مناجات   

                                     چکیدهٔ خامهٔ خام  زمان ستانیزی

خداوندا!

دوستت دارم، بیشتر از آنکه قلبم توان درکت را داشته باشد،

بیشتر از آنکه عقلم توان فهمت را.

بیشتر از آنکه تصورت در خلاقیت خیالم بگنجد.

دوستت دارم - بدون هیـــچ  دلیلی.

در فریاد جذبات درونی ام خموشت میکنم،

تا فقط آه سرد فراقم باشی و بس.


می دانی،

می دانی که در مظهر زیباییهایت می پرستمت، 

نه در عبادات عادت شکنم.

عبادت رمز عبودیت است - منطقی و لازم بالموجب،

لیک تقوای من ترس نیست، عشق است - آزاد و بی باک.

می دانی که مرا قالبی نیست در جمع، 

زان تنهایی آت را درتنهای می پرستم.

در میان مذهبیون، بی مذهب با دین هستم، 

میان دینداران، بی دین با خدا. 

می دانی که ترا در بیدار ئ شعور آگاه می پرستم،

تا هیچ چیز و هیچ کس میان عشق تو و من جا نگیرد، 

حتی من، یا هم منِ من.

منیتم امربالضرورت است، ورنه من کیستم که عاشق تو باشم.


خداوندا!

آرزوهایم را چنان برآورده ساختی 

که خواستهٔ تو خواستهٔ من است - رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً.

برای خواستم مدعا نیست، برای طلبم دعا.

ولی می دانم.

می دانم چرا عقل کم دادی و دل فراخ،

تا حتی با شناخت کم ترا از هر چیز بیشتر دوست داشته باشم.

می دانم چرا بهشت را قبل از مرگ نصیبم ساختی،

تا در دو جهان هیچ چیز را بیشتر از لقای تو آرزو نکنم.

می دانم چرا خوشبخت ترین انسان روی زمین خلقم کردی،

تا به هیچ صورت شکرانهٔ نعمات ترا ادا کرده نتوانم.

شکرانهٔ بندگئ من با نهایت است، ولی کرم خدایئ تو بی نهایت.


خداوندا! 

تو زیبا هستی و زیبایی را دوست داری. 

چشمم شمهٔ از زیباییهای ترا زیباتر می نمایاند 

تا ذهنم لیاقت پرستش ترا حاصل کند، 

تا قلبم تجلیگاه زیبایی تو گردد، 

تا خیالم پردهٔ تصویر نامصور تو باشد.

در مستی عاشقت هستم، 

در هوشیاری دیوانه ات.

شیفتهٔ شوکت و شأنت،

 شاکر رحمت و احسانت،

قربان رمز قرآنت،

 فدای هر وصف نامت، 

ذرهٔ آواره و سرگشتهٔ زمین و زمانت.


زمانت.

                                                  ۱۸۰۶۰۳ - ۲۲۱۲۱۴