دکتور زمان ستانیزی

تناقض در استدلال آقای سیستانی


بخش ششم 

تحریف، توریه، و کج قلمی


ملتهای جهان تاریخ خود را تازه نگری میکنند تا از اشتباهات خود بیاموزند. آلمانها از جنایات نازیزم معذرت میخواهند، روسها از اشتباهات کمونزم رو میگردانند، کمونزم چین با سرمایه داری آشتی می کند، امریکا ذهنیت تعصب اندودهٔ تفوق نژادی را در آئینه انعکاس وجدانی با حقایق عصر و زمان عیار میسازد. در این جوامع ارزشهای اخلاقی جهانشمول جانشین ارزشهای ثقافتی میگردند. ولی ما افغانها در اعتیاد ذهنیت عقبگرا با تازه نگری حساسیت نشان میدهیم. هنوز هم اسطوره پردازئ تاریخ رسمی را خیال پرورانه بررسی میکنیم. استعداد تحلیل ما متکی بر احساسات و ذهنیت تبلیغاتی است تا بر قضاوت عینی. تازه نگری را تکفیر میکنیم، مواقف سیاسی را امر بالمعروف دانسته با کج قلمی دفاع میکنیم، و از راه توهین دیگران خود را تبرئه میکنیم، و مثل هر جامعهٔ پس مانده مخالفت نظر را ناجوانمرادانه با تیغ شخصیت کشی قربانی خودمحوری خویش میسازیم. 

آقای سیستانی عوض شرح و تفصیل عینی و واقعبینانه در چهار چوب یک مناظرهٔ علمی یا دشنام و ناسزا میگویند یا به توصیف امیر آمان الله خان میپردازند. ما از خوبی ها و آرزوهای نیک امیر امان الله خان برای ملتش منکر نیستم، و به تحقیق که او دارای اوصاف بیشماری بود، ولی آنها نه وجه اختلاف اند، نه موضوع بحث اند، و نه اشتباهاتش را رفع و دفع کرده میتوانند. بناً مطرح کردن سؤوالات پیرامون مسؤولیتهای دورهٔ امانیه را نباید خیانت تلقی کرد، بلکه ادای مکلفیت برای روشن ساخت تاریخ کشور دانست. 

از نگاه روانشناسی اجتماعی موقف آقای سیستای قابل درک است. او نتنها به حیث یک هواخواه مشروطیت از امیر امان الله خان دفاع میکنند، بلکه به او مغایر تشریفات عوض لقب رسمی او که امیر بود، از خود لقب شاهی می بخشند. این تکبیر و نوحه سرائی با یک تاریخدان نمی زیبد زیرا اگر منظور تمجید قهرمانان تاریخ باشد، باید حماسه سرایی کرد، ولی اگر هدف بررسی وقایع تاریخ باشد، تحلیل سیاسئ آن ناگزیر باید شامل خوبیها و زشتیهای آن باشد. ادعای که امان الله خان هیچ اشتباه یا خیانت نکرده با ادعای یک وکیل مدافع امیر امان الله خان میزیبد، تا با یک کاندید اکادمیسین. چنین ادعا می تواند جز اعتقاد شخصی آقای سیستانی باشد، ولی اسلوب و روش تحقیق هوشدار میدهد که اعتقاد را نباید شامل معادلهٔ تحقیقی ساخت تا استدلال فرار نکند و اصول تحقیق زیر پا نشوند. علاوتاً آقای سیستانی با چنین ادعایش امیر امان الله خان را از سطح آدمیت به مراحل خدایی میرسانند. و این کار اگر شرک نیست حتماً اسطوره سازی است، پدیدهٔ که آقای سیستانی آنرا به استهزا می گیرند. 

اینکه در دورهٔ امانی اشتباهاتی صورت گرفته قابل انکار نیست. من از طریق یک تحلیل به منظور تنویر اذهان و تازه نگری و دوباره نگری به حیث یک دورهٔ درخشان تاریخ کشور به آن می نگرم، نه به غرض توهین به اعلیحضرت امیر امان الله خان، و نه به منظور انکار از اوصاف شخصی و موفقیتهای سیاسی او. ولی آقای سیستانی برای رد نظریاتم مضمون درازی تحت عنوان «نظریات برخی از نخبه گان سیاسی در بارهٔ شاه امان الله» نوشته اند تا در واقع کمبودیهای ادارئ و اشتباهات سیاسی دورهٔ امانی را با اوصاف شخصئ اعلیحضرت امیرامان الله خان تلافی و وقایه کرده باشند. پوشانیدن یک عیب توسط صفت دیگری کفر است و گریز از حقیقت یابی و یک محقق را نشاید. مسأله این نیست که دیگران در باره امیر امان الله خان چه گفته اند، بلکه این که خود امیر امان الله خان چه کرده است. یعنی بحث بالای کردار او است، نه گفتار دیگران. در قضاوت این اصل را نباید فراموش کرد که پاداش اعمال در نزد خداوند مربوط به نیت انسان است: اِنَمَاالاَعّمالُ بِاالنِیّات، ولی انسانهای روی زمین اعمال را از روئ نتیجهٔ آن ارزیابی میکنند.

علاوه بر نقص روش تحقیق نوشته های آقای سیستانی در رد نظریاتم، قلم فرساییهای او از تناقضات استدلالی فراوان حکایت مکینند. مثلاً من گفتم امیر امان الله خان به خاطر رقابت با سردار نصرالله خان و ملحوظات سیاسی داخلی افغانستان بدون امادگی نظامی بر ضد انگلیس اعلان جنگ کرد. آقای سیستانی بر انتقاد من میتازند و اعلان جنگ علیه انگلیس را از ابتکارات امیر امان الله خان قلمداد کرده مینویسند، «این داکتر... و از خدا و از تاریخ کشور خود بی خبر، نمیداند که قوای افغانی بجز در جبهه پکتیا، در تمام جبهات دیگر جنگ با انگلیس ها شکست خورده بودند…. بس همین قدر مقدور بود و آمان الله خان در آن شرایط باید معاهدهٔ را قبول میکرد.» آقای سیستانی با ذکر عبارت «بس همین قدر مقدور بود» ادعای مرا ثابت میسازند که  در سطح احساسات اعلان جنگ کار آسان بود، ولی در عمق قوای نظامی افغانستان از نگاه تخنیکی و تاکتیکئ سوقیات نظامی در بخشهای لوژستیک، مخابرات، نقلیه، و فقدان کدر رهبری عملیات نظامی یا لوی دستیز با مشکلات شدید مواجه بودند. تنظیم عملیات قشون منظم اردوی افغانستان و همآهنگ ساختن عملیات آنها با لشکرهای قومی پیشروی را به رکود مواجه ساخته بود تا آنکه لشکرهای قومی ابتکار عمل را در دست گرفته رکود سیاسی را به ظفر نظامی تبدیل کردند.

نتنها اعلان جنگ علیه انگلیس بنا بر ملحوظات سیاست و رقابت داخلی دربار عجولانه و بدون تیاری صورت گرفته بود، بلکه قبول متارکه در مقطع حساس که افغانها خاصتاً پشتونهای آنسوی خط در جنگ با انگلیس ها دست بالا داشتند اشتباه بود. خلاصه اینکه امیر امان الله خان در جائیکه باید تأمل میکردند عجله کردند و درجائیکه عجله کردند باید تأمل میکردند. پس به مشکل میتوان او را از مسؤولیت نهایئ اشتباهات دوران جنگ سوم افغان و انگلیس برائت داد. اگر به خاطر ظفرنهای جنگ به امیر امان الله خان به حیث سرقوماندان اعلی کشور لقب غازی میدهیم، مسؤولیت نهایی اشتباهات جنگ هم به او رجعت میکند.

اگر از روی قیاس یکی از زعمای معاصر دنیا حین حملات ظفرمندانهٔ قوای مسلح درگیر برای آزادئ قلمرو تحت اشغالش عساکر منظم و غیر منظم خود را بدون مشورهٔ با لوی درستیز و مشاورین نظامئ و قوماندانان داخل جبهات به نام متارکه و بدون تضمین حفظ مواضع قوای مقابل، امر عقبکشی بدهد و آنها را به واگذارئ یکجانبهٔ محاذهای مفتوحه مکلف سازند، آیا از طرف مقامات ذیصلاح عالئ قضایهٔ و مقننهٔ کشورش به جرم «اشتباه» یا خیانت ملی محاکمه نخواهد شد؟  

همان طوریکه آقای سیستانی تحدیدات بر حاکمیت سیاست افغانستان را اشتباهاً دلیل عدم آزادئ افغانستان میدانند، اجرای تعاملات و تشریفات دیپلوماسی را نیز دلیل عدم آزادئ افغانستان قلمداد کرده، به زعم خود مرا امتحان کرده می پرسند «اگر افغانستان، بگفتۀ شما ھميشه مستقل بوده است، پس لطفاً سفراء افغانستان را در عھد شاه زمان... ،اسم ببريد و بگوئيد افغانستان در کدام يک ازکشورھای ھمسايه مثل،ايران و ھند برتانوی، بخارا و ترکيه عثمانی و ديگر کشورھای اسلامی سفير داشت ؟»

این سؤوال ناقص است چون با قرینهٔ زمان سازگار نیست. چیزی را که تاریخدان چیره دست ما فراموش میکنند اینست که  موجودیت سفارت خانهٔ دایمی به شکلی که ما امروز با آن اشنا هستیم، یک تعامل نهایت معاصر است. در گذشته تنها در موارد خاص و برای ماموریتهای مشخص یک مامور یا هیئتی را برای یک سفر مؤقت به دربار یا کشور دیگری می فرستادند. بدان سبب آنرا سفیر یعنی «هیئت در حال سفر» میخوانند. سفر یا سفارت نیدر مایر آلمانی به دربار امیر حبیب الله خان را میتوان از این نوع سفارت ها شمرد. تنها از روی تعاملات دیپلوماسئ معاصر سفارتهای دایمی (یعنی غیرموقت) و مقیم (یعنی غیر مسافر و مقر در یک شهر) مروج گردید و برای متمایز ساختن آن از سفارتهای عندالضرورت عبارت «سفارت دایمی مقیم» با ذکر مقر اقامت آن رسم و رسمیت پیدا کرد. مثلاً سفارت افغانستان در ریاض.  

در ماهیت نوعیت سفارت های دایمی هم یک سان نیست. نظر به اهمیت افغانستان برای دو ابرقدرت استعماری، در صد سال قبل از دورهٔ امانی نمایندگئ سفارت روسیه و برتانیه، حیثیت یک پایگاه مستقر با ابعاد نظامی و استخباراتی را داشت که به منظور تسلیحات و گسترش استعماری روسیه یا انگلیس از آن ستفاده به عمل می آمد. با فهم این حساسیت بود که سفارت انگلیس در شمال کابل در بادام قرار داشت تا به نحوی حایل بین ارگ و راه عبوری پایتخت به سمت سرحد روسیهٔ شوروی باشد. مقر سفارت جدید روسیه شوری هم احتمالاً به سبب همین گونه تشویشات (نزدیک بودن به سرحد پاکستان یا بحر هند) در جنوبترین قسمت شهر کابل قرار داشت. بناً تحلیل چنین مسائل به مشاهده، مداقه، ژرفنگری، و موشگافی بیشتر ضرورت دارد تا اینکه نام سفیر افغانستان چه بود. 

آقای سیستانی این سؤوال را برای آن مطرح میکنند، که ثابت بسازند که افغانستان چون اختیار داشتن سفارت خارجی (روسیه) در کابل را نداشت، پس کشور آزاد نبود. او به تقاضای انگلیسها از حکمروایان افغانستان اشاره میکنند که «دوست و دشمن انگليس را دوست و دشمن خود بشناسد و تعھد نمايد که بدون از انگليس با ھيچ کشور ديگرى داخل روابط سياسى و نظامى نگردد.» چنانکه در بخش چهارم توضیح شد که این دلالت بر حاکمیت انگلیس برسیاست خارجئ افغانستان میکند، نه به سلطهٔ آنها بر آزادئ افغانستان.

اینطور معلوم میشود که یا آقای سیستانی در چندین مورد سخنان مرا یا عمداً تحریف و توریه میکنند، یا با نارسایی هوش و گوش دوچار هستند. مثلاً من به وضاحت دو بُعد متضاد سیاست پاکستان در رابطه با افغانستان را توضیح کردم: پاکستان نمیخواهد افغانستان تجزیه شود، ولی از عدم استقرار در منطقه بهره بردارئ سیاسی میکند. برای جستجوی راه حل مشکل نظامی/سیاسی منطقه تفکیک و شناسائی این دو امر متجزا حتمی است.

۱- پاکستان به سببی طرفدار تجزیهٔ افغانستان نیست، که در صورت تجزیهٔ افغانستان اگر گروه های نژادی و زبانئ افغانستان با کشورهای همسایه می پیوندند، پشتونها احتمالاً نظر به مجاورت با پاکستان یکجا خواهند شد. در نتیجهٔ ادغام پشتونهای دو طرف خط دیورند نفوس آنها از پنجابیها بیشتر می شود. مسلم است که پنجابیها که در پاکستان کنونی صاحب قدرت و امتیازات هستند، حاضر نخواند شد که عمدأ و قصداً خود را از یک اکثریت نسبی به اقلیت درجه دو درآورند. این نه برای آن که پاکستان برای مردم افغانستان دایهٔ مهربانتر از مادر است، ، بلکه برای آنکه سلطهٔ پنجابیهای پاکستان منافع سیاسی خود را در خطر می بینند. این استدلال بر پایهٔ منطق استوار است، نه به جانبداری از پاکستان.

۲- نظامیان پاکستان برای بهره برداری اقتصادی و سیاسی به همکاری امریکا برای تضمین منافع آندو کشور استقرار منطقهٔ را برهم میزنند. بناً کشالهٔ سیاسی امروزی در هردو جناح خط دیورند بر ابعاد زبانی و نژادی میچرخد. خون پشتونها را به نام تروریست می ریزند تا پنجابیها در رأس نظام بهره برادری مالی کنند.

آقای سیستانی سخنان مرا عمداً تحریف کرده طوری وانمود میکنند که من وابستهٔ به اصالتهای قومی هستم از آنرو به زعم ایشان از موقف پشتونها یا پاکستان دفاع میکنم. در حالیکه من به صراحت گفتم که پشتونها، نه به حیثت یک کتله ممتاز، بلکه از نگاه کمیت جمعیت و نفوس قلب افغانستان را تشکیل میدهند و مسأله را در رابطه با تجاوزات و دسیسه های کشورهای خارجی و منطقه به گونهٔ هوشدار در رابطه با خطرات ناشی از احتمال تجزیه منطقوی ارایه کردم. 

اگر قضیهٔ بالا از به کار نبردن هوش آقای سیستانی حکایت میکند، قصهٔ بعدی از به کار نبردن گوش او شکایت میکند. آقای سیستانی مضمون درازی نوشته اند تحت عنوان «توهین به مقام مادر و مقام استقلال در کلام ستانیزی» که در آن از توریه و تحریف به تعوض پا فراتر گذاشته ناسزاگویی و اهانت کرده بدون آنکه دقت کنند که من هرگز چنین اظهار نظر نکرده ام.

توضیح لازم: در محفل تجلیل روز آزادئ افغانستان از طرف قونسلگری افغانی در لاس انجلس در سال ۲۰۰۷  یک چهرهٔ سرشناس تلویزونی از بالای ستیج به لحن یک شوخئ سیاسی تجلیل روز آزادی را علی الرغم وجود قوای خارجی در کشور مورد سؤوال قرار داده گفت «آلی راست بگوئین که افغانستان آزاد است، یا نی که ما جشن بگیریم؟» یکی از مهمانان احتمالاً در همنوایی با عمق سؤوال مطروحه به باب مزاح ذوالمعنین گفت: بلی این بدان ماند که کس در عروسی مادرش برقصد. این گفتهٔ وطندار ما که پیچیدگی مسأله را به شوخی جوابگو شده بود زبانزد مجلس شد.

من در بیانیه خویش در کلیفورنیای شمالی به همین مسأله اشاره کردم و به خاطر حساسیت قابل درک عبارت آن از حضار معذرت خواستم و به صراحت گفتم که این «مزاح» از من نیست. این واقعیت در ویدیوی سخنرانی من به وضاحت شنیده میشود که من اظهار نظر نمیکنم، بلکه به ذهنیتی دیگری اشاره میکنم. ولی داکتر زمانی و آقای سیستانی بدون آنکه به دقت گوش و هوش کنند، مرا به داشتن چنین نظر متهم کرده به یاوه گویی های مطابق بر خصلت شان پرداخته صفحهٔ کاغذ و صورت خود را یکجا سیاه کرده اند و پر کاهی نبود که از آن کوهی نساختند. آقای سیستانی در واقع خود به مقام مادر توهین کرده اند، زیرا اگر به زبان مادرئ خود تسلط میداشتند و از گوش و هوش خود استفاده میکردند میدانستند که من نقل قول کرده ام نه اظهار نظر:


گوش خر بفروش و دیگر گوش خر

کاین سخن را در نیابد گوش خر «مثنوئ معنوی»


گوش کر بفروش، گوش خر بخر

گوش خر بهتر بود از گوش کر  «وجیزه»


چی مدام د بل عیبونو ته نظر کړی

خدای له خپله عیبه ولی ناخبر کړی

که یوه جودانه عیب وینی په بل کی

هغه یو جودانه عیب به یی لوی غر کړی

خدای و تاته د ملکو مقام در کړو

ته دا خپل صورت پخپله ګاو و خر کړی «رحمن بابا»


آقای سیستانی همهٔ جفنگیات که به اثر ترغیب ضمنی و پیروئ کورکرانهٔ او برضد من نوشته شده به شکل یک مجموعهٔ کتابنما درآورده که مثل همهٔ نوشته های او از عدم توجه به معانی و مفاهیم لغوی و اصطلاحی و کج قلمی او حکایت میکند. تبصره و تصحیح آن سالها را در برخواهد گرفت، ولی صرف بر عنوان این سفسطه بافی غوری میکنیم که نوشته اند، «دفاع از ارزشهای ملی، وظیفهٔ عناصر ملی است!» 

۱- از نگاه نقطه گذاری کاربرد کامه و ندایه در این عنوان کاملاً بی لزوم اند چون اولی مبتدا و خبر را از هم جدا میکند و دومی معنی دفاع را زائل میسازد. زیرا اگر دفاع مطرح باشد، ضرورت به ندا و ندایه دیده نمیشود.

۲- در موارد سیاسی کلمهٔ «عناصر» معمولاً به طور کنایه در قراین منفی استعمال میشود. پس در کاربرد این کلمهٔ مخاطب را توهین میکنند.

۳- کلمهٔ ارزش وجوه مشترک آرزوها و خواسته های بشری را افاده میکنند و زادهٔ غریزه ذاتی و انگیزه بشری است مثل ارزشهای اخلاقی، ارزشهای حیاتی، ارزشهای علمی، و غیره. بناً ارزشها ملی بوده نمیتوانند. در معیارهای ارزشهای جوامع مختلف ممکن تفاوتهای جزئی مشاهده شود، ولی در کلیت در انحصار یک ملت بوده نمیتوانند. بناً ارزشهای ملی عبارت بی معنی است. اگر از مقصد آقای سیستانی از ارزشهای ملی، «افتخارات ملی» باشد، میتوان به ایشان برائت داد، ولی زمانیکه بین تعریف افتخار و کاربرد و برداشت آقای سیستانی از آن متوجه میشویم، می بینیم که او معنی افتخار را هم نمیدانند.

افتخار در شدن و کردن است و به عمل مربوط است نه در بودن. یعنی یک کار و عمل میتواند مایه افتخار گردد ولی نه خود شخص که آن مامول را إجرا کرده. ما به انسان بودن افتخار نمیکنیم چون در آن معیار امتیاز موجود نیست زیرا همه انسان هستیم، ولی اجرای یک عمل نیک و پسندیدهٔ یک انسان میتواند سبب افتخار آن شخص و دیگران شود. در نتیجه امیر امان الله خان خود مایه افتخار نیست، ولی اعمال و کردار پسندیده او خاصتاً در سطح ملی میتوانند باعث افتخار مردم افغانستان باشد که آنرا افتخار ملی گفته میتوانیم.

آقای سیستانی مجموعهٔ کتابنمایش را به نام خود آغاز میکند، نه به نام خداوند، و در تمام متن بیش از سه صد صفحهٔ آن ذکری از خداوند دیده نمیشود. تمام متن این مجموعه فقط و فقط به دور دو محور میچرخد: تقدیر امیر امان الله خان و تحقیر این بندهٔ خاکی که به سبب انتقاد از بعضی وقایع دورهٔ امانیه به اعتقاد آقای سیستانی مرتکب گناه نابخشودنی گشته ام. 

در ابعاد تحت شعوری همه این نوشته ها اسطوره سازئ بیش نیست. علت تکفیر من همین است که گویا به امیر امان الله خان یا خداوند اسطوره ای آقای سیستانی توهین کرده ام. در این اسطوره ها آقای سیستانی خود نیز در اذهان پیروانش به موقف خدایی تقرب میکند، یا لا اقل توصیف او در شعر خانم واصل همین پیام را میرساند: «حقیقت زاید هردم، خامهٔ پر بار سیستانی». بازهم بر تبصره صرف بالای دو کلمهٔ اول اکتفا میکنیم.

  

حقیقت مشتق حق است که خالق است، نه مخلوق. بدان سبب حقیقت خالق، زایا، و زاینده است، نه زایده و مخلوق و خلق شده. اگر حسب شعر خانم وهاب واصل خامهٔ پربار سیستانی هردم حقیقت می زاید، یعنی حقیقت را خلق میکند، یا ادعای خدایی میکنند یا حقیقت را از خود میسازند. معنی دوم آن ادعای مناسب حال است، زیرا آقای سیستانی مطالب زیاد حقیقت نما را از خود خلق میکنند. صرفنظر از این مسأله استعداد شعری خانم واصل قابل قدر و ستایش است.


آقای سیستانی در برابر مطالب و مسائل عوض جواب منطقی جواب تاریخی ارایه میکنند و عوض فلسفه سفسطه میگویند بدون آن که غور کنند که آیا ذکر یک واقعهٔ تاریخی در حل یا توضیح مسألهٔ زیر بحث مورد دارد یا نه. مثلاً برای اینکه انتقاد مرا بر اشتباهات امیر امان الله خان خیانت بنگارند و هیچ دلیل منطقی ارایه کرده نمیتواند، ناچار به سفسطه رو آورده به آن صبغه تخاصم شخصی میدهند و مینویسند که چون من از قوم ستانیزی هستم و ستانیزی شاخهٔ از سلیمانخیل هستند و سلیمانخیل یک قرن پیش در غزنی در صف مقابل امیر امان الله خان جنگیده بودند، پس نوشته و گفتار من باید به اثر مخاصمت شخصی با امیر امان الله خان باشد. از نگاه منطقی باید واقعیت را بر هر پیشفرض علت و معلول این تسلسل وقایع تحمیل کرد تا هر امکان ممکنه یک احتمال مطلق پنداشته شود، تا حرف آقای سیستانی بر کرسی بنشیند.


آقای سیستانی به تکلیف روحئ مبتلا است و ضرورت برای تائید شناخت شخصیت دارند. او  محض بهانه می طلبد تا قصهٔ های تاریخ را بر روی مردم بکشند تا مردم او را به حیث یک تاریخدان بشناسند. بعداً هم برای اینکه مدافع «ارزشها» و «افتخارات» مشروطیت، امانیت، یا افغانیت شناخته شوند، باید از راه شخصیت کشی اتهام ده ها جرم و هزاران ناسزا را نثار دیگران کنند تا عطش منیت و انانیت او اقناع شود. به سبب همین خود محوری است که آقای سیستانی نظرات خود را معیار میدانند و در واقع دفاع از موقف خود را در لباس دفاع از افتخارات ملی توجیه میکنند. این معمول است که حس دفاعی نفس چنین پندار و کردار را در تبارز ملیت پرستی و بعضاً هم در خدا پرستی عیب پوشی میکند.

در الفاف تسلط این ذهنیت ظن و بدگمانی آقای سیستانی هر کس را که با او نظرات یا نظریات مغایر دارند به اتهام خیانت محکوم میکنند. مثلاً مضمونی نوشته اند که  در آن مدعی است که نظریات من و وحید مژده از یک منبع آب میخورند بناً چون وحید مژده در نوشته هایش آمان الله خان، محمود طرزی، نادرخان و غبار را توهین یا تخریب میکنند، پس من هم بر حسب تعمیم پیشفرض ناقص شان مسؤولیت نظرات دیگران را باید متقبل شوم و مجرم جرم آنها باشم. من آقای وحید مژده را نمیشناسم و قضاوت بدون شناخت را مردود میدانم. فقط.


من امیر امان الله خان را از مترقی ترین رهبران افغانستان میدانم که خدماتش را تاریخ فراموش نمیکند، ولی تاریخ همچنان اشتباهاتش را درج اوراقش نموده. من محمود طرزی را به حیث نابغه شرق و از منورترین شخصیت های تاریخ افغانستان شناخته احترام میگذارم. ای کاش امیر امان الله خان به او در حساسترین مرحلهٔ تاریخ کشور فرصت خدمت می داد تا خود مرتکب بزرگترین اشتباه حکومتش نمیشدند. من به میر غلام محمد غبار به پاس اینکه او یگانه مرد مبارز بود که در رابطه با سازش حکومت وقت در پذیرفتن درخواست تصاحب و انحصار نام «ایران» با کشور همسایه جرأت اعتراض و تظاهر کرد، سر تعظیم پائین می آورم. عجب اینکه آقای سیستانی که مرا در ردیف مخالفین غبار قلمداد میکنند، خود در جبههٔ مخالف جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ صف آراست. و به خاطر ناسپاسی اش یکی از سایت های انترنیتی در معرفت شان مطلبی نوشته اند که بدون تصرف نقل میگردد:


«آقای نجیب سخی در سلسله مقالاتِ شان زیرِ عنوانِ « افغانستان در مسیر تاریخ  یا  محکی در ارزیابی تاریخ افغانستان »... آقای سیستانی را چنین معرفی مینمایند : ( اعظم سیستانی دوست نزدیک ببرک کارمل و عضوِ هیئت رئیسۀ شورای انقلابی ، تمامِ احکام را بدون در نظرداشت محتوای آن امضا میکرد واین احکام پس از تأیید آن بوسیلۀ این شورا ، به مرحلۀ اجرا در می آمد « حکومت های دست نشاندۀ شوروی بین سالهای 1978 و 1993 بیش از پنجاه هزار محصل ، معلم و فرهنگیِ کشور را زندانی و اعدام کردند و صد ها مدرسه و مسجد را آتش زدند » . در مورد وظایف رسمی سیستانی ، آقای فقیر ودان در اعتراف نامه یی زیر عنوان « دشنه های سرخ » چنین می نویسد : دانشمند افغانی کاندید اکادمیسین « تعارفات بین پرچمی ها » در زمان ریاست شورای انقلابیِ ببرک کارمل ، عضو هیئت رئیسۀ شورای انقلابی جمهوری افغانستان بود و در این موقع از همکاران نزدیک کارمل بشمار میرفت . اما با احساس خطر ، همچون کاغذ پاره یی در سمت وزش باد تغیر جهت داده و  به شادمانی پرداخت و مقاله یی برضد دوستِ دیرینه اش یعنی کارمل نوشت . این بود که از طرف هم حزبی های سابق خود لقب پرچمی خط بینی کشیده را بدست آورد و حتی برای اینکه دست های آلوده بخون خود را از مردم مخفی نموده و آنرا سفید جلوه دهد تخلصِ خود را به « یوسف زی » تغیر داد  ولی بعد از رفع خطر مجدداً « سیستانی » تخلص کرد .)


من مطمئنم که آقای سیستانی در مورد نظراتی دارند، ولی عجب اینکه یک عضو هیئت رئیسهٔ شورای انقلابئ زمان اقتدار حزب خلق/پرچم از پهلوی «ببرک» برخاسته، خود را «شیرک» میسازد، دیدگاه خود را معیار وطنپرستی قلمداد کرده دیگران را محض با اظهار نظر متفاوت به کفر و خیانت متهم می کنند؟ آقای سیستانی وطنپرست هستند و من خدا پرست وطن دوست هستم. این هم عجب است که وطنپرستی خدا پرست را تکفیر کند.