آیینهٔ تاریخ
بعضیها آیینهٔ تاریخ را صاف میکنند تا کموکاست خود را در آن دیده خود را اصلاح کنند. برخی دگر خود را چنان کامل و افتخارآفرین میبینند که اگر آیینهٔ تاریخ زشتیهایشان را بر رخشان بکشد، آیینهٔ را میشکنند، ولی خود را نمیشکنند. سپس همینها تکههای شکستهٔ آیینهٔ تاریخ را طوری پهلوی هم میگذارند که در بازنویسی تاریخ صرف تصویر منیت، انانیت، کبر و خودپسندی خودشان منعکس گردد.
بزرگترین فاجعهٔ تاریخ بشریت بهنام نامسمای جنگ جهانی دوم به قیمت جان بیش از ۶۰میلیون انسان تمام شد که ۴۵میلیون آنها افراد ملکی بودند و بیش از ۱۵میلیون معیوب و معلول را در ویرانههای هولناک اروپا بهجا گذاشت. صرف آن وقت بشر که خدا را گم کرده بود، ولی خود را هنوز نیافته بود از شر خود شرمید و سر به گریبان فرو برد. بر صفحهٔ وجدان جمعی صرف یک کلمه با سوالیه نوشته بود: چرا؟
مردم دنیا، لااقل اروپاییان با عبرت از تاریخ کوشیدند پرسش «چرا؟» را جواب بدهند. آنها در درایت دانستند که ملیگرایی اشتباه بزرگ بود و ملیگرایی آمیخته با فاشیزمِ برتری نژادی اشتباه بزرگتر. برای حل این مشکل و تداوم صلح سازمان ملل متحد را بنیاد نهادند. برای اینکه همرنگی را جانشین تفوقگرایی سازند، بازار مشترک اروپا را تشکیل دادند که راه را برای اتحادیهٔ اروپا هموار ساخت. اروپاییها دگر به کنایه نمیگویند که آلمان را آنقدر دوست دارند که جای یک آلمان خواهان وجود چند آلمان هستند. اتحاد آلمان هستهٔ اتحاد اروپا گردید و حالا یک قارهٔ چندملتی و چندمذهبی در برابری باهم چنان زندگی میکنند که گویی همه یک ملت بزرگ اروپایی هستند.
باید از اروپاییها آموخت که رفا و رستگاری در همگونی، همرنگی و همپذیری است که میتوان در ائتلاف و اتحاد خود را بزرگتر تعریف کرد، نه اینکه در گرایش به هویتهای قومی، زبانی، منطقهای، مذهبی به تجزیه رو آورد و کشورهای خود را کوچکتر، محتاجتر و ضعیفتر ساخت.
فاشیزم از خودمنکر در افغانستان
در افغانستان برخی سیاسیون عاقبتنیندیش به هر مسالهٔ سیاسی فقط و فقط از نگاه برتریهای نژادی، قومی، زبانی و مذهبی مینگرند و ناخودآگاه فاشیزم دیرماندهٔ قرن بیست را در لباس «افتخارات» فرهنگ، زبان و قوم به مردم عرضه میدارند. اینها که فاشیزم را در دگران میبینند ولی در خود از آن انکار میکنند اذهان آسیبپذیر پشتون و تاجیک، هزاره و اوزبیک و شیعه و سنی را بیشتر در معرض سرایت آفات مهلک فاشیزم قرار میدهند. مصیبت «برتریخواهی» فاشیزم که اروپا را صد سال پیش به خاک و خون کشاند، امروز تمامیت ارضی افغانستان را تهدید میکند.
بدیهی است همه در آیینۀ تاریخ یکسان نمینگرند. در سیطرهٔ ظلمت ذهنی و عاقبتنیندیشی معاملهگران مادروطن تجزیهٔ کشور بازی طفلانهٔ بیش نیست. اینها اگر به سنگینی کلمهٔ «تجزیه» در سیاق تاریخ معاصر توجه کنند، خواهند دید که تجزیه کشورها میلیونها انسان را در قعر دریاهای خون و تباهی فرو برده است و آنهایی که زنده ماندهاند برای سالهای متمادی در قهر کابوس ظلمت بیپایان بر خاک سیاه نشستهاند. این صرف یک شعار اغراقآمیز نیست، بل احصاییه و ارقام خسارات جانی در این رابطه بر فاجعه بشری به نام تجزیهطلبی شهادت میدهد.
تاریخ خونبار تجزیهطلبی
به استثنای چکوسلواکیا، راه تجزیهٔ هر کشور دیگر از میان حمام خون گذشته که شدت و وحشت آن چند و چندین برابر خونریزیهای جنگهای داخلی و تهاجمات خارجی چهارونیم دههٔ اخیر افغانستاناند:
- تجزیهٔ هند و پاکستان در۱۹۴۷بیش از یکمیلیون کشته و بیست میلیون آواره به دو جناح سرحد بهجا گذاشت تا خواب علی جناح به حقیقت پیوست.
- در تجزیهٔ پاکستان و بنگلهدیش در۱۹۷۱ سهمیلیون مسلمان بنگالی کشته شدند. نظامیان و جماعت اسلامی طرفدار پاکستان بالای چهارصد هزار زن بنگالی تجاوز جنسی دستهجمعی کردند تا ذوالفقارعلی بوتو به صدارت رسید.
- در کوشش ناکام تجزیهٔ بیافرا در سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۲در جمع حدود سهمیلیون مردم بیافرا و نایجیریا کشته شدند. از زخمیان و آوارگان احصاییهٔ دقیق در دست نیست.
- در آغاز تجزیهٔ ترکیه عثمانی در ۱۹۱۵ قریب به یکونیم میلیون ارمنی قتلعام شدند.
- در زمان علامتگذاری سرحدات برای تجزیهٔ ترکیهٔ عثمانی صدها هزار ترک، البانی، بوسنیایی، سرکیسی، مسلمانان سربنژاد، مسلمان یونانینژاد و پوماکها خود را در سرزمینهای با اکثریتهای نژاد، زبان، دین، یا مذهب متفاوت، مخالف یا متخاصم یافتند که اکثرشان قتلعام شدند تا کشورهای نوظهور ادعای اکثریتهای نژادی یا مذهبی را خود را ثابت کرده بتوانند.
- کوشش ناکام ترکان عثمانی برای جلوگیری از تجزیهٔ امپراتوریشان شامل پنجاههزار کشته، یکصدهزار زخمی، ۱۱۵هزار اسیر، ۷۵هزار وفیات امراض ساری زمان جنگ بود که در جمع بیش از ۳۴۰هزار کشته و زخمی را بهجا گذاشت.
- در تجزیهٔ یوگوسلاویا بین سالهای ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۱ تنها در کرواتی ۳۱۲هزار بوسنیایی وهرتزگووینایی، ۲۵۰ تا ۵۰۰هزار جیپسی رومانی و ۱۹۰۰داعیان مورمن کشته شدند. در بوسنیا ۳۵۰هزار تن که اضافه از ۹۷هزار آن مردم ملکی بودند، و قریب به ۵۰۰هزار کرواتی از طرف سربستانیها کشته شدند. تلفات صدها هزار سربستانی، کاسوار، مقدونی، مانتی نگرو و دگر اقلیتها شامل این ارقام نیستند.
- مبارزات تجزیهطلبی ناکام ۳۶سالهٔ تمیل ایلام در سریلانکا بین سالهای ۱۹۸۳ تا ۲۰۰۹ در جمع اضافه از ۶۰هزار کشته، ۱۳۰هزار زخمی، بیش از ۱۰۰هزار تلفات ملکی، ۱۴۶هزار مفقودالاثر، و حدود ۸۰۰هزار آواره و بیخانمان بهجا گذاشت.
- آزادی ایریتریا در تجزیهٔ حبشه بین سالهای ۱۹۶۱ تا ۱۹۹۱ به قیمت جان قریب به یکصد هزار کشته تمام شد.
- تجزیهٔ سودان جنوبی بین ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۵ بیش از ۴۰۰هزار کشته و بیش از چهار میلیون آواره بهجا گذاشت. ولی جنگ بین فرقههای مذهبی مختلف حتی بعد از تجزیهٔ سودان هم پایان نیافت.
- تعداد کشتهشدگان در جنگهای تجزیهٔ تیمور شرقی بین سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۹ را قریب به ۸۰۰هزار تخمین میکنند که قریب به نصف نفوس آن کشور را تشکیل میدهد.
اگر بُعد خارجی تجزیه را در نظر بگیریم کشورهای چون ویتنام، کوریا، یمن و آلمان به سبب رقابت ابرقدرتها به شمال و جنوب یا شرق وغرب تجزیه شدند و میلیونها انسان در این جنگهای پایانناپذیر جان دادهاند. مداخله صریح کشورهای خارجی در جنگهای نیابتی به منظور تجزیهٔ کشورهای دگر همچنان تباهکن است.
این آمار و احصاییه بیانگر دو پیام صریح و روشن هستند:
۱- در بیشتر این موارد تجزیه نتیجهٔ ناکامی نظام فدرالی بوده که ادعای نوشتههای قبلی بنده را ثابت میسازد. (مراجعه شود به «فدرالیزم تجزیه را تضمین میکند.» http://stanizai.com)
۲- درهیچ کدام این موارد تجزیه بهبود قابل وصف سیاسی، اقتصادی یا مدنی در زندگی مردم به میان نیاورده است. برعکس، کشورهای کوچک محاصل تجزیه در کنار کشورهای بزرگتر کماهمیت و کماعتبار قرار گرفتهاند.
عواقب نافرجام تجزیهٔ افغانستان
خیال شوم تجزیهٔ افغانستان نهتنها بهمراتب خونبارتر از همهٔ مثالهای بالا خواهد بود، بل به دلایل ذیل و به احتمال قوی تمام منطقه را به مجمر سوزان جنگ منطقهای خواهد کشاند:
- ساختار اجتماعی افغانستان همهٔ ابعاد اختلافات زبان، قوم، مذهب، منطقه و نژاد را در بر دارد و سیاستمداریان افغانستان به اندازهٔ کافی تخم نفاق و نفرت بین مردم کاشتهاند که آتش خانمانسوز با اندک جرقهٔ شعلهور خواهد شد.
- جنگسالاری موروثی و بهرهبرداری دیگران از آن به تداوم خونریزیهای بیپایان خواهد افزود. شرمآورتر اینکه نسلهای جدید وراثت جنگسالاری را به صفت داعیهٔ هویتهای زبانی، نژادی یا منطقهای میپذیرند که این کار از ظهور احزاب سیاسی اندیشهمحور جلوگیری میکند.
- هر کشور همسایهٔ افغانستان به طرفداری یا برضد یک یا چند گروه دگر از مردم افغانستان جبههگیری خواهند کرد و با صدور اسلحه به گروههای نیابتیشان جنگ داخلی را شعلهورتر خواهند ساخت.
- مداخله نظامی در افغانستان به سرعت با واکنشهای مداخلاتی متقابل، رقابتی و نیابتی گسترده بین کشورهای چون ایران امروزی، عربستان سعودی، پاکستان و هند، و احتمالا ترکیه و اسراییل روبرو خواهد شد. در صورت مداخلهٔ کشورهای مسلح هستهای، ابرقدرتها بیغرض نمیمانند که فرجام کار را خود قیاس کرده میتوانید.
دلایل نامحتمل بودن تجزیۀ افغانستان
نظر به دلایل بالا اگر سیاست افغانستان به فدرالیزم و پیامد تجزیهٔ اجتنابناپذیر از آن کشانیده میشود، تلفات جانی آن را میتوان بین سه تا پنج ملیون تخمین زد. هر سیاستمدار یا «رهبُر» که برای رسیدن به اهداف سیاسی در برابر احتمال چنین خسارت جانی بیتفاوت میماند و با شعارهای عوامفریبانه جان میلیونها انسان را به مخاطره میاندازد با کمبود شدید عاطفه، عقل و تدبیر دچار است و شایستهٔ پیروی نیست. پیروان هیتلر، موسولینی و فرانکو به این حقیقت زمانی فهمیدند که «کار از کار تیر شده بود»، ولی برای مردم افغانستان هنوز سر وقت است.
فرض محال پیشبینی همهٔ این احتمالات نامحتمل بهطور سحرآمیز به وقوع نپیوندد و حتی بدون یک شلیک تفنگ، میلیونها شهروند با درک شعور سیاسی بلند حاضر شوند که پلان تجزیه افغانستان را بپذیرند، موانعی به بلندی قلههای هندوکش سر راه چنین طرح موجودند که عبور از آنها محال بهنظر میرسد:
۱- اختلافهای مذهبی در ساختار سیاسی گاه به سطح آشتیناپذیری بروز میکند؛ مثلا بین هندو و مسلمان، کاتولیک و ارتودوکس یا مسلمان و مسیحی. به این سبب جدا کردن فرقههای مذهبی اقلا در اصول آسان به نظر میرسند؛ چون گروههای مذهبی با هم آمیزش خانوادگی ندارند. ولی تفاوتهای زبانی در جامعهٔ مثل افغانستان بیشتر به رنگ گلهای یک باغ به زیبایی آن میافزاید، از قرنها پیش در سطح خانوادههای مختلط مشهود است و صدهاهزار نه، بل میلیونها خانواده به اساس ازدواج از اعضای دو یا چند هویت زبانی مختلف تشکیل شدهاند. جدایی اینها اصلا ممکن نیست؛ مثلا یک خانوادهٔ با خانم پشتون و شوهر تاجیک را نمیتوان به معیار هویت زبان به یکی یا دگری از ایالات زبانی «فدرالی» مرتبط ساخت، یا خانوادههای مختلط مثلا اوزبیک و نورستانی یا هزاره و ترکمن، یا اطفال چنین خانوادهها که ممکن خود را با هر دو هویت زبانی پدر و مادر متعلق بدانند، یا به طور مثال پشتونها یا اوزبیکهایی که از روی ضرورت محیط دری زبان شدهاند، یا نورستانیهای که پشتو زبان شدهاند و …. اینجاست که خیالپردازی «تیوریک» با واقعیت مردمی در تناقض قرار میگیرد. افغانستان که آسیای میانهٔ دوران استالین نیست که هویتهای مصنوعی «ملت» را از روی سیاست استبداد زمانه بالای مردم تحمیل کرد.
۲- استالین میلیونها پولندی، روس و آلمانی را به زور برچه و تفنگ به سایبیریا و آسیای میانه منتقل کرد که بیشترشان از سردی و قحطی مردند. هیتلر برای پاکسازی نژاد «آرین» میلیونها رومنی و یهودی را در کورههای آتش سوختاند. آیا فاشیستهای افغانستان، از هر قماشی که باشند، برای عملی کردن طرح نامحتمل خود به چنین فجایح مبادرت خواهند ورزید؟
۳- صرف نظر از هر دلیل دگر ساختار مختلط اشتغالی جامعهٔ سنتی افغانستان متضمن ناکامی و هوشدار از احتمال وقوع بزرگترین فاجعهٔ بشری در منطقه است. سرنوشت میلیونها مردم روستایی و کشاورز با زبانهای مختلف از قرنها بدینسو در قریهها و روستاهای افغانستان باهم و بین هم زمین و زمینداری کردهاند. انتقال یا معاوضهٔ داراییهای غیرمنقول چون زمین و باغ اکثریت نفوس روستایی افغانستان را به مرزهای خیالی ایالات «فدرالی» کار آسان نیست.
مثالهای بالا میرساند که بازی با بافت و ترکیب جامعهٔ سنتی افغانستان به مثابهٔ تور دادن لانه زنبور خواهد بود که همه را نابود خواهد کرد.
اثرات هویتسازی روسی در افغانستان
در آسیای میانه اکثریت هویتها نژادی قومیاند به استثنای هویت تاجیک که به مفهوم تاجیک- تازیک- تازی- (عرب) زمانی هویت قومی بود. (الطبری – تاريخ الرسل والملوك، جلد دوم، صفحهٔ ۱۵۰۸ بخش ۱۳) ولی به مرور زمان در اثر آمیزش اعراب متوطن در منطقه با اقوام دگر با یک هویت مختط عربی آریایی «عربزادهٔ که در عجم کلان شود» (مثنوی کلالهٔ خاور) تبدیل شد که بیشتر «در بلاد به تجارت و صناعت و در قرا و دیهها به زراعت و فلاحت اشتغال میورزیدند.» (قاموسالاعلام ترکی) تا صد سال پیش تاجیک به هویت غیرقومی پارسی/دریزبان شهرنشین مترادف گردید. امروز سازمان جاشوا پراجیکت (تعداد احتمالی تاجیکهای عربنسب) در افغانستان را ۱۸هزار و در تاجیکستان ۱۴۰۰ تخمین میکند. https://joshuaproject.net/people_groups/15202
هویتسازی استالینیزم در رقابت با فاشیزم
بعد از سقوط روسیهٔ تزاری مقاومتهای آزادیخواهانهٔ مردم آسیای میانه به سرگردگی رادمردانی چون امین فرغانه، ابراهیمبیک لقی و دگران در مقابل سلطهٔ استعماری روسها آغاز گردید. بلشویکها در تناقض با شعار کمونیستی «ناجیان زحمتکشان جهان» مقاومتهای آزادیخواهی مسلمانان آسیای میانه را به شدت سرکوب کردند و با نیرنگ خاص جمهوریتهای مصنوعی را عمداً با هویتهای قومی مختلط تشکیل دادند تا هم از تمرکز قدرت قومی نژادی و هم از برگشت به دوران خانات و نظامهای سنتی جلوگیری کرده باشند و هم مستعمرات روسیهٔ تزاری را بهنام جمهوریتهای قومی اتحاد جمهوریتهای شوروی زیر یوغ مسکو نگه دارند.
Simone Beck & Daniela Beyer. A Sociolinguistic Assessment of the Darwāzi Speech Variety in Afghanistan
https://journals.dartmouth.edu/cgi-bin/WebObjects/Journals.woa/1/xmlpage/1/article/396?htmlOnce=yes
نام روسیهٔ تزاری/ شوروی/ فدرالی مترادف است با توسعهطلبی که همیشه به قیمت غصب اراضی همسایگانش تمام شده. تهاجم فعلی بالای اوکرین یک روند مکرر تاریخ روسیه است، نه استثنا.
همانطور که روسها در سال۱۹۴۶ قبل از خروج از ایران امروزی جمهوری مهاباد «کوماری کوردستان» و حکومت خودمختار آذربایجان را تشکیل دادند، آنها همچنان قبل از خروج قشون سرخ از افغانستان خواستند طرح هویتسازی مشابه به تاجیکستان را در افغانستان پیاده کنند. در نتیجهٔ این کوشش احمدشاه مسعود به اثر تشویق یولی ورانتسوف؛ سفیر شوروی در کابل و جنرال وارینیکف برای یک نظام فدرالی با آنها به موافقت رسید و مادهٔ اول پیشنهاد آنها به صراحت از «ایجاد منطقه خودمختار برای تاجیکها در چارچوب افغانستان واحد» و «خودگردانی» آن صحبت کرد. (به مقالات صاحبنظر مرادی و «توفان در افغانستان» اثر جنرال لیاخوفسکی مراجعه شود.)
در مرحلهٔ اول این طرح روسها با استفاده از تعامل دیوان و دفتر احصاییه دولت افغانستان که هویتهای مختلط شهری یا ناشناس را معمولا در تذکرهها تاجک مینوشتند استفاده کرده اصطلاح «تاجیک» با املای معمول تاجیکستان را بهمنظور خودمختاری منطقه خودمختار تاجیکهای افغانستان سیاسی ساختند. در مرحلهٔ دوم گسترش اطلاق کلمهٔ تاجیک به همهٔ پارسیزبانان افغانستان، به استثنای هزارهها شکل گرفت.
به این ترتیب بازی هویتسازی سیاسی از شمال رود آمو به جنوب آمو سرایت کرد و هویت زبانی و شهری تاجیک همانند تاجیکستان در سطح هویت ملی و بهخصوص در رقابت با هویت پشتون جا گرفت. برای اینکه رقابت پشتون و تاجیک در تساوی قرار گیرد از اکثریت (نسبی و مطلق) پشتونها، حتی از هویت سیاسی «افغان»، که آن را عمداً به سبب غلط مصطلح عام معادل پشتون خواندند انکار کردند و خلاف منطق ریاضیات افغانستان را کشور اقلیتهای بدون اکثریت خواندند و این ذهنیت را در حیطهٔ دفاع از حقوق اقلیتها مطرح و تشویق کردند که منتج به فزونی بیش از حد تنشهای سیاسی میان پشتون و تاجیک گردید.
برای پیاده کردن این برنامه در احصاییه و توزیع تذکرههای نفوس دوران حکومت استاد ربانی بیش از ۱۵درصد نفوس اقلیتهای زبانی افغانستان بهشمول وانیسی، وزیری، پامیری، یزغلامی، واخی، خوفی، زیباکی، تانگشیوی، اشکاشمی، روشانی، سریکولی، شغنی/شغنانی، سنگلیچی، مونجی، اورموری (اور مړی)، پراچی و … را تاجیک قلمداد کردند که فیصدی «رسمی» تاجیکهای افغانستان را به یکبارگی چند برابر نشان دادند. برای به کرسی نشاندن این جعل با «چالاکی» ارقام و احصاییه نفوس سابق را که برای سالیان متمادی معیار موثق اخذ مالیات در کشور بود جعلکاری حکومتهای سابق قلمداد کردند.
همزمان با تخطی از این اصل که «هر تاجیک پارسیزبان است، ولی هر پارسیزبان لزوماً تاجیک نیست» روایات سیاسی دورهٔ استاد ربانی کلمهٔ تاجیک را معادل و مترادف اصطلاح «پارسیزبان» به کار بردند بدون هیچ توجه به این واقعیت که تکلم به زبان پارسی/دری میتواند نشانهٔ زبان مادری باشد، یا نماد هویت نژادی، یا همنوایی با رسم زبان دربار و بازار و دیوان و دفتر، یا ضرورت تطابق با محیط زیست و کار تعدادی پشتونها، اوزبیکها، نورستانیها و … پارسیزبان شدهاند، ولی هویتشان تاجیک نیست. تاجیکان افراطی بر سر قدرت مصمم بودند به هر وسیلهٔ ممکن فیصدی تاجیکان/پارسیگویان را بیشتر نشان بدهند تا ضرورت برای ایجاد فدرالیزم و تجزیه افغانستان را مستدل نشان دهند.
از اینجاست که کوشش برای ایجاد نظام فدرالی هم بر بنیاد ناقص و متناقض هویت زبانی بنا نهاده شده و هم این طرح استالینی/هیتلری در واقع برنامهٔ تجزیهٔ افغانستان زیر نقاب فدرالیزم است.
خلاصهٔ کلام
خیر و ثواب مردم ستمدیدهٔ افغانستان در خواهری و برادری و برابری است، نه در تفوقگرایی خیالپرورانهٔ که سیاستمداریان آن را بر شاخ آهو آویختهاند. وجیبهٔ اخلاقی همهٔ مردم افغانستان است که انسانیت خود را از هر هویت قومی، زبانی، مذهبی و منطقهای دیگر بیشتر احترام بگذارند و فریب شعبدهبازان قمارخانهٔ سیاست را نخورند.
در صنف اول مکتب/مدرسه آموختیم که جمع آسانتر از تقسیم است. در صنف آخر تحصیل باید پی برده باشیم که اتحاد مردم در «جمع قدرت» آسانتر است تا در «تقسیم قدرت» از راه تجزیهٔ کشور. بازی با سرنوشت مردم به بهانهٔ تقسیم قدرت میتواند فجایح بزرگ بشری را بار آورد.