علم بر قواعد استوار است، صرفنظر از اینکه کی گفت و چه گفت.
«استرداد آزادئ افغانستان» منحیث یک شعار سیاسی، یا منحیث یک تعامل تشریفات دیپلوماتیک، یا تعمیم دیدگاه سیاست حکومت در اذهان عامه پذیرفته شده میتواند، ولی چنین ادعا در ساحهٔ بحث علم سیاست قابل قبول نیست زیرا برای صحت بودن آن حتمی است که دورهٔ قبل از اعلان آزادی را دورهٔ اسارت پنداریم. در حالیکه هیچ سند و مدرک تاریخی وجود ندارد که نشان دهد که افغانستان منحیث یک دولت که مشتمل بر سه رکن حکومت، ملت، و تمامیت ارضی در اسارت کشور دیگری قرار گرفته باشد.
این مسأله مربوط به علم سیاست است و من منحیث یک عالم سیاست political scientist صلاحیت علمی و جواز تحصیل دکتورای علم سیاست دارم و در حیطهٔ تخصص خود بر اساس قواعد پذیرفته شدهٔ مسلکی آن با استفاده از اصطلاحات خاص مسلکئ این نظریه را ارایه میکنم. در چنین یک بحث علمی ایجابات علمی و مکلفیت مسلک بر توقعات افغانیت من فزونی میکند چون تحلیل بر اساس علم سیاست مطرح است، نه این که من کیستم. ولی آقای سیستانی و پیروانش بدون جواز مسلکی و خارج از حیطهٔ تخصص شان بالای من اعتراض میکنند. هیچکدام از این معترضین در علم سیاست درجه تحصیل و تخصص ندارند.
این بدان ماند که تعدادی از وطنداران کلیفورنیای جنوبی ما به عیادت یک دوست شان میروند که او خود داکتر طب است ولی به اثر تکلیف صحئ عاید حالش در شفاخانه بستر است. بعد از احوال پرسی، تعارفات و تشریفات برای صحت یابئ مریض دعا میکنند. در ضمن صحبت برای رفع تشویش مریض از مفاد و مضار غذاها به او توصیهٔ میکنند و به رسم وطن میگویند مثلاً گوشت گاو، مرچ سرخ، بادنجان سیاه،... برایتان خوب نیست... بلاخره حوصله مریض سر می آید و میگوید: برادران! من خودم داکتر طب هستم و این هم شفاخانه است. داکتران متخصص رشته تغذیه و اطبای دیگر و پرستاران مراقب تداوی و معالجه من هستند و جز این وظیفهٔ دیگر ندارند. همهٔ آنها از تکلیف صحئ من نسبت به شما بیشتر و دقیقتر میدانند که چه باید بخورم یا نخورم. ولی این بی انصافان هنوز هم به اشتباه خود پی نبرده میگویند والله این مریضی آقای ... را بسیار کم حوصله کرده.
این وطندارانی که بر من اعتراض میگیرند با قصهٔ قیاس بالا هیچ تفاوتی ندارند. چند تن اینها دکتورای زبانشناسی، طب و اقتصاد دارند و متباقی با درجات تحصیل پائینتر مرا که دکتورای راوبط بین الدول و علم سیاست دارم در مسأله علم سیاست که حیطهٔ تخصص بنده است مرا سرزنش میکنند، و به اصطلاح مرا به پرهیز از خوردن گوشت گاو و مرچ سرخ... توصیه میکنند و یا هم غیرمسؤولانه آسپرین و تایلنول تجویز میکنند. اسفناکتر اینکه اینها اصل عمدهٔ تحقیق و روش علمی را زیر پا کرده استثنی را بر قاعده معتبر میدانند.
تحلیل سیاسی در علم سیاست بر ژرفنگری و موشگافی دقیق ضرورت دارد. تحقیقات اقتباسی cut-and-paste یا «پینه و پیوند» که عبارات طویل را از منابع مختلف گرفته و مثل آقای سیستانی آنرا بدون تحلیل پهلوی هم گذاشته نامش را «تحقیق» می ماند معیار روش تحقیق متداول پوهنتونها و مؤسسات علمی خصوصاً در جهان غرب را پوره کرده نمیتواند، زیرا در روش تحقیقت غرب اقتباس بیش از ۳۵ کلمه پیهم و بیش از ۲۵۰ کلمهٔ اقتباس استنادی یا indented quotation جایز نیست. در حالیکه بعضی از مضامین «تاریخی» آقای سیستانی بیشتر ۹۰٪ اقتباس و کمتر از ۵٪ تحلیل اند که در ردیف تحقیقات «پینه و پیوند» به حساب می آیند.
آزادی، استقلال، یا حاکمیت
هر علم از خود اصطلاحتی خاص دارد که بنا بر تعریفات دقیق اصطلاحات از لغات و کلمات عامیانه تفکیک میشوند. یک عالم در تحلیل سیاسی از اصلاحات علمی کار میگیرد، نه از کلمات عامیانه. در مناقشات سیاسی به سطح عامه میتوان از لغات و کلمات و واژه های عادی کار گرفت، ولی تحلیل علمی در یک مباحثهٔ سیاسی ایجاب کاربرد اصطلاحات علمی را میکند. و هر آنکه با علمی آشنا است باید به اصطلاحات آن علم هم بلد باشد، زیرا عدم آشنایی با دانستن و کاربرد اصطلاحات دقیق سیاسی در ارایه و تحلیل یک مطلب مربوط به علم سیاست مشکلات بار می آورد.
در موضوع مورد بحث دانستن تفاوت میان آزادی، استقلال، و حاکمیت منحیث اصطلاحات علمی که معادل انگلیسی آن freedom, independence, sovereignty اند نهایت ضرور است. اصطلاح آزادی در مورد اختیارات فردی به کار برده میشود، مثلاً آزادئ بیان و عقیده یا آزادیهای مدنی و سیاسی، ولی استقلال در رابطه با اختیارات یک کشور و دولت به کار برده میشود، در حالیکه اصطلاح حاکمیت در قرینهٔ سیاسی آن به معنی اختیار یا تفویض صلاحیت استعمال میشود. مثلاً افغانستان یک کشور مستقل است که مردم آن آزاد یهای دارند، و حکومت آن بر سیاست خارجی آن حاکمیت دارد.
ذهنیت ضد عربی و «پاکسازی» زبان که در کشور همسایهٔ پارس مروج است و متأسفانه به افغانستان هم سرایت کرده، هموطنان ما در تقلید کورکورانه از آن در عوض کلمات و اصطلاحات مناسب و دقیق عربی کلمات با معانئ نسبی دری و پشتو راغیر مسؤولانه به کار میبرند که در واقع معانی و مفاهیم را گنگ و مکدر میسازند و تفاوت بین کلمات مترادف (همردیف و مشابه در معنی) و معادل (هم معنی) را برهم زده مسأله را به اصطلاح وطنی «کچری قروت» میسازند. بناً عبارت استرداد آزادئ به عوض استرداد حاکمیت سیاسی که در تکرار و تواتر از سطح یک شعار سیاسی به یک غلط عام پذیرفته شده. هاکذا استعمال کلمهٔ استرداد در پهلوی آزادی یا استقلال درست نیست چون آزادی و استقلال قابلیت تفویض و انتقال را ندارند. آنچه داردی قابلیت تفوض و انتقال است حاکمیت یا sovereignty است. بناً در یک مبحث علم سیاست میبایست گفت که بعد از امضای موافقتنامهٔ کابل بین دولتین آفغانستان و برتانیا، انگلیسها حاکمیت حکومت امیر امان الله خان را بر امور خارجئ افغانستان به رسمیت شناختند. در این مورد اکثر اسناد به زبانهای انگلیسی و دری به وضاحت کلمات sovereignty و independence یعنی حاکمیت و استقلال را به کار می برند، نه کلمهٔ آزادی را. برای اثبات این ادعا به تحلیل متن بیانات اعلیحضرت امیر امان الله خان می پردازیم.
تجزیه و تحلیل متن اعلان «آزادی» افغانستان
در بیانات آغازین امیر امان الله خان که حیثیت اعلان یک خط مشی سیاسئ نظام جدید را داشت، و احتمالاً به مشورهٔ مشاورین ژرفنگر و دور اندیش چون محمود طرزی تسوید شده بودند، با عطف توجه به اصل همیشه آزاد بودن افغانستان اصطلاحات و عبارات دقیق و سنجیده به کار رفته. تذکر تکرار این اصطلاحات بیانگر صراحت پیام سیاسئ امیر در این مورد است: بیانیهٔ روز جمعه دوم حوت در دارالسطنه کابل در خطاب به قوای نظامی، بیانیهٔ مراسم تاجگذاری مورخ جمعه ۹ حوت ۱۲۹۷ در مسجد عیدگاه، و اعلامیهٔ «اشتهار واجب الاظهار» ۹ حوت ۱۲۹۷، همه در تاکید بالای حصول حاکمیت داخلی و خارجئ افغانستان است، نه آزادی آن: «برهمه رعایای صادقه ملت نجیبه خود این را اعلان و بشارت میدهم که من تاج سلطنت را بنام استقلال و حاکمیت داخلی و خارجی افغانستان بسر نهاده ام.»
درایت و ژرفنگری سیاسئ نابغهٔ شرق محمود طرزی یک قرن پیش به اصل همیشه آزاد بودن افغانستان اعتقاد داشت، ولی آقای سیستانی و پیروان شان یک قرن بعد هم به حساسیت و مفهوم واقعئ آن واقف نشده اند. این اصل در بیانات دو ماه اول امیر امان الله خان از کلمهٔ آزادئ افغانستان نامی برده نشده، ولی بعداً یا به خاطر سطح پائین فهم رعایایش، یا برای اینکه کلمهٔ آزادی یک شعار بهتر بوده میتوانست، و احتمالاً هم به اثر عدم توجه به باریکی مسأله، برای بار اول کلمات آزاد و آزادی در متن بیانیهٔ مورخ ۱۳ اپریل ۱۹۱۹ امیر امان الله خان جای کلمهٔ حاکمیت را اشغال کرد: «من خود و کشور خود را از لحاظ امور داخلی و خارجی به صورت کلی آزاد، مستقل و غیر وابسته اعلام می دارم. کشور من پس از این نعمت آزادی چنان برخوردار خواهد بود که دیگر کشورها و ملل جهان از آن مستفید اند. به هیچ قدرت خارجی اجازه داده نخواهد شد تا یک سر مو به حقوق و امور داخلی و سیاست خارجی افغانستان مداخله کند و اگر کسی زمانی چنان تجاوز نماید حاضرم تا با این شمشیر گردنش را بزنم.»
عبارات «امور خارجی» و «سیاست خارجی افغانستان» اشاره است به داشتن حاکمیت در برقراری روابط دیپلوماتیک با کشورهای خارجی، و عبارت آزادئ «امور داخلی» اشارهٔ صریح به آزادئ سرزمین ورای خط دیورند است، به دو دلیل: اول اینکه مسأله قبایل آن سوی خط دیورند نه در اذهان عامه خارجی پنداشته میشد و نه از دیدگاه خود امیر امان الله خان. دوم اینکه با «امور داخلی» نامیدن خاک ورای خط دیورند، امان الله خان ادعای مالکیت استعماری انگلیس را کاملاً رد میکند. ولی زمانیکه نظر به اشتباهات دوران جنگ و متارکه این مرام برآورده نمی شود، بعداً از إمضای معاهدهٔ صلح عبارت آزادئ «امور داخلی و خارجی» در چهارچوب شعارهای سیاسی به «استرداد آزادی افغانستان» تبدیل و به مرور زمان در قاموس سیاسی عوام ذهن نشین میشود. خلاصه آنچه در نتیجهٔ جنگ سوم افغان و انگلیس بدست آمد حصول حاکمیت بر سیاست خارجی حکومت امیر امان الله خان بود، نه آزادئ افغانستان. و آنچه بدست نیامد استقلال خاک آنطرف خط دیورند بود و هست. (این بحث را در بخش بعدی دنبال خواهیم کرد.)
کاربرد شعارهای سیاسی و لغات عامیانه برای برانگیختن احساسات وطن دوستی نهایت مساعد است، ولی مناظرات علمی و تحلیل وقایع تاریخ ایجاب میکند تا از اصطلاحات علمی با معانی و تعاریف خاص و مناسب استفاده شود تا تناقض در کاربرد اصطلاحات باعث تناقض استدلال واقع نشود. آقای سیستانی در«تحلیل» اش از کلمهٔ عامیانهٔ آزادی استفاده میکند، نه از اصطلاح حاکمیت. او کلمهٔ آزادی را هم تعریف نمیکند و اگر معنی آنرا از قرینهٔ عبارت چون «استرداد آزادئ افغانستان» بجویم با تناقض استدلال او مواجه میشویم چون در رابطه میان آزادی و اسارت قبول یکی بر نقض دیگری دلالت میکند. یعنی اینکه ادعای اعلان «آزادی افغانستان» دال بر اسارت افغانستان در دورهٔ ماقبل آن است. این تناقض استدلال با استعمال عبارت مناسب «حصول حاکمیت بر سیاست خارجی افغانستان» مفهوم واقعیت تاریخی را بدون تناقض استدلال افاده میکند.
اصولاً یک پدیده در شناخت و همگونئ یک سلسله قواعد تعریف میشود، و نمی توانیم یک تعریف را محکوم به استثنی کنیم. پس بنا بر قاعده و تعامل بین المللی کشورهای که از اسارت استعمار آزاد شده اند، روز آزادی را جشن میگیرند، بناً رسم تجلیل آزادئ افغانستان استثنی واقع میشود. پس یا باید افغانستان را مستعمرهٔ انگلیس پنداشت تا تجلیل آزادی آن یک امر لازم گردد، یا همیشه آزاد بودن آفغانستان را یک واقعیت تاریخی قبول کرد، که در آن صورت عوض تجلیل روز آزادی، یک یا چند روز تاریخی و ملی را میتوان تجلیل کرد.
با فهم اینکه هیچ کشور دنیا سیاست مطلقاً مستقل ندارد، هرکس میتواند یک معیار خاص برای اثبات آزاد بودن یا آزاد نبودن افغانستان ارایه کند. اتکای آقای سیستانی بر شعار های سیاسی و استدلال او بر عبارات تعریف نشده قاموس عامیانه ادعای استرداد آزادی را به هر تعریفی که او بخواهد مورد سؤوال قرار میدهد. مثلاً اینکه افغانستان نتوانست مناطق آنسوی خط دیورند را آزاد کند، یا اینکه حکومت امیر امان الله خان تحت فشار انگلیسها سران قومئ که میان قبایل سرحدی محبوبیت داشتند و با آنها رابطه داشتند به بهانهٔ تفویض ماموریتهای حکومت از مناطق مجاور خط دیورند دورتر «تبعید داخلی» کردند. امیر امان الله خان همچنان به اثر تهدید روسیه شوروی از حمایهٔ آزادیخواهان در آسیای مرکزی در مجاورت افغانستان دست برداشت و به نا امیدی از مزارشریف به کابل برگشت.
چنین سازشهای که سیاسیون آنرا در عبارات مرموز و مرئئ زبان دیپلوماسی ملفوف نگه میدارند بر ضعف نسبئ حکومت امیر امان الله خان در برابر ابرقدرتهای استعمارئ انگلیس و روسیه دلالت میکند، نه به تغییر چشمگیر استقلال کامل کشور. ولی بحث علم سیاست را نباید در سایهٔ رموز دیپلوماسی و بر پایهٔ شعار سیاسی بنا کرد، بلکه آنرا با ژرفنگری بر تحلیل وقایع تاریخ از دیدگاه عینی استوار کرد. این نه بدان معنی که اعلیحضرت امیر امان الله خان آرزوهای اعتلا و ترقی کشور را در سر نداشت یا محبت رعایای خود را در دل نمی پرورانید، بلکه به این معنی که حکومت او مثل بسیاری از حکومتهای دیگر دو قرن اخیر افغانستان محکوم به شرایط زمان و مکان بود. اینجا حاکمیت بر سیاست خارجی و داخلی را باید در معنی نسبی آن پذیرفت، نه به معنی مطلق آن، و این نسبیت کماکان و کماهی پابرجا است.